وبلاگ، اين خانه ي ذهن
امروز سعي كردم دوباره نگاهي به وبلاگهاي مختلف بياندازم. نمي توانم اين ايده را كتمان كنم كه اسم وبلاگ براي جلب نظر مخاطب حقيقتاً اهميتي خارق العاده دارد. من اولين روزي كه مطالعه ي وبلاگ را شروع كردم؛ بعد از ديدن وبلاگ حسين نوش آذر كه اصولاً مرا با آن آشنا كرد و يولداش كه توسط وي معرفي شده بود؛ به سرعت سراغ اسامي خاصي نظير جاناتان، شازده كوچولو، سيزيف و اخترك 612 B رفتم، كه برايم تداعي معانيي عميق هستند، بعد لغتهاي دائرة المعارف صمد بهرنگي: تلخون (كه من ابتدا مي خواستمش)، الدوزو عروسك قصه گو ، ماهي سياه كوچولو و در انتها اسمي كه نشان دهد صاحب آن تيز و جستجوگر است مانند دلتنگىهاى نقّاش خيابان ، روزگاري كه سپري مي شود، يك جستجوي هميشگي .... و خوب طبعاً اسامي سياسي – اجتماعي مثل دمكراسي براي ايران و يا يادداشت هاي اجتماعي هم كه جاي خود دارند. بايد اضافه كنم كه من به هر وبلاگي كه سر زدم به دو سه تا از وبلاگهاي پيشنهادي صاحبوبلاگ هم سرزدم وبه اين طريق يك چيزهايي دستم آمد.
اول آنكه اسم ها اصلاً دلالتي بر هيچ چيز محتومي ندارند. مثلاً دختر شيطان براي من اسم خيلي خاصي نيست، ولي وبلاگش از بسياري از وبلاگهاي ديگر جذابتر است و در همان حال الواح شيشه اي به همان زيبايي اسمش در ميان وبلاگها خودنمايي ميكند... ديگر اينكه اصلاً هيچ تضميني نيست كه ليست برگزيده يك وبلاگ خوب و عميق پر از وبلاگ هاي بي روح و تكراري نباشد. همه اين بخش وبلاگهاي برگزيده را گذاشته اند و چند تا نام تكراري جا به جا در برگزيده هاي بسياري از آنها تكرار شده است و من در جاهايي به جاي اينكه در اين بي سنخيتي نوعي گستردگي ديد را گمان ببرم، نوعي Fashion را بو مي كشم. نوعي تابعيت گله كه من سخت از آن گريزانم. مثل پهن كردن گبه به جاي فرش تبريز و خواندن شعر "لعنت“ شاملو وقتي نمره ي درسي آدم در امتحاني كم شده است. لازم به گفتن نيست كه همينها دير زماني در ايران سرگشته ضرورتهاي زندگي روشنفكرمآبانه ي جماعتي بوده اند.
دربرخي وبلاگها يكجور ابراز وجود، اين وجود سركوب شده ي كتك خورده كه مي خواهد خود را بي هيچ شرم و پيرايه به همگان نشان دهد، بي پرواي نام و ننگ، ديده مي شود و اين گاهي سخت دل انگيز مي شود. انگار خورشيدي يك لحظه خود را از پشت ابر نشان مي دهد و مي رود. ولي در بسياري ديگر آراستگي ظاهر يا باطن را بو مي توان كشيد، صاحبوبلاگ مي خواهد كه چيزي را نشان دهد به منظور خاصي و همه ي لطف وبلاگ چون دودي به هوا مي رود....
وبلاگها جنسيت دارند، وبلاگ دخترها پذيرنده، مهربان وظاهرساز و طنازند حال آنكه وبلاگ پسران شيطون و عجول و جستجوگر و سطحي (من نمي توانم اين ذات بد فمينيستي خودم را پنهان كنم. ببخشيد) و در عين حال پر هيجان و تكنيكي اند. وبلاگ پسرها فاتح و تصاحب كننده اند، در جايي مكث نمي كنند؛ مي تازند. حال آنكه وبلاگ دخترها با نوعي پذيرندگي دعوتي عشوه گرانه را زمزمه مي كنند.
وبلاگها گاهي خسته و گاهي تازه نفسند. يك جايي مي خواهي يك وبلاگ را ترك كني چون هيچ نميبيني اما به ناگاه در قعر يك افت طولاني يك ايده همچون شعله اي از دل تاريكي زبانه مي كشد. پس نمي شود يك وبلاگ را قاطعانه بي محتوا ناميد و درست به دليلي كاملاً مشابه، نمي توان وبلاگ خاصي را ”برگزيده“ ناميد. (شايد هم براي من اينطور است كه از پذيرفتن نام هر گروه و دسته و عقيده ي خاصي بر خودم سرباز زده ام چه فكر مي كنم: ”نامش براي خودش پس ننگش براي خودش“ . داوطلب منفرد جوياي آزادي بودن، مرا هميشه بهتر برازنده بوده است). اين ليست وبلاگهاي برگزيده بد جوري مرا شاخ مي زند. انگار به من مي گويد: ”سعيت را بكن! شايد قبولت كردم“. و من رو مي گردانم. خوشت بيايد يا نيايد: من آنم كه هستم.
از برخي وبلاگها بوي مواد مخدر، بوي LSD به مشام مي رسد و نويسنده انگار به آن آويزان مي شود تا از حقيقت دنياي واقعي بگريزد. شكي نيست كه وبلاگها مي توانند خيلي ساده پناهگاه آدمهايي شوند كه از مواجهه ي رودررو با زندگي عاجزند. بخصوص براي مهاجرين خارج از كشور كه از دل جامعه اي كه در آن زندگي مي كنند بدورند و گويا سخت جذب اين جامعه ي ”ذهن- بنياد“ مي شوند. هراس مورد قبول بودن. هراس مورد توجه بودن، هراس از تنهايي از كلمه كلمه ي بعضي وبلاگها مي بارد و دلم از آن سخت مي گيرد. به گمان من اگر وبلاگ به سير درون يك انسان روگردان از واقعيت مختص شود به يك ”ماليخوليا نامه“ بدل خواهد شد.
من شخصاً فكر مي كنم وبلاگ عين دفتر خاطرات، شرح الواقعه ي مواجهه ي ما با زندگي بايد باشد نه وسيله ي فرار ما از آن. اگر ما در وبلاگهايمان زندگي كنيم، زندگي نكرده ايم، قصه ي خيالي زندگيمان را به كلام گفته ايم. من اين را نمي خواهم. من سيلي باد را بر گونه ام مي خواهم و دوست دارم بعد از اينكه چهره به چهره ي زندگي ايستادم، بيايم وبنشينم وتأملاتم را بنويسم.....به گمان من، مهم اينست كه بدانيم كه وبلاگ نه زندگي ما و نه معناي زندگي ما كه حداكثر آينه ي درون ماست برتابنده ي جلوه ي زندگي.
تا بعد
No comments:
Post a Comment