Saturday, July 5, 2003

ويسواوا شيمبورسکا



پايان و آغاز

بعد از هر جنگی
کسی بايد ريخت و پاشها را جمع کند
نظم و نظام
خود به خود برقرار نمی شود

کسی بايد آوارها را از جاده ها کنار بکشد
تا ماشين های پر از جسد
عبور کنند

کسی بايد غرق شود
در ميان لجن و خاکستر
فنر کاناپه ها، خرده شيشه ها
و کهنه های خونين

کسی بايد ديرک را
تکيه گاه ديوار کند
کسی بايد برای پنجره شيشه بيندازد

اينها خوش عکس نيست
و سالها وقت می برد.
همه ی دوربينها رفته اند
برای جنگی ديگر.

دوباره بايد پل
و از نو راه آهن
آستينها پاره پاره خواهد شد
از بالا زدن

کسی جارو در دست
هنوز به ياد می آورد آنچه را که گذشته
کسی گوش می کند
و سرِ به جا مانده اش را به علامت تاييد تکان می دهد
اما همان حوالی
کسانی که از اين کارها خسته خواهند شد
شروع می کنند به بو کشيدن وقايع

کسی گاهی از زير بوته ای
توجيه های زنگ زده را در می آوزد
و آنها را به تل زباله می افزايد

آنهايي که می دانستند
اينجا جريان چه بوده
بايد برای آنهايی که کم می دانند جا باز کنند.
و به تدريج برای آنها که کمتر و کمتر می دانند
و سرانجام به اندازه ی هيچ.

در ميان علف هايی که
علت و معلول را پوشانده
کسی بايد دراز بکشد
با ساقه ای گندم ميان دندان
و به ابرها نگاه کند

No comments: