Tuesday, September 27, 2005

هميشه بايد منتظر بود تا روز فرا برسد و چهره را در نور بي گذشت خوشيد نگاه کرد. هميشه بايد منتظر بود تا آن لحظه ي معين فرا برسد ... لحظه اي انتخاب و تصميم که چشمها از انعکاس بيرون خالي مي شوند و تاب پيدا مي کنند از هسته ي درون. چند سال به طول مي انجامد؟‌ نمي دانم .... يکسال، سه سال؟ هفت سال؟ هر چه هست آنروز مي رسد. هميشه مي رسد. فکر مي کنم: «حالا خودت را، طبقه ي اجتماعي ات را ارتقاء مي دهي». خوب است نه؟ حالا من خودم را از نو تعريف مي کنم و «خوب تعريف مي کنم. خوب.» مهاجرت امکانات آدم را وسيعتر مي کند.

No comments: