Monday, March 19, 2007

به این می گویند از هم گسیختگی احساسی ...
آآآ ی ی ی ی ... این یکپارچه های جهان چطور همه چیزشان همانجایی ست که باید باشد؟
ژنتیکی ست گمانم .... کمی هم تربیتی ... کمی هم طبقاتی ...
نشانی از تو هم دارد ... از هراس ها خورده بورژوایی مجاهدی تواب ... از حسابگری های مردم پسندانه ی حزب اللهی ای متمدن شده.
هاها!





در اين روز آخر اسفند ... اين عکس که مرا کشت که.

Tehran


Sunday, March 18, 2007

زمان را پذیرفته ام که اینطور شتابان بگذرد. که از یک لحظه به لحظه ی دیگر بدوم و همه ی آنچه را که باید -هه! باید- انجام دهم. وظایفم را به عنوان یک آدم -شاید هم نه آدم. تنها همان آدمیزاد.
مسئولیتهایم درخصوص گُربَکان و گیاهان خانه و دوستانم را افتان و خیزان هم که شده انچام می دهم. من حمام می روم -شاهکار می کنم!- با دوستانم گرد یک فعالیت گروهی، فیلم یا پیاده روی یا تولد، جمع می شوم. تولد دوستانم برایشان یک ای-کارت می فرستم. سر کار می روم ... خُب ... دیر می روم و زود می آیم ... اما سخت کار می کنم.
غذا اما نمی پزم. حله حوله (هله هوله؟!) می خورم ... کنسرو و خرما و آب پرتقال ... چای دم نمی کنم ... دارو نمی خورم ... نه داروی معده را ... و نه قرص آهن را. با خودم هیچ خورده حسابی نداریم. نه طلبکاریم از هم ... و نه بدهکار.

چیزها با سرعت می گذرند اما همیشه یکجایی یکچیزی هست. نامعلوم. تصویری از یک قطره آب که از لب یک گلبرگ آویزان مانده است ... و با همه ی سنگینی وزنش روی لبه تاب می خورد اما نمی افتد ... نامفهوم ... آنجا که انگار همه چیز متوقف مانده است ... یا یک دختر جوان روسری به سر جوان ... با آن نگاه شرمگین اما سخت ... یا یک فیلم سانتیمانتالیستی عاشقانه ... از آن تصویرهای قدیمی که زنها و مردانش به هم دل می بازند و تا آخر عمر پای عشقِ ناکام می مانند و اگر یکی شان به واسطه ی مصلحت خانوادگی/اجتماعی - و نه به دلیل معتبر محرومیت های جنسی یا هراس رایج از وانهادگی- با یک آدم بی نظیر که از آسمان می افتد و قلبش را سنگفرش راهش می کند ازدواج می کند باز هم تا آخر عمر از دوری معشوق اشک می ریزد و هیچ چیز، نه ثروت، نه موفقیت، هیچ چیز نمی تواند خالی قلبش را پر کند ...
چیزی همیشه هست ... مثل دیدن حجم نامعلوم دود سیگار که کم کم در هوا محو می شود و تو نمی فهمی کجا می رود .... چیزی همیشه هست که زمان را در اطرافم از حرکت باز می دارد.

در جلسه در شرکت در میان مکالمه راجع به Shop Drawings و هماهنگی بین پیمانکار سازه ی فولادی و سازنده ی خرپاهای چوبی از سخن گفتن باز می مانم و محو می شوم ... و صدایی مرا به خودم می آورد و من به همه ی آنچه که می گذرد باز می گردم ... چیزی اما در تمام ذرات تنم زق زق میکند. چیزی که با همه ی توانم باید در میان این همه سر و صدای بی معنی عقبش بزنم. بهش می گویم: امشب. باشد؟ شب.

می ترسم؟ نه. من از آن زمان پایان ناپذیر رو برنگرداندم. تو گرداندی. من انتخاب نکردم. تو کردی. من از باز گشت به آنچه رفت هراس ندارم. می دانم که آن راهروی طولانی که به اتاقی که تو در آن به انتظارم نشسته بودی و صدای غژ غژ کفشهای کتانی سپیدم حتی تا مدتها پس از ناپدید شدنم در آن می پیچید ... همان راهرو که در های متعدد و تکراری در آن صف کشیده بودند و من تنها به آن در فکر می کردم که تو پشت آن بودی و هر چه می رفتم به آن نمی رسیدم ...دیگر جتی وجود ندارد. من از تو نخواستم که بمانی ... یا بروی. تو ماندی. و تو رفتی. من نظاره گر آنچه بودم که بودی. آنچه قرار بود بشوی. و شدی.

حالا در گوشه ام نشسته ام. تنها. نمی آید. آمدن و رفتنش در اختیار من نیست. در اختیار من نبود. همچنانکه در در همه ی آن سالها. من آنچنان سرگشته و شوریده بودم که هر عقل سلیمی مرا دیوانه، یا احمق، یا ساده دل یا خودخواه خطاب می کرد مرا که سالهای سال است که نامها و نشان ها نه برایم اهمیتی دارند و نه معنایی.

باید دچار بود تا وزن لحظه ها را فهمید. تا بتوان صدبار یک عقربه های یک ساعت نگاه کرد و دید که همانجا ایستاده اند، که ایستاده اند. . باید عاشق بود تا دید که زمان در بعدی دیگر-و نه رو به جلو- جاری می شود و لحظه می تواند کش بیاید و کش بیاید و کش بیاید و نگذرد.

من نمی ترسم. من خودم را در اختیار لحظه می گذارم. از چه باید می ترسیدم؟ سیاهچال عاشقیت یک دختر جوان؟

می دانی ... انگار در یکی از همان شب های تاریک و سخت تهران تو را به خانه ات رسانده ام و به جای بازگشتن به خانه همینطور می رانم ... فکر می کنم کاش می شد همینطور فقط راند بی آنکه به صبح رسید ... به جایی رسید ... .
در شبی که به تو آغشته بود.
فکر می کنم :«تا کجا برویم امشب؟» .
فکر می کنم: «هشت سال است»


Thursday, March 15, 2007

Rally - March - Giant Peace Sign

Date & Time: Saturday March 17 at 1:00 pm
Location: United States Consulate
Address: 360 University Avenue


On the four-year anniversary of the invasion of Iraq, people all over the world will demonstrate - yet again - their continued opposition to the wars in Iraq and Afghanistan. And as George W. Bush attempts to spread the war beyond Iraq, the anti-war movement will raise the slogan, "Don't attack Iran!"

In Toronto, the Toronto Coalition to Stop the War will be part of the pan-Canadian day of action called by the Canadian Peace Alliance and the Collectif Échec à la guerre (see call-out below).

* 1:00 pm : Rally at United States Consulate, 360 University Avenue; followed by a march through downtown Toronto.

Organized by the Toronto Coalition to Stop the War.

* 3:00 pm : Rally at Nathan Phillips Square, 100 Queen Street West; followed by the formation of a giant, "live" peace symbol.

Organized by the Hiroshima Day Coalition and the Humanist Movement



Thursday, March 8, 2007

اینهم برای تورنتویی هایی که مثل من طرفدار دوباره پیوستن کانادا به کیوتو هستند. یک راهپیمایی در ظهر یکشنبه. امروز شنیدم که استیون هارپر در سال ۲۰۰۲ کیوتو را A money sucking socialist program نامیده است. هاها!

Toronto Rally for Kyoto
Date & Time: Sunday March 11 @ 12pm - 2pm
Location:
Nathan Phillips Square

There will be a Toronto Rally for Kyoto on March 11th from 12am to 2pm at Nathan Phillips Square in support of Canada fulfilling its obligations under the Kyoto Protocol. The rally is being organized by Canadians for Kyoto, and is sponsored by a wide variety of groups including the World Wildlife Fund, the Ontario Federation of Labour, Educators for Peace and Justice, Greenpeace and more. We hope to see you there (look for the Greenpeace Polar Bear!)

For more information, visit
Canadians for kyoto



Tuesday, March 6, 2007

اینهم بچکان من. فینقیل و قیمبیل و قمبل.
فینقیل همین الان به من تکیه کرده خوابیده. قیمبیل دارد سعی می کند بپرد روی لپتاپ. قمبل روی مبل خوابیده چشم از من بر نمی دارد.







Monday, March 5, 2007

برای من که خارج از کشور نشسته ام و در هراس حمله ی اقتدارگرایان(هه!) جهانی (در تقابل با اقتدارگرایان درون وطنی) به ایران به سر می برم ... یک خط باریک وجود دارد که در یک طرف ان باید از استقلال کشور و از لزوم واگذاری سرنوشت کشور به دست مردمش و دولتش دفاع کرد ... که از بی سر وسامانی جهانی که امپریالیزم جهانی در هر گوشه و کنارش آشوبی به پا کرده است ترسید ... و در طرف دیگر آن به انها که در داخل کشورشان به سر می برند حق داد که در حرکتهای اجتماعی (مانند جنبش زنان) یا سیاسی در طلب احقاق حقوق شان و در اعتراض به سیستم حکومتی شان با همه ی تبعیضها و ناعدالتی هایش برخیزند.

برای من که سیاسی چی نیستم و اینجا با خودم نمی نشینم و فکر نمیکنم که «هر حرکتی که به تضعیف حکومت منجر شود حرکتی است که باید از آن دفاع کرد و چه و چه ... » و فکر می کنم که شاید حتی در یک انتخابات آزاد هم همین الان قالیباف و احمدی نژاد مجموعاً بیشتر از خاتمی و معین و سحابی رای بیاورند و اگر صد تا رفراندوم برگزار شود شاید هنوز مردم کشورم به لزوم اجباری بودن حجاب و از میان برداشتن همجنسگراها رای بدهند ... برای من که دیگر هیچ چیز از هیچ چیز وطنم نمی فهمم و قادر به جمع بندی هیچ چیزش نیستم ... شاید خیلی مهم و ضرب الاجل به نظر برسد که باید بی واسطه از حقوق زنان در خصوص ازدواج و طلاق و فرزند و منع سنگسار و حقوق زیر پا ماند ی مردم کرد و بلوچ دفاع کرد و خیلی مهم و ضرب الاجل به نظر نرسد که درهای استادیوم ها فوتبال به روی زنان باز شوند ...و شاید خیلی مهم و ضرب الاجل به نظر برسد که تلاش روشنفکران و مطلعین داخل کشور (و نه تنها دست از دور بر آتش بداران خارج نشین) به سمت مخالفت با سیاستهای دولتی در خصوص حرکتهای ماجروجویانه ی تشکیل مدار قدرتمداری شیعی در جهان اسلام و پشتیبانی از تروریسم و توسعه ی انرژی هسته ای معطوف شود و خیلی و ضرب الاجل به نظر نرسد که حالا چرا خانمها در ایران مجبورند حجاب بر سر بگذارند و یا حکومتهای اسلامی رفتار وحشیانه ای با همجنسگرایان دارند ...

من اینجا حواسم را حق استقلال ایران - زیر سلطه ی دولت مزخرفش ، یا دولت راست و شیعه ی فلسطین ... دولت دیکتاتور چین ... دولت نفهم کره ی شمالی -در تقابل با مقالات و گزارشهای سی ان ان و بی بی سی که هدایت کننده ی جریان اصلی سیاست جهانی هستند به خودش می گیرد و اینکه دولت امریکا حق ندارد برای دیگر حکومتها تصمیم بگیرد و یا آرایش جهان را بر هم بزند تا به آن نظمی برسد که مطلوب خودش هست ... به رشد سیستم سرمایه داری بر بستری از تحریب کنابع طبیعی و محیط زیست ... به شکاف میان ادیان ... به جهانی که هر روز بیشتر فواصل ایدئولوژیکی از هم می دردش و همچون بستری برای جنگهای قومی-مذهبی نامحدود آماده می شود ... و شاید فکر کنم تنها دغدغه های من هستند که مهمند. شاید اینطور هست ... شاید اینطور نیست ... اینجا می شود نشست و از همه ی این هراسها به خود لرزید-هراسهایی که خودم هم نمی دانم که منطقی هستند یا نیستند- اما اینکه اینها باید آزاد شوند ... گمان نمی کنم هیچکس با آن مشکلی داشته باشد.من هم.




فراخوان براي در خواست آزادي زندانیان سیاسی