Wednesday, August 30, 2006



سوره تماشا
سهراب سپهری

به تماشا سوگند
و به آغاز كلام
و به پرواز كبوتر از ذهن
واژه اي در قفس است

حرفهايم مثل يك تكه چمن روشن بود
من به آنان گفتم
آفتابي لب درگاه شماست
كه اگر در بگشاييد به رفتار شما مي تابد

و به آنان گفتم
سنگ آرايش كوهستان نيست
همچناني كه فلز، زيوري نيست به اندام كلنگ
در كفِ دست زمين گوهر ناپيدايي است
كه رسولان همه از تابش آن خيره شدند
پي گوهر باشيد
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببريد

و من آنان را به صداي قدم پيك بشارت دادم
و به نزديكي روز
و به افزايش رنگ
به طنين گل سرخ، پشت پرچينِ سخن هاي درشت

و به آنان گفتم
هر كه در حافظه چوب ببنيد باغي
صورتش در وزش بيشه شور ابدي خواهدماند

هر كه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترين خواب جهان خواهد بود

آنكه نور از سر انگشت زمان برچيند
مي گشايد گره پنجره ها را با آه
زير بيدي بودي
برگي از شاخه بالاي سرم چيدم گفتم
چشم راباز كنيد. آيتي بهتر از اين مي خواهيد ؟
مي شنيدم كه بهم مي گفتند
سحر ميداند سحر

سر هر كوه رسولي ديدند
ابر انكار به دوش آوردند
باد را نازل كرديم
تا كلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پر داوودي بود
چشمشان رابستيم
دستشان را نرسانديم به سرشاخه هوش
جيبشان را پر عادت كرديم
خوابشان را به صداي سفر آينه ها آشفتيم


Sunday, August 27, 2006



نيايش
سهراب سپهری

دستي افشان تا ز سر انگشتانت صد قطره چكد
هر قطره شود خورشيدي
باشد كه به صد سوزن نور
شب ما را بكند روزن روزن

ما بي تاب و نيايش بي رنگ
از مهرت لبخندي كن
بنشان بر لب ما
باشد كه سرودي خيزد در خور نيوشيدن تو

ما هسته پنهان تماشاييم
ز تجلي ابري كن بفرست
كه ببارد بر سر ما
باشد كه به شوري بشكافيم
باشد كه بباليم
و به خورشيد تو پيونديم

ما جنگل انبوه دگرگوني
از آتش همرنگي صد اخگر برگير
برهم تاب بر هم پيچ
شلاقي كن و بزن بر تن ما
باشد كه ز خاكستر ما
در ما
جنگل يكرنگي بدر آرد سر

چشمان بسپرديم
خوابي لانه گرفت
نم زن بر چهره ما
باشد كه شكوفا گردد زنبق چشم
و شود سيراب از تابش تو
و فرو افتد

بينايي ره گم كرد
ياري كن
و گره زن نگه ما و خودت با هم
باشد كه تراود در ما همه تو

ما چنگيم : هر تار از ما دردي ... سودايي
زخمه كن از آرامش ناميرا
ما را بنواز
باشد كه تهي گرديم
آكنده شويم از والا نت خاموشي

آيينه شديم
ترسيديم از هر نقش
خود را در ما بفكن
باشد كه فراگيرد هستي ما را
و دگر نقشي ننشيند در ما

هر سو مرز
هر سو نام
رشته كن از بي شكلي
گذران از مرواريد زمان و مكان
باشد كه به هم پيوندد همه چيز
باشد كه نماند مرز
كه نماند نام

اي دور از دست !
پرتنهايي خسته است
گـه گاه شوري بوزان
باشد كه شيارِ پريدن در تو شود خاموش


Friday, August 25, 2006

یادداشت اول:کارگاه اقدام در خصوص آب و هوا

شبکه ی اقدام (در خصوص) تغییرات دماThe Climate Action Network برای تحقیق در خصوص نظر مردم کانادا درباره ی بحران تغییرات دما و انتظارات آنها از پیمان کیوتو یک تور عملی در کانادا برگزار می کند. در این راستا یکسری کارگاه عملی در سال ۲۰۰۶ برای مردم کانادا و برای طراحی یک طرح اجرایی در خصوص تغییرت دما برگزار خواهند شد. اینهم ادرسشان: climatetour.ca

یادداشت دوم: کلوب محیط زیستی Sierra Club of Canada یک سری کنسرت در خصوص آزادی بیان در امریکای شمالی برگزار می کند. Crosby, Stills, Nash و Young اخیرا در تورنتو و اوتاوا برنامه ای هم برای افزایش آگاهی در خصوص راهکارهای موجود برای تولید انرژی به جز انرژی اتمی اجرا کردند. اینهم برای این یکی: csny.com/tourdates



یادداشت سوم: حالا صدای همه در آمده است. حالا همه دارند از ویرانی لبنان حرف می زنند. حالا از اینکه اسرائیل از بمب خوشه ای در مناطق مسکونی استفاده کرده است (بمبهای خوشه ای که از امریکا دریافت کرده است) حرف می زنند. حالا دارند به جنایات روانه در عراق اشاره می کنند ... به گردانهای مرگ ... به کشتارهای شیعیان و سنی ها توسط گروه مقابل (خصوصا سنی ها به دست شیعیان) ... به اشتباه امریکا در حمله به عراق. حالا حتی Mainstream Media هم نمی توانند با همه ی تلاششان در نشان دادن آنچه که می خواهند به مردم بقبولانند هم نمی توانند آنچه را که می رود انکار کنند. نتیجه؟
باید در امریکای شمالی زندگی کنی تا ببینی. امید بخش نیست. تا این مدیا مردم را با مزخزفاتشان تغذیه می کنند.
نمی دانم حقیقی است یا نه ... اما هراس از گسترش سلطه ی شیعیان در خاور میانه در اخبار به چشم می خورد. به هیچ چیز اطمینان ندارم.


Wednesday, August 23, 2006

خواستم قسمت دوم «دغدغه های یک مهاجر» را هم از نو تایپ کنم (اینها را در فرمت یونیکد ندارم) و اینجا بیاورم اما چنان مزخزف احساساتی و سانتیمانتالیستی ای است ... و چنان از سوز و گداز یک عاشق مهجور پر است که نتوانستم خودم را راضی کنم.
یکجایی در اوج احساسات نوشته ام:

بی دلیل نیست که پیغمبران (طبعا من این را نمونه ای اساطیری می دانم و نه مذهبی) معمولا درد هجرت را پذیرفته و سالها در سرزمینهای غریب سرگردان بوده اند. به راستی هجرت از زاد و بوم، چون زلزله ای ما را به ناگاه از آنچه بدان دلبسته این و آراسته ایم جدا می شازد و از آنچه در حضور بی تردید و بایسته ی خود اگرچه هرگز سیرابمان نکرده ولی پوششمان داده و گرممان کرده و به حضورمان معنی بخشیده، عریان می سازد. می بینیم که هیچ نداریم. به عقب پنجه می اندازیم تا بخشی از آن را بر خود کشیم، تا پیکره ی این تنهایی مطلق را بپوشانیم و غریب است که پوسیدگی و زشتی آنچه سالها تنپوشمان بوده را چنان به روشنی می بینیم که انگار این همه تنها خیالی باطل بوده است؛ همه ی آنچه سالیان سال برای حراستش با امواج سرخوردگی و بی ایمانی و بی هدفی آن جامعه که چون غلتکی سنگین از رویمان می گذشتند در جدال بودیم.

بگذاریم آنچه گذشته است، بگذرد.

یک چیزی در متن این دو نوشته جالب بود (چیزی که اعدامی به ان اشاره کرد) و اینکه من این دو نوشته را از زبان «ما» نوشتم ... در آن از "نسل من" سخن گفتم و از "«حوا»های عاصی ماجراجو" ... حالا اما انگار سالهاست دیگر همه ی این اتصال دردناک؛ به قبیله ام، به همسالانم، به زنان و به مردانش، از میان رفته است و چقدر احساس سبکبالی می کنم. حالا دیگر تنهایی ام را می پذیرم. و غنیمتش می دانم.

گمانم حالا همینجاها هستم که این بابا بوده است - در حاشیه ی آرامش مسافر-

نيمه شب بايد باشد
دب اكبر آن است : دو وجب بالاتر از بام
آسمان آبي نيست، روز آبي بود
ياد من باشد فردا بروم باغ حسن، گوجه و قيسي بخرم
ياد من باشد فردا لب سلخ طرحي از بزها بردارم
طرحي از جارو ها و سايه هاشان در آب
ياد من باشد هر چه پروانه كه مي افتد در آب
زود از آب درآرم
ياد من باشد كاري نكنم كه به قانون زمين بر بخورد
ياد من باشد فردا لب جوي حوله ام را هم با چوبه بشويم
يادمن باشد تنها هستم
ماه بالاي سر تنهايي است


Monday, August 21, 2006

یادداشت اول: بعد از ۷ سال دوباره من در حال قدم گذاشتن به یک کارگاه ساختمانی هستم در شهری در نزدیکی (۷۵ کیلومتر ناقابل) تورنتو. مسئولیت کاری ام تغییر کرده است و این هم ذهنم را (که چند سالی می شود خیلی برای مشکلات کاری به کارش نیانداخته امش) درگیر می کند. مدیر پروژه ای که باید کارم را به او گزارش کنم را نمی شناسم ... و به نظرم می آید که با هم خیلی خوب کنار نمی آییم. یکی نبود بگوید «آبت نبود ... نانت نبود ... برگشتن به کارگاهت چی بود. »

یادداشت دوم: یک تورنومنت والیبال ساحلی دیگر هم گذشت. پدرم در آمد در دو روز گذشته. شنبه از ساعت ۸:۱۵ صبح تا ۶:۱۵ عصر روی ماسه های Ashbridge Bay تورنتو ول بودیم. ده تا بازی بیست دقیقه ای داشتیم و ۸ تایش را باختیم. تیم ما همان تیم قبلی بود و تیم های دیگر هم همان ها بودند که در تورنومنت قبلی ما فقط به یکی شان باختیم ... هر چه فکر کردیم نفهمدیم دینامیک تیم ما بد شده یا فیزیک تیم های دیگر خوب ... روز دوم ۴ بازی از ۸ بازی را بردیم و ۴ بازی را باختیم و من خوشحال و خرم ساعت ۴ عصر برگشتم خانه. همان یکیِ یادداشت قبلی نمی اید بگوید :«خوب چرا قبول می کنی بروی!»

یادداشت سوم: دونفر از پارلمان کانادا (Boris Wrzesnewskyj و Peggy Nash ) برای مأموریت به لبنان رفتند و با یک لایحه به مجلس رفتند که دولت کانادا باید حرب الله را -که از سال ۲۰۰۲ و در زمان ژان کرتین و با فشار سازمان یهودیان به لیست سازمان های تروریستی اضافه شده بود- از سازمان های تروریستی حذف کند. وقتی یک سازمان تروریستی محسوب می شود هرگونه کمک مالی یا غیره به آن مغایر با قانون محسوب می شود و ...

Wrzesnewskyj گفت: «حزب الله یک شاخه ی سیاسی دارد که اعضایش از نمایندگان پارلمان لبنان و دو تن از آنان وزرای دولت لبنان هستند. شما اگر مایلید که شاخه ی نظامی یک سازمان را به تغییری سوق دهید، باید روی شاخه ی سیاسی ان کار کنید.»

سومین نماینده ی پارلمان در این سفر Maria Mourani که از Bloc Québécois است از اظهار نظر خودداری کرده و Dean Del Mastro نماینده یمحافظه کاران از این ماموریت به دلایل امنیتی صرفنظر کرد. .... مطلب ...


یادداشت چهارم: United Church if Canada که بزرگترین هسته ی مذهب پروتستان در کاناداست، هفته ی گذشته با مطرح کردن یک درخواست درخصوص قطع رابطه با تمام شرکتهایی که در فلسطین اشغالی یا نوار غزه برای اسرائیل کار می کنند سر و صدای زیادی ایجاد کرد. من بین سر و صدای این یکی و سرو صدای فراوان حول کنفرانس جهانی ایذز در تورنتو نتوانستم جزءیاتش را به خوبی بفهمم. اما درست در همین چند روز این سازمان یک طرح تجاری صلح-طلبانه Pro-peace را تصویب کرد که من وقتش را ندارم ترجمه کنم. مهمترینش اما تجریم کار با هر شرکتی است که به نوحی در سرزمین های اشغالی برای اسرائیل کار می کند. عجب!

یادداشت پنجم: نه استیون هارپر محبوبم، نخست وزیر دلبر کانادا و نه وزیر بهداشت و درمانش در کنفرانس جهانی ایدز که هفته ی گذشته در تورنتو برگزار شد، شرکت نکردند. این موضوع بحث عای فراوانی را ایجاد کرد و راستش من را امیدوار کرد که شاید مردم کانادا که فریب سیاستهای اقتصادی هارپر را خوردند کم کم دریابند که نحوه ی برخورد محافظه کاران با مسائلی با چنین اهمیت عظیم - تنها به واسطه ی یک سری استانداردهای اخلاقی رنگ و رو رفته ی قدیمی- چقدر می تواند به زیان نسل بشر تمام شود. برخورد محافظه کاران با مشکلات خاور میانه و همچنین با مسائل محیط زیست -که اساسا تقلید محض ایالات متحده و سیاستهای غیر انسانی اش است- که تأثیر چندانی نداشت. از نکات مسئله برانکیز کنفرانس شرکت بیل گیت و بیل کلینتون در این کنفرانس بود. خیلی از اکتیویست ها با بزرگ کردن حضور این دو تن مسئله داشتند ... خیلی های دیگر هم در خصوص اهمیت حضور این دو تن حرفهایی داشتند ... هر دو قابل شنیدن.

یادداشت ششم: اینهم ترجمه هایی که من تا به حال کرده ام ...

  • 101 فایده ی هرج و مرج- Mark LeVine.doc

  • خاور میانه ی جدید اسرائیل - تانیا راینهارت

  • مقابله با حماس و حزب الله - نوام چامسکی

  • داستان واقعی پشت جنگ طلبی ایالات متحده - جان پیلگر

  • 10 دلیل عمده در مخالفت با سازمان تجارت جهانی WTO - جان پیلگر

  • جهانی سازی
  • یادداشت هفتم: دولت محافظه کارکانادا (که البته دولت اقلیت است و اکثریت پارلمانش به دست جناح های اپوزیسیون است) تا ۱۲ سپتامبر وقت دارد که ادامه ی کار «کارگاه تزریق سالم» را تصویب کند. این کارگاه که در شهر ونکوور در ایالت بریتیش کلمبیای کانادا کار می کند با فراهم کردن تسهیلات برای معتادین در بهره گیری از امکانات بهداشتی برای تزریق مواد مخدر از نقطه نظر احتماعی تأثیر بارزی در محیط اطراف خود داشته است یکی از مهمترین دستاوردهای دولت سابق کاناداست که حالا باید دید در این پارلمان چگونه می تواند از حیات خود دفاع کند. گمانم باز باید مهاجرت کنیم مادر جان.


    Saturday, August 19, 2006

    دغدغه های یک مهاجر -قسمت اول
    پنج شنبه 25 بهمن 1380

    سه سال پیش وقتی به کانادا آمدم درست عین ماهی ای بودم که با وعده ی اقیانوس از یک دریاچه ی محلی درش بیاورند و بیندازندش توی یک تنگ کوچک بلور، تنگی که فکر می کنم اگر هم از داخل جداره ی بلورین آن بهتر بشود همه جای دنیا را دید باز هم نمی توان از توی آن به دنیا دست کشید و برای آدم خاکی ای مثل من که هر چیزی را تا لمس نکند نمی تواند باورش کند؛ این یعنی مردن، یعنی مردن را هر روز زندگی کردن. یعنی زنده مرگی.

    پس در و دیوار غربت همان سنگ قبری شد که صادق هدایت از هراس آنکه ناگاه به رویش بلغزد و مدفونش کند سالها پیش سخن گفته بود. همان که وقتی در نوجوانی راجع به آن خواندم با نوعی آسودگی به خود گفتم: «نه دیگر، این یکی دغدغه ی من نیست!» و مصیبت آنکه همان سنگ قبر با همه ی سنگینی وزنش راستی راستی سر خورد و من با ناباوری تمام ته گوری که خودم برای خودم کنده بودم، در همان لحظه ی بلند شدن هواپیما، صدای چرخیدن و بسته شدنش را روی همان لولایی شنیدم که او شنیده بود.

    حکایت بی سر و سامانی و غربت زدگی قطعا برای خیلی ها ناآشنا نیست. هزار دلیل موجه برای آن خوانده ام. استدلالهای روانشناسانه را هم به حد کافی شنیده ام: "کسی که مدت زمان درازی را در یک فضای کوچک و تاریک گذرانده باشد و ناگهان بدون طی یک دهلیز ارتباطی به فضایی روشن و عظیم وارد شود، تا مدتی از درک آنچه که در پیرامونش می گذرد عاجز خواهد بود" ... "انطباق" ... "حساسیتهای محیطی" ...
    نگاه کردم به فراسوی پیچ جاده ... اوه ...نه! خودمان را گول نزنیم. اینطور نیست. من هر چه بیشتر نگاه می کنم کمتر می بینم و هر چه دقیقتر گوش می کنم هیچ نمی شنوم که امان از سکوت و تاریکی.

     قطعا چیزی را در پشت سر جا گذاشته ام. به عقب نگاه می کنم و  خودم را در تار و پود آن باز می شناسم. این من هستم که جایی در تو به توی آن گذشته ی پر از رنج و تنهایی اما عمیق و سرشار، همچنان به ماهیت وجودی خودم آویخته ام.  این اتصال هرگز ریشه در آنچه که زعما یا فرهنگ می خوانندش یا سنت یا ملیت وغیره ندارد. نه! این نوعی گمگشتگی است که شاید سالها پیش کسی از وقوعش در زمان دگردیس های انسانی، پیشاپیش خبرم کرده بود:

    در تاریکی بی آغاز و بی پایان / دری در روشنی انتظارم رویید/ خودم را در پس در تنها نهادم / . به درون رفتم /اتاقی بی روزن تهی نگاهم را پر کرد / سایه ای در من فرود آمد / و همه ی شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد / پس من کجا بودم؟ / ...
    حس کردم جایی به بیداری می رسم / همه ی وجودم را در روشنی این بیداری تماشا کردم / ایا من سایه ی گمشده ی خطایی نبودم /
    در اتاق بی روزن / انعکاسی نوسان داشت / پس من کجا بودم؟ / بهتی پشت در تنها مانده بود 1
     ما مهاجرین دهه ی هفتاد اگر چه به خاطر فعالیتهای سیاسی وطن را ترک نکردیم ولی چندان هم ناز پرورده نیستیم. در بسیاری از دختران مهاجر که چند سالی با جدیت در ایران کار کرده و اندک پس اندازی اندوخته و تک و تنها دو سه چمدان 32 کیلویی برداشته و به اینطرف آب آمده اند، گرایش عملی زنان پس از تلاطم انقلاب را می بینی به جستن تعریفی نو در خارج از چهارچوبهای بسته و تنگ نظرانه ی یک جامعه ی سنتی بیمار که حتی سنت هایش رو به زوالند. ما به جای آوردن فرزندی در وقت خود، به این سوی آب آمدیم تا خودمان را از نو بزاییم.

    این عمل بر خلاف تصور معمول از سر رفاه و یا فرصت طلبی نبود، چرا که در طول زندگی نسل ما هم مصیبت کم رخ نداده است: مقدم بر همه مصیبت دختر زاده شدن در یک جامعه ی حهان سومی اسلامی (جهان در حال توسعه!؟) با تضادهای اجتماعی و قومی و طبقاتی یر دامنه، با فرهنگی سرگردان بین تعالیم تشیع علوی و صفوی، جامعه ای که زخمه های پنجه ی انقلاب و جنگ آن را تا سر حد ممکن اسیب پذیر ساخته بودند. جامعه ای که در ان پدرانمان از حرب توده بد می گفتند و مادرهایمان از جبهه ی ملی و نسل جوان قبل از ما؛ یعنی نسل انقلاب، از همه! جامعه ای که ما در آن آموختیم که به همه چیز «نه» بگوییم.
    صادقانه بگویم که تا سالها هر وقت کسی از من کی پرسید که به چه اعتقاد دارم، با نوعی سر بلندی روشنفکرانه می گفتم: «من تنها می دانم که به چه جیزهایی اعتقاد ندارم و همین برایم کافی است!!» ما سی سال اول عمرمان را به نفی گذراندیم، سستی پدرها و ذلت مادرهامان را نفی کردیم، تلخی و کینه ی انقلابیون نسل گذشته را نفی کردیم، زن بودنمان را نفی کردیم، مردانگی مرد جامعه مان را نفی کردیم، بی قیدی و راحت طلبی نسل بعدیمان را که نتیجه ی دوران سرکوب دهه ی 60 بود و نهایتا خوشبینی و امیدواری نسل پشتیبان دوم خرداد را نفی کردیم. بارمان را برداشتیم، و بیرون زدیم.

    سرنوشت مان بی شباهت به تراژدی های یونان باستان نبود. در فصل آغازین قصه معمولا پیشگویی ظاهر شده و شاه را از آینده ی شومش اگاه می کند و شاه بینوا برای فرار از بخت شوم خود به همان کارهایی دست می زند که برای محقق کردن آن پیش بینی ضروریند. در انتها هم در هیاهوی مردن ها و نوشیدن جام های زهر، ناگزیر همه بر آن روزی که پیشگویی اینده را شنیده بودند لعنت می فرستادند.

    و ما؟ ما که مانند «مده آی» یاغی پوستین طلایی مقدس را برداشتیم و سرگشته  از آنکه مردان نسلمان از ابتدا و بدون هیچ نبردی ارزشهای آن جامعه را پذیرفته و خود جزئی از آن خواهند گشت، به تنهایی راهی آبهای جهان شدیم. شاید شاعران پیشگویانمان بودندکه تنهایی و گمگشتگی آتی ما را از پیش برایمان گفتند و پیشگوییشان نیز به حقیقت پیوست:

    باید امشب بروم / باید امشب چمدانی را که به اندازه ی پیراهن تنهایی من چا دارد بر دارم / و به سمتی بروم / که درختان حماسی پیداست / رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند ... 2

    بیا ای خسته خاطر دوست . ای مانند من دلکنده ی غمگین / بیا رهتوشه برداریم / قدم در راه بی برگشت بگذاریم / ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ... 3

    به کجا چنین شتابان / گون از نسیم پرسید / دل من گرفته اینجا / هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟ / همه آرزویم اما / به خدا که بسته پایم ... 4
    ووو ...

    ما در شوره زار پس از انقلاب، اندوهگین از تنهایی ناگزیر انسان نوین میان شیطانها و خدایان و متحیز میان سارتر و رولان و مالرو و هسه و گرامشی و نهایتا بودا،  مانند عنکبوت زشت و ناهمساز کافکا5 که مجبور به پذیرش دگردیسی خود بود، راهی جز آن نداشتیم جز آنکه سرنوشت خودمان را چون صلیبی بر دوش گرفته و به جستجوی جلجتای گمشده پای به راه بگذاریم و معلوم نبود که خمیده زیر بار سنگین این صلیب، رانده شده از گذشته و بی هیچ چشم اندازی در آینده، کجا باید آن سرزمینی را بیاینم که بر زمینش بگذاریم.

    کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند؟ / کجاست جای رسیدن؟ / کجاست سمت حیات؟6

    و کجاست آنکه می داند که تکه های وجود خود را جابه جا، در سر هر پیچ در این گذشته ی پر رنج و تردید باقی گذاشته ایم و اینجا در این هزار توی سرد و غم انگیز غربت تهی دستیم و جز صلیب خود چیزی نداریم. و حاصلمان از گذشته جز آنچه بدان عشق ورزیده ایم نیست که آنهم نه توشه ی راه، که تاج خاریست زینت پیشانی مان. تاج خاری سخت مقدس.
    و همینجاست که رنج با شدتی باور نکردنی از نو آغاز می شود که من نه بی تاب سنگینی صلیب بلکه خسته از بار این انکار همواره، از حقیقتی دیگر در عذابم که: "تو خودت نیستی. تو هیچ نیستی". تو تنها تجلی یک انکاری. گذاشتی که انکار همه چیز به انکار خودت بینجامد و گریختی. تو در این بی نشانی دنبال خود گمگشته ات می گردی و سنگینی این صلیب و زخمهای این تاج خار، این تنها دستاورد زندگانیت، آخرین صخره ای است که از آن آویزان مانده ای تا بلکه از این اعتراف بگریزی که:

    نگاه کن
    تو هیچگاه پیش نرفتی
    تو فرو رفتی7



    Notes:
    1 و 2 و 6- از اشعار سهراب سپهری
    3- برگرفته از شعری از اخوان ثالث
    4- برگرفته از شعری از شفیعی کدکنی
    5- اشاره به کاراکتر داستان مسخ کافکا
    7- برگرفته از شعری از فروغ فرخزاد

    ***


    مقدمه ی امروز  -سال ۸۵- بر نوشته ی گذشته:


     چقدر احساسات.
    نوشته ی بالا را من در بهمن ماه سال 80 –یعنی تقریبا 5 سال پیش- نوشتم. حالا دیگر آن صخره ی آخرین را رها کرده ام و از آن گذشته فاصله گرفته ام. حالا دیگر شبها می توانم بیشتر از یکی دو ساعت بخوابم ... یعنی اصلا بخوابم. حالا دیگر هر چند همه ی آنچه که گذشته است را بی کم و کاست به یاد می آورم اما از آن دلگیر، یا خشمگین، یا فراری نیستم. حالا دیگر همه چیز را؛ خودم را و تو را واین دنیا را، همان طور که هست می پذیرم و حتی دوست می دارم.
    شاید تنها اگر جنگ نبود ... و بی حرمتی انسان به انسان و به طبیعت ... زندگی حتی برایم رنگی دلپذیر داشت.


    Thursday, August 17, 2006

    ترجمه: ۱۰۱ استفاده از هرج و مرج - قسمت دوم
    August 12, 2006

    نویسنده: Mark LeVine
    منبع: Tomdispatch.com وبلاگ Tom Engelhardt


    اغتشاش و اشتباه در محاسبه

    مشکل در جهان سیاستهای اشغالگرانه اینست که نمی شود هم شکار دیگری را از چنگ او در آورد و هم او را برای خود نگاهداشت. در بعضی موارد، رشته های امواج اغتشاشی که خواه خواسته یا ناخواسته ایجاد می شود، به صورت یک مجموعه موج متقارب وحشت و بیزاری در می آید که امکان رهایی از آن وجود نخواهد داشت. از نخست وزیر اسرائیل Ehud Olmert و افسران ارشد نظامی اسرائیل بپرسید. باید از Matthew Kalman نویسنده ای در کرونیکل سان فرانسیسکو تشکر کرد که ما حالا می دانیم که رشته ی حملیات هوایی و تجاوز نظامی اسرائیل بر علیه لبنان از دو سال قبل طراحی شده بودند، که یکسال پیش از این «یک افسر ارشد ارتش اسرائیل» با استفاده از PowerPoint در خصوص موضوعاتی از قبیل «لشکرکشی سه هفته ای» تعدادی گزارش «ثبت نشده» در حضور مقامات ذینفوذ واشنگتن ارائه کرده است؛ و اینکه اقدام ۱۲ ژوئیه ی حزب الله در ربودن سربازان ارتش اسرائیل تنها بهانه ای برای دولت آن کشور برای اقدام به لشکرکشی جنگی بوده است.

    حالا روشن است که اسرائیلی ها توانایی، آمادگی، تعلیمات جنگندگان حزب الله را دست کم گرفتند، و این سبب ویرانی های غیر منتظره ای در داخل اسرائیل، و در نتیجه سبب نوعی اغتشاش در داخل ساختار فرماندهی ارتش گردید. بی تردید شواهدی دال بر این موجودند که سبب شدند که در هفته های اخیر در تلاش بی ثمر برای وادار کردن حرب الله به پذیرش شروط اسرائیل ما شاهد لشکرکشی های از همیشه گسترنده تر و از همیشه غیر قابل کنترل تر --بر علیه همه ی وجوه نظام اجتماعی لبنان-- بودیم .

    با همه ی اینها Olmer، که خودش را متقاعد کرده بود که می تواند مانع از این شود تا اغتشاشی را که در حال خلق آن بود او را تحت کنترل خود در آورد و قدرت آنرا دارد که خود آنرا کنترل کند، تنها رهبری نیست که در محاسباتش دچار اشتباه شده بود. حزب الله هم به روشنی حمله ی اولیه ی خود را از مدت زمانی پیش طراحی کرده بود (محتملاً با پشتیبانی و آموزش ایران). با این حال رهبرانش نشان دادند که آنها نیز انتظار چنین واکنش سبعانه ای را از اسرائیل نداشتند. شاید با دیدن میزان ویرانی حاصله در لبنان، بتوان این فرضیه را قبول کرد، با این همه این موضوع از وجه دیگر عجیب به نظر می رسد --و نه تنها به این دلیل که دولت Olmert در اولین لحظاتی که حزب الله حملات خودش ا اغاز کرد سبعیتی غیر قابل کنترل در تجاوز خود به حماس در غزه به نمایش گذاشت. اگر مقامات وزارت دفاع اسرائیل IDF برای تغییر لحن گفتار واشنگتن، با PowerPoint در حال نمایش برنامه هایشان بودند رهبران حزب الله هم از این جریانات بی اطلاع نبودند. به هر حال منظور اصلی اسرائیل از تیلیغ نمونه های کوچک مقاصد نظامی ارتشش برای جهان، حداقل تا قسمتی، برای این بود که حزب الله را از آنچه در آستین دارد باخبر سازد.

    محتملاً رهبر حزب الله، حسن نصرالله هم مانند Olmert خودش را متقاعد کرده بود که اغتشاشی که می رفت تا آغاز شود به نفع جنبش تمام خواهد شد. شاید او هم خودش را قانع کرده بود که موج خشونت حاصله قابل کنترل خواهد بود و سبب از میان رفتن موانع موجود در راه تسلط سیاسی و اجتماعی حزب الله بر لبنان خواهد شد. دست کم او می بایست نتیجه گیری کرده باشد که جنبش او شانس بهتری در برابر ارتش اسرائیل دارد تا در برابر جبهه ی متحد نیروهای مدافع انقلاب سرو Cedar Revolution لبنان در سال ۲۰۰۵ که حزب الله را به پارلمان آوردند اما همزمان تهدید کردند که در کشور تغییراتی ایجاد خواهند کرد که در آینده به آن نمی شد اطمینان کرد.

    هرچند که دیگر جناح های ذینفع، خصوصاٌ سوریه، از احتمال خطر عظیم از دست رفتن «کنترل» اوضاع در لبنان در طول یک سال طولانی بین انقلاب سرو Cedar Revolution و گروگانگیری سربازان اسرائیلی در ۱۲ ژوئیه، آگاه بودند، اما آشکار است که گستاخی دو جانبه ی رهبران اسرائيل و حزب الله سبب شد تا هر یک مقاصد و استراتژی های دیگری را؛ علی رغم اینکه هر دو ظرف از مدتها قبل آمها را به وضوخ اعلام کرده بودند، دست کم بگیرد.

    نتیجه؟ همانند عراق، هرج . مرج و ویرانی از نوع که خود سبب گسترش خود می شود و با گذر زمان تعمیق می گردد.

    خلق هلال بی ثباتی

    لبنان اما پرتنش ترین مکان برای اغتشاشات و ویرانی هایی گسترنده و در حال تعمیق در بخشی از جهان است که غیرمحافظه کاران (که خیلی از آنها نسبت به امکان ایجاد یک هرج و مرج «مولد» در منطقه نظر مثبتی داشته اند) روزگاری دوست داشتند آنرا «هلال بی ثباتی» بنامند. کسی نمی داند کی آنها این نام را بر قلب مناطق نفتی کره مان نهادند، چیزی که در حقیقت قرار بود در آینده اتفاق بیفتد.

    حتی اگر درگیری خصمانه میان اسرائیل و حزب الله به همین زودی هم خاتمه پیدا کند، امتیازات حاصله (ی جناح ها) در داخل لبنان ویران شده تلخ و طعنه آمیز خواهد بود -- و احتمالاً بیرحمانه. همانطور که Rami Khouri، سردبیر روزنامه ی Daily Star لبنان مطرح می کند: «چه حزب الله از میان این بحران کنونی ضعیفتر بیرون اید چه قوی تر -- و به نظر می رسد که قوی تر جواب ما در حال حاضر است-- مجبور خواهد با دیگر جناح های سیاسی کشور، اقوام و گروه های مذهبی دیگر در خصوص هویت و ماهیت نهایی کشور مبارزه کند. این رودروریی منجر به درگیری های وسیعتری در خاور میانه خواهد شد.

    تخم تفرقه و هرج و مرج آینده به سادگی در خیزش ناگهانی نصرالله تا مرحله ی یک سمبل در جهان مسلمین (حتی در بخش عرَبِ سُنی آن) که رهبرانش تقریباً همگی روشی غیر دمکراتیک دارند و برای بقای خود معمولاً به ایالات متحده تکیه می کنند، به خوبی بستر رشد خود را می یابد. به یاد آورید که رهبران اهل سنت در کشورهایی مانند مصر و عربستان سعودی در روزهای اول تعرض نظامی اسرائیل؛ هنگامی که حزب الله --و همراه آن رویای یک «هلال شیعه» در سراسر خاور میانه -- با یک تعرض جدی روبرو شد، به زحمت خشنودی شان را پنهان کردند.

    احتمال تشکیل «هلال شیعه» یک نمونه ی چشم گیر دیگر از سطوح بالاتری از هرج و مرج است که متعاقب هرج و مرجی که در ابتدا آگاهانه توسط طرفین به راه افتاده است، رخ می دهند و --حتی برای مقتدرترین قدرت های امپریالیستی هم-- قابل کنترل نیستند . اینجا هم دلیل اصلی وقوع چیزی به نام هلال شیعه نه خیزش بنیادگرایان ایرانی که اقدام دستگاه اجرایی بوش به سرنگون کردن رژیم غیر مذهبی و هر چند بیرحمِ صدام حسین و اشغال نظامی عراق بود. دلیل این که دار و دسته ی بوش عراق را به عنوان نقطه ی پرش برای تبدیل بقیه ی خاور میانه، و خصوصاً برای کنترل، یا مطیع ساختن ایران در نظر گرفتند دیگر به اسانی به یاد آوردنی نیست. (چنانچه در آن زمان می گفتند: «همه می خواهند تا بغداد بروند. مردان حقیقی کسانی هستند که می خواهند تا تهران بروند.»)

    طبعا تجاوز امریکا به عراق سبب قدرت گرفتن اکثریت سرکوب شده ی شیعه ی کشور شد؛ و خشونت و هرج و مرج ناشی از تجاوز و اشغال نظامی آن کشور ولینعمت ایرانی حزب الله را در موقعیت استراتژیکی به مراتب قویتری گذاشت.

    نقطه ی قوت قضیه اینست که اسرائیل از اقدام دستگاه اجرایی بوش در جنگ به عراق بی نهایت و در مقیاس وسیعی پشتیبانی کرد چرا که انتظار داشت که حضور امریکا در بغداد سبب خودداری، یا بهتر بگوییم عقب نشستن ایران خواهد شد. حالا اما خشونت بازگشت ناپذیر اسرائیل بر علیه مناطق مسکونی غیر نظامی لبنان محاسبات دنیا را در تحلیل این موضوع دچار دگرگونی می کند که کدام دولت خطر بزرگتری برای برقراری صلح به شمار می رود: دولت اسرائیل، که در حال حاضر دو کشور همسایه را اشغال و بمباران می کند و قوانین بین المللی را هر ساعت زیر پا می گذارد، یا یک ایران با قدرت اتمی احتمالی. این قطعا نمی تواند سناریویی باشد که Ehud Olmert و مشاورانش در هنگام به راه اندازی جنگ کوچکشان مد نظر داشتند.

    حالا اما قطعاً اوضاع در سنگرهای زیرزمینی جنوب بیروت هم چندان امید بخش نیست. نصرالله یک روز به یاران لبنانی اش ندا می دهد که: «آنها که» با حمایت نکردن از جنبش تحت فرماندهی اش «بر علیه ما مرتکب گناه شدند، فراموش نخواهند شد»؛ روز دیگر اما، محتملاً با آگاهی از اینکه شیعیان لبنان تنها کسانی نیستند که به مقادیر متنابهی اسلحه دسترسی دارند و از پشتیبانی نیروهای خارجی برخوردارند، پیامی آشتی آمیز می فرستد. جنگی که حزب الله برای تثبیت قدرت سیاسی اش در لبنان در مقیاس عظیمی در به ثمر رساندن آن کمک کرد، در حقیقت سبب نابودی بیشتر بخشهای مهمی کشور و به همراه آن اینده ی مردم لبنان شد؛ چرا که حتی اگر حزب الله «پیروز» هم شود، پیروزی اش؛ همانطور که یکی از مفسرین لبنانی اشاره کرد، به «بازگشت به یک جنگ داخلی» منجر خواهد شد. و با چنین رخدادی هیچ چیز لبنان را --دست کم لبنان آزاد را-- به وضعیت سابق باز نخواهد گرداند. البته باید گفت که نصرالله از ابتدا هم هرگز به خلق یک لبنان لیبرال تمایلی نداشت. قطعاً کدورت و تلخکامی حاصل برای سالیان بعد، اگر نه دهه های متمادی، کافی خواهد بود.

    «دردهای زایمان» یک دنیای پر هرج و مرج

    جنگ همیشه عواقب و هرج و مرج های گسترده ی اجتماعی و سیاسی ناخواسته ای به دنبال دارد. اما در عصر پس از جنگ سرد، راههای تازه ای برای توجیه فواید راهکارهای خشونت آمیز، آتش جنگ و هرج و مرج هایی را روشن کرده است که کم هراس انگیز نیستند. در ابتدا در اواسط دهه ی نود بود که سیاستگذاران به این فکر افتادند که اغتشاش می تواند نقش مهمی در قاعده ی همگرایی سیستم اقتصادی جهانی «چیره شو یا بمیر» که تحت سرفصل «نیولیبرال گلوبالیزیشن» (یا آنچنانکه با حسن نیت بیشتری تعبیر می شد: «دمکراسی بازار آزاد») ارائه می شد بازی کند. نابودی خلّاق، «یک تعبیر قدیمی که اینروزها جان تازه ای می گرفت»، پا به عرصه گذاشت تا به عنوان یک راه شایسته برای درک و توجیه خشونت و هرج و مرجی که برنامه ریزان مذکور برای گذار از دنیای قدیمی جنگ سرد ابرقدرتها، دیکتاتوری ها، و فقر به یک نظم جهانی دمکراتیک و پیشرو لازم می دیدند جای خود را باز یابد. سپس، استراتژیست های نه چندان محافظه کارایالات متحده به این باور دست یافتند که مدیریت ماهرانه ی قدرت چشمگیر نظامیِ تنها ابرقدرت باقی مانده ی جهان راحتترین راه برای ایجاد راهی به سوی یک صلح امریکایی Pax Americana جهانی است -- بهتر نیست بگوییم یک جنگ امریکایی Bellum Americanum؟

    مجموعه ی این عملکردها همچنان از پشت تفسیری که دبیرکل کاخ سفید دفتر دولت امریکا کاندولیزا رایس در ۲۱ ژوئیه ارائه کرد آشکار می شود: «آنچه ما (در لبنان) می بینیم، دردهای زایمان فزاینده ی یک خاور میانه ی جدید است و ما باید هر آنچه داریم به کارگیریم تا نیروهایمان را برای حرکت به سمت این خاور میانه ی جدید به کار بریم نه برای بازگشت به نمونه ی قدیمی اش.»

    ایده ی یک خاور میانه ی «جدید»، ضروری برای پروژه های بزرگتر غیر مخافظه کارانه، ابتدا توسط وزیر امور خارجه ی اسرائیل --حزب کارگران اسرائیل، شیمون پرز مطرح شد. این پایه ای بود که خیال واهی مذاکرات اُسلو با فلسطینی ها، پیش از شکست ننگینش بعد از یک دهه، بر روی آن بنا شد. شیمون پرز اسرائیل را به عنوان موتور فرهنگی و اقتصادی آینده ی خاور میانه در نظر می گرفت که تماما در سیستم نیولیبرال جهانی حل میشد؛ متضاد آنچه که در واقعیت قرار بود اتفاق بیفتد. همچنانکه اقتصاد اسرائیل، کرانه ی غربی و غزه «آزاد» می شدند، فقر و نابرابری در اسرائیل تا سطوحی غیر قابل پیش بینی افرایش یافت و طبقه ی کارگر و متوسط را بی هیچ بهره ای از محصولات اقتصادی و فرهنگی وعده داده شده توسط حزب کارگر به حال خود رها کرد. بر همین اساس بود که آنها هرگز شانس چندانی برای پیمان اسلو قائل نبودند و حزب کارگر و فلسطینی ها را مسبب مشکلات اقتصادی خود دانستند و خشونت باز با از میان رفتن پیمان اسلو شدت گرفت.

    در «سمت» دیگر، آزادسازی اقتصاد فلسطین با بستن درهای ان بر دنیای خارج به طور کامل و وابسته کردن مطلق آن به اسرائيل تعربف شد. فساد و انحصار امتیازات توسط مقامات فلسطینی (که به واسطه ی توسعه ی قرارگاه های یهودی نشین در کرانه ی غربی بارزتر می گردید) اسباب این شدند تا طبقه ی کارگر فلسطینی به این نتیجه برسد که فرایند صلح خیالی واهی بیش نیست. آنها هم برای توسعه ی اقتصادی، یا لااقل تامین اجتماعی، تنها به شبکه ی خدماتی، بنیادها و یا امکانات کاری موجود در مراکز وابسته به حماس امید بستند.

    این دینامیک های دوگانه می بایست در کنار هم قرار گرفته باشند تا انتفاضه ی الاقصا رخ دهد، که به خوبی توسط حماس رهبری شد که به جای هدایت فلسطینیان به سمت استقلال، به اسرائیل فرصتی داد تا باز از خشونت به خوبی استفاده کند. اسرائیل به رشد ان در داخل جامعه ی فلسطین دامن زد تا با این عمل بافت زندگی اجتماعی و بنیادهای ملی ضروری آن را به صورت مهلکی تضعیف کند. با این وصف رویای مردم فلسطین در خصوص یک دولت مستقل برای اینده ای نه چندان دور به پایان رسید -- و خشونت شدت گرفت.

    همه ی این نشانه ها در زمان خود کمتر مشهود بودند شاید از آنجا که به نظر می رسید که نقشه های اسرائیل لااقل برای مدت زمانی به نتیجه می رسند؛ در همان حال که نظامیان جوان و گانگسترهای جانی در خیابانهای نابلس و دیگر شهرها چرخ می زدند و سیستم سیاسی و اجتماعی موجود را به سخره می گرفتند، جنبش مذهبی حماس و جناح پیش ازاین مقتدرِ الفتح (هسته ی اصلی سازمان رهایی بخش فلسطین) به جنگ بر سر قدرت مشغول بودند. حماس در انتخابات ملی به پیروزی رسید و اسرائیل مشتاقانه و با تشویق دستگاه حکومتی بوش بمباران فلسطینی ها در غزّه و (در نتیجه) سوق به برنامه ریزی کمابیش یکپارچه ی سابق، یعنی مقاومت و پایداری پرداخت. (استقامت)

    چندان غیر منتظره نبود که حزب الله با تغذیه کردن ملغمه ای از سلب قدرت اقتصادی و هویت قومی-مذهبی نقشی مشابه را در لبنان بازی کرد (همان نقشی که حزب یهودیان آفریقای شمالی و خاور میانه، Shas در اسرائیل بازی کرد). در هر دو مورد یک جراحی ماهرانه بین نوعی «هویت مقاومت» که جامعه شناس برجسته ی جهانی Manuel Castells در خصوص ظهورش در جوامعی -- یا بخشهایی از جامعه-- که در حاشیه ی جامعه ی جهانی قرار می گیرند هشدار داده بود، و «هویت اجرایی» که می تواند مردم را به قبول ریسکهای بزرگتر و سختی های بزرگتر --در واقع اغتشاشات عظیمتر-- تشویق کند تا به آن تصور غایی از آزادی، هویت مذهبی یا ملی، و عدالت اجتماعی یا اقتصادی دست یابند، صورت گرفت.

    در واقع همزمان با اینکه خط اسمانخراشهای مرکز شهر بیروت در دوران نخست وزیری Rafiq Harriri که صدارت سه دولت را در سالهای مابین ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۴ پیش از ترورش بعهده داشت بلندتر می شد (به همراه بدهی عظیم بین المللی کشور)، آنان که از این مهمانی پایان ناپذیر بیرون مانده بودند --اجزای اصلی حزب الله یا همان طبقه ی کارگر شیعه-- طبیعتاً "جنبش-به حزب تبدیل شده ی-مولد خدمات اجتماعی-اما همچنان ارتشی" را به عنوان بهترین امیدشان برای حداقل یک تکه از شکار جدید دیدند.

    این البته ما را به زمان حال باز می گرداند که در آن رهبران صاحب قدرت در لبنان، اسرائیل، فلسطین، ایران، سومالی، سودان، عراق و ایالات متحده هنوز قادر به اتجام یک مذاکره بدون استفاده ی از زبانی فاقد خشونت، تعصب میهن پرستانه، و از همه ترسناکتر ناسیونالیسم کورکورانه (از آن گونه که امرکایی ها قاعدتاٌ با آن آشنا هستند) نیستند.

    نطفه ی خاور میانه ی جدید در باغچه ی کاخ سفید وقتی که در سپتامبر سال ۱۹۹۳ Yitzhak Rabin، شمیون پرز، یاسر عرفات، و بیل کلینتون دستهای یکدیگر را فشردند بسته شد. سپس توسط رهبران امریکایی، ایرانی، اسرائيلی و لبنانی، و به همراهشان همه ی کسانی که در نفطه ای فکر می کردند آنرا تحت کنترل خود دارند، پا گرفت. اکنون هم چیزی است میان یک جنین مرده و کودک Rosemary (اشاره به فیلمی به نام Rosemary's baby کار رومن پولانسکی در خصوص یک زن نیمه دیوانه که فرزند خیالی یک هیولا را در بطن خود می پرورد). حالا به نظر می رسد که حلقه های هرج و مرجی که کشورها را در سراسر خاور میانه در خود فرو برده اند، و به واسطه ی آن جهان را با تهدید تولید انرژی مورد تهدید قرار داده اند، همه به سمت یک منطقه ی زلزله خیز شرقی مدیترانه همسو شده اند که به هیچ وجه با مصایب عظیم، چه از جانب خداوند و چه به دست بشر، بیگانه نیست.

    با وجود جرج بوش که هنوز بر نیاز به جنگ با «فاشیستهای اسلامی» تا پایان ناگوار آن پافشاری می کند، Amir Peretz وزیر دفاع حزب کارگر اسرائیل که از سربازان اسرائیلی می خواهد تاجنوب لبنان را «با خاک یکسان کنند» و محمود احمدی نژاد ایران که قصد دارد اسرائیل را از نقشه ی زمین پاک کند، این گستاخی، خودبینی، و نهایت خوار شمردن حیات انسان که خاور میانه را به سراشیبی های اخیر کشانده است همچنان می رود تا قلب رهبران و مردم را به صورتی یکپارچه سخت کند. و این خود دلیلی خواهد شد تا همه در این میانه بازنده شوند.


    Tuesday, August 15, 2006

    ترجمه: ۱۰۱ استفاده از هرج و مرج - قسمت اول
    August 12, 2006

    نویسنده: Mark LeVine
    منبع: Tomdispatch.com وبلاگ Tom Engelhardt

    محتملاً بزرگترین خیال باطل متخصصین فنون رزمی، رهبران و ژنرال ها این تصور موهوم است که آنها هستند که کنترل اوضاع را در دست دارند -- و محتملاً گستاخانه ترین نسخه ی آن این تصور باطل است که می توانند از هرج و مرج برای افزایش کنترل و تقویت شرایط خود استفاده کنند. دنیای امروز اما متناوباً به ما یادآوری می کند که این خطری است که ما خودمان به جان خود می خریم.

    برهان اول: عراق. در این زمان که توجه جهانی و تیتر تمام خبرگزاری های جهان روی جنگ اسرائیل-حزب الله متمرکز شده اند، عراق پاره پاره ی متمرّد همچنان خود را از حوزه ی کنترل دستگاه اجرایی بوش به در می برد. در سوم اوت Thom Shanker از نیویورک تایمز گزارشی از هشدار بی پرده ی John B. Abizaid، فرمانده ی نیروهای امریکا در عراق، در یکی از نشست های کمیته ی خدمات نظامی سنا منتشر کرد: «خشونت های فرقه ای در عراق، خصوصاً در پایتخت آن بغداد، آنچنان شدت گرفته اند که ملت ممکن است درگیر یک جنگ داخلی شود.»
    سه روز بعد، خبرنگار تایمز Dexter Filkins گزارشی تکان دهنده منتشر کرد و در آن مجدداً دستگاه اجرایی بوش را به اداره ی نادرست وضعیت عراق پس از اشغال نظامی متهم کرد. مقاله با عنوان «هرج و مرج در بغداد تاکتیک های مورد نظر ایالات متحده را خنثی می کند» شرح داد که هرج و مرج کنونی عراق که تا سرحد جنگ های داخلی رسیده است، ارتش امریکا را وادار نموده تا برنامه ی دستگاه اجرایی بوش در خصوص «عراقی سازی» دستگاه امنیتی پایتخت و شهرهای بزرگ را رها کند. بار دیگر سربازان امریکایی به پست های خود برای پاسداری از خشونت های خیابانی بغداد به احضار می شدند.

    هر چند که حقیقت اینست که از ۳ سال پیش، زمانی که سربازان امریکایی قدم به پایتخت گذاشتند به ندرت می شود زمانی را به یاد آورد که هرج و مرج یخشی از عراق را در خود فرو نبرده باشد. از آن لحظه که چپاول بغداد اغاز شد و سربازان فاتح از پاسبانی هر چیزی --به جز صنعت نفت-- خودداری کردند، فوضى --یک لغت عربی که بر هرج و مرج و با تاکید بیشتر بر اغتشاش و خصومت دلالت دارد-- بر این سرزمین حکمفرما گشته است. با این حال در مطلب Filkins آنجا که مدعی می شود: «من فکر می کنم هیچ کس نمی توانست از پیش این خشونت های فرقه ای (اخیر) را پیش بینی کند» می توان خصوصیات نوعی یک ژنرال امریکایی را مشاهده کرد.
    بیانیه هایی مانند این --که دیگر معمولی شده اند- به نظر من بی نهایت عجیب می نمایند. آخر در همان سال اول اشغال عراق توسط ایالات متحده اولین چیزی که بیشتر عراقی هایی که ملاقات کردم -خصوصاً رهبران شیعه و سنی- به آن اشاره می کردند، هراسشان از گسترش خشونت های جدایی طلبی/فرقه ای و احتمال رخداد جنگهای داخلی و تمایلشان به جلوگیری از آن به هر طریق ممکن بود (مگر اینکه پای کردها در میان بود، که به علت روابط نزدیکشان با ایالات متحده منفور شمرده می شدند). علاوه بر آن تقریباً تمامشان در این گفته متفق القول بودند که دستگاه اجرایی بوش اختلافات فرقه ای و تنش های جدایی خواهانه را در سایه ی همان استراتژی کلاسیک تفرقه بینداز و حکومت کن -- یا لاقل تفرقه بینداز و مطمئن باش که کسی تو را بیرون نخواهد انداخت، دامن می زدند.

    هر چند که Filkins توضیح دیگری در این خصوص دارد. او می نویسد: «عدم توفیق عراقی ها در جلوگیری از افتادن بغداد به دامن هرج و مرج فرضیه ی محوری پروژه ی امریکا در اینجا را تضعیف می کند: اینکه نیروهای عراقی می توانند برای استقرار امنیت در کشور خودشان تربیت و مجهز شوند و بر اساس آن امریکایی ها بتوانند تا به خانه باز گردند.» به عبارت دیگر، این تقصیر عراقی های لعنتی است که فرزندان ما نمی توانند به خانه بازگردند، کاری که اگر این شورشی های کریه شروع به قتل عام غیر نظامیان و نیروهای تازه استخدام شده توسط پلیس نمی زدند، قطعاً انجام شده بود (شاید به جز چند صد نفری که از سفارت عظیم در حال ساخت ما در بغداد محافت می کنند و که می داند چند هزار نفری که در قرارگاه های نظامی دور از چشم و دائمی به سر می برند).

    این شاید از حقیقت دور نیست. اما در مقاله ای که تایمز هفته ها پیش باز هم از Filkinsبه همراه Edward Wong) ) منتشرکرد و در سرمقاله اش ،تقریبا در صورت مطلب، نوشت که سنی ها می خواهند که ایالات متحده در عراق باقی بماند، به احتمالات دیگری اشاره شده بود. Filkins و Wong گزارش می دادند که خشونتی که نظامیان شیعه و مردم تحت فرمان شیعه در حق سنی ها اعمال می کردند، سبب چرخش «بسیاری از رهبران سیاسی و مذهبی اهل سنت که زمانی سرسختانه با حضور امریکا در اینجا مخالفت می کردند» به هوادارای از حضور نیروهای امریکا شده است. همانطور که در گزارش ادعا شده بود، آنها حضور امریکا را به عنوان یک نیروی خیلی ضروری در تقابل با سلطه ی شیعه در کشور می دانستند.
    لازم به گفتن نیست، چنین تغییری در نحوه ی تفکر توسط گروه های ذینفوذ سنی چندان هم سبب نارضایتی رؤسای دستگاه اجرایی بوش و استراتژی های غیر محافظه کارانه شان نیست؛ یعنی برای آنها که باقی ماندن در عراق برای یک مدت نامحدود برایشان از بالاتریت اولویت برخوردار است فی الواقع این داستان می تواند به عنوان یکی از پیروزی های محدود دار و دسته ی بوش در عراق در یک مدت قابل طولانی به شمار آید.

    هر دو داستان محتملاً صحت دارند، هر یک تنها وجهی از «ماجراجویی» های امریکا در عراق را منعکس می کنند. دستگاه اجرایی بوش در ابتدا قصد داشت -و بی شک همچنان هم در نظر دارد- که سرگل نیروهایش را به سرعت از عراق خارج کند و نگاهبانی از کشور را به دست عراقی های وظیفه شناس بسپارد. در یک روش مشابه، اسرائیل می خواست که مقامات فلسطینی به عنوان پلیس مردم فلسطین عمل کنند، همانطور که پادشاهی بریتانیا --در بیشتر موارد هم به طور موفقیت آمیز-- زمانی به استخدام خود هندی ها برای انجام کارهای کثیفش یعنی کنترل مردم هند در دوران فرمانروایی بریتانیا در هندوستان Raj دست زد.

    به هر صورت اگر امکان گزینشی برای دستگاه اجرایی بوش در خصوص عراق باشد – یا ۱۳۰،۰۰۰ سرباز امریکایی یا هیچ-- مطمئناً این اولی ست که انتخاب می شود، به همراه این امید که شمارش نفرات امریکایی را آنقدر پایین نگاه دارد تا بتواند مردم – هر چند اخموی -- داخل کشور را ساکت کند.


    Monday, August 14, 2006

    یادداشت اول: این هفته راهپیمایی برای صلح در تورنتو تعداد بیشتری را به خودش جلب کرد. ۸۰۰۰ نفر بر اساس آمار کنفدراسیون عرب کانادا. من با یکی از دوستانم رفته بودم که احساسات ضد یهودی دارد و من همه اش نگران بودم که نکند به سرش بزند و یک چیز anti-Semitic آن وسط بپراند. از میان تراکت ها آن را انتخاب کردم که عکسی از استیون هارپر بر خود داشت و زیر ان نوشته بود:‌"استیون هارپر- دلال جنگ" و انرا بالا گرفتم.
    چند باری که به دوربین های فیلمبرداری رسیدیم من ان را طوری می گرفتم که هارپر کله-پادیده شود ... از بس که نخست وزیر کشور مطبوعه ام دلم را برده است.

    در میان سخنرانان بهترین سخنرانی را خانم رئیس سازمان زنان یهودی و همینطور مردی که رهبر اپوزیسیون یهودی های کانادا بود داشتند. آخرین سخنران -که در کنفدراسیون عرب مقامی هم دارد- بسیار بد حرف زد. او صحبتش را با این شروع کرد که من همین الان اخبار را چک کردم و خبردار شدم که امروز رزمندگان حرب الله ۱۷ تانک اسرائیلی رامنهدم کرده اند و ۳۰ سرباز اسرائيلی را به قتل رساندند... و جمعبت که بیشترشان عرب و لبنانی بودند هورا کشیدند. من کلی دلگیر شدم. طبیعی است که در راهپیمایی صلح بایستی از صلح حمایت کرد و از هرگونه حرکتی که جنگ افروزی را تشویق می کند باید پرهیخت. اما خوب وقتی پا در Coalition نیروهای مخالف جنگ می گذاری و شعار Solidarity را سر می دهی باید بپذیری که آدمهایی همراه تو خواهند بود که تو عقایدشان را قبول نداری.

    وقتی بعد از یک ساعت و نیم زیر آفتاب ایستادن و گوش دادن به هوارهوارهای عصبانی برخی از سخنرانان راه افتادیم در جلوی وانتی قرار گرفتیم که از بلندگوهایش آهنگی عربی پخش می شد و زنان و دختران عرب به همراه اهنگ دست می زدند و این توجه مردم را جلب می کرد. من ابتدا حرکت را تایید کردم. من همیشه از این تصویر وحشتناکی که مردم امریکای شمالی از اعراب دارند نگران می شوم. به نظرم دیدن اینکه این ادم ها ان تروریست های خشمگین با ان چشمان خون گرفته و بیرحم -انچنان که Media اصرار دارد انرا به مردم بقبولاند- نیستند به نظرم بد نیست. اما بعد از مدتی گوش کردن به متن ترانه متوجه شدم که چیزی است بر علیه صهیونیسم و برای امام حسن (که شاید هم منظورش همین شیخ نصرالله بود) می خواند و نگران شدم. پس خودمان را از ان جماعت دور کردیم. فکر کردم مطمئن ترین جا راه رفتن پشت انهایی است که پرچ سرخ دارند. اینطوری لااقل از شرم همراهی فاندامنتالیستها مبرا می شدیم. اما داس-چکش-ستاره ی پرچم اینها هم کمی تا قسمتی حال گیری بود و کم تر از آن یکی جای نگرانی نداشت پس ما باز هم عقبتر ماندیم و با یک عده آدم که از ملیت های مختلف بودند همراه شدیم و همان شعاری را سر دادیم که فکر می کردیم لازم است:
    چه می خواهیم؟
    صلح.
    کی؟
    همین حالا.

    یادداشت دوم: به نصیحت پویا و رضا گوش کردم و تصمیم گرفتم ترجمه ها را برای جایی بفرستم که خواننده دارد (نه این وبلاگ نیمه رمانتیک!). پس این و این ترجمه را انتخاب کردم و فرستادم برای سایت ملی-مذهبی. کمی تا قسمتی ویرایش لازم دارند .. می دانم. حالا باز جدی تر که شدم وقت برای ویرایش می می گذارم. سایت ملی-مذهبی یکی از سایت هایی است که سطحی و شعاری هم نیست ... مرا هم خیلی نمی ترساند ... من که سالهاست از این همه جبهه بندی های اطرافم سرگشته و هراسانم.

    یادداشت سوم: این تنها عکسی است که CBC NEWS از راهپیمایی ضد جنگ شنبه نشان می دهد. هاه! ای کانادای حامی اسرايیل ...


    Friday, August 11, 2006

    ترجمه: مقابله با حماس و حزب الله - قسمت دوم
    نوام چامسکی
    ۲۹ ژوئیه ۲۰۰۶

    Source: zmag.com
    قسمت اول ترجمه



    روز ۲۵ ژوئن، فلسیطنیها یک سرباز اسرائیلی را درست در سرحد غزه به اسارت گرفتند. این اتفاق حتما رخ داده است. هر خواننده ای با نام سرجوخه Gilad Shalit آشناست و آزادی او ا خواهان است. این ساکنین بی نام و نشان غزه هستند که مورد بی توجهی قرار می گیرند. حقوق بین الممل همرمان با پافشاری اصولی در خصوص لزوم اعمال برخوردهای انسانی با سربازان اسیر شده، زندانی کردن غیرنظامیان را خارج از حقوق قانونی شان اکیدا منع می کند. اسرائیل با بمباران و انفجار، تاریکی و تیرگی و با اعمال محاصره و ادم ربایی مانند بدترین تروریستها عمل می کند و هیچکس حتی سکوتش را نمی شکندکه بپرسد چرا و به چه علت و بر اساس کدام حق قانونی؟ همانطور که روزنامه نگار اسرائیلی Gideon Levy نوشت: کشوری که چنین روشی را در پیش می گیرد دیگر از یک سازمان تروریستی قابل شناسایی نیست.
    اسرائیل همچنین گروه بزرگی از دولتمردان فلسطینی را ربود، بخش اعظم سیستم آب و برق غزه را ویران ساخت و جنایتهای متعدد دیگری را مرتکب شد. این تنبیهات اجتماعی، که توسظ عفو بین الملل Amnesty International به عنوان جنایات جنگی شناخته و محکوم شده اند، ترکیب اصلی فرایند تنبیه فلسطینیان هستند که در انتخابات عملکردی نادرست داشته اند. ظرف چند روز، دفاتر نمایندگی سازمان ملل که در غزه کار می کنند از وقوع یک «مصیبت در بهداشت و سلامت عمومی» هشدار دادند که در نتیجه ی این برنامه ی توسعه «مشاهده شده است که غیر نظامیان بیگناه، از جمله کودکان، کشته شدند، هزاران نفر از مردم در معرض فلاکت و تهیدستی قرار گرفتند و این روش سبب وقوع خسارات دامنه دار در اجتماع مردم فلسطین خواهد شد. غزه که حتی پیش از این هم وضعیتی هشدار آمیز داشته است، با ۸۰ درصد درجه فقر و سطح بیکاری معادل ۴۰ درصد، به نظر می رشد که با سرعت بیشتری رو به ویرانی می رود؛ مگر آنکه هر چه سریعتر اقداماتی عاجل و قطعی برای جلوگیری از این همه در نظر گرفته شود.»

    دستاویر اصلی گوشمالی مردم فلسطین سریاز زدن حماس از پذیرش این سه شرط است:" به رسیمت شناختن اسرائیل، متوقف کردن همه ی اعمال خشونت آمیز، و پذیرش قطعنامه های پیشین". سردبیر نیویورک تایمز به رهبران حماس آموزش می دهد که باید «شروط اولیه ای را که پیش از این توسط مصر و اردن و مجموعه ی اتحادیه ی عرب به در مذاکرات صلح سال ۲۰۰۲ در بیروت» پذیرفته شده اند، به رسمیت بشناسند و مهمتر اینکه باید این شرط را«نه تنها به عنوان یک امتیاز ایدئولوژیکی» که «به عنوان بلیط ورودی به جهان واقعی، بک جور ادای آداب عشای ربانی برای تبدیل شدن از یک اپوزیسیون بی قانون به یک دولت قانونمند» بپذیرد ... مانند ما.

    این نکته گفته نمی شود که ایالات متحده و اسرائیل خود به صراحت همه ی این شرایط را رد می کنند. آنها فلسطین را به رسمیت نمی شناسند، از متوقف کردن عملیات خشونت آمیز سرباز می زنند؛ حتی هنگامی که حماس یک آتش بس یک جانبه را در طول مدت پیشرفت مذاکرات معاهده ی صلح دو جانبه two-state settlement برای مدت سال و نیم مراعات کرد؛ و همچنین طرح اتحادیه ی عرب در سال ۲۰۰۲ در بهبود روابط را به همراه هر گونه طرحی مبتنی بر یک توافق دیپلماتیک قابل بحث با نهایت خواری مردود شمردند. حتی وقتی اتحادیه اعراب «راهکار» Road Map را که مبین سیاست امریکا در این خصوص بود پذیرفت، اسرائیل با اتکا بر تاکتیک همیشگی پذیرش واشنگتن و سکوت در تفسیر رویدادها، ۱۴ شرط به آن اضافه و آنرا به چیزی کاملاً به معنی تبدیل کرد.

    پیروزی حماس در انتخابات به خوبی توسط ایالات متحده و اسرائیل مورد بهره برداری قرار گرفت. سابق بر این آنه مجبور با تظاهر بودند که «طرف مقابل» ی برای مذاکره و بنابراین چاره ای جز ادامه ی پروژه شان در تصرف کرانه های غربی ندارند؛ کاری که آنها در عمل از بعد از امضای پیمان اسلو (در ادامه ی حرکات پیش از آن) همچنان ادامه دادند. حرکت گام به گام قطعنامه در سال ۲۰۰۰ به نقطه ی اوج خود رسید، در سال آخر کلینتون و Ehud Barak نخست وزیر اسرائیل، و سپس در زمان شارون-بوش تعدیل شد. با به قدرت رسیدن حماس، Olmert و پشتیبانانش می توانند ضجه سر دهند که «طرف مقابل» ی وجود ندارد. بنابراین آنها می توانند برای تخریب و انضمام فلسطین اقدام کنند، با حساب کردن روی بلاغت فصیحانه ی غرب در بیان نظراتش و کف زدن های مؤدبانه ی بعد از آن ، و طبعاً با نادیده گرفتن نامحسوس «همگرایی» convergence یکجانبه و زیر پا گذاشتن این حقیقت که اگر برنامه های جماس در بسیاری از موارد غیر قابل قبول هستند، برنامه های خودشان با آن مشابه و یا حتی بدترند، تفاوتی اصولی که تنها در فصاحت گفتار نیست: آنها به صورت سیستماتیک حقوق قانونی مردم فلسطین را نقض می کنند.

    پرده ی بعدی این نمایش مخوف در ۱۲ ژوئن آغاز شد، وقتی که حزب الله دست به یک حمله زد و دو سرباز اسرائیلی را اسیر و تعدادی دیگر را به قتل رسانید و دستاویز حمله ی همه جانبه ی اسرائیل شد؛ حمله ای که سبب کشتار عده ای کثیر و ویرانی آنچه که لبنان با رنج و مرارت بر روی ویرانه های باقی مانده از جنگ داخلی و دوران استیلای اسرائیل ساخته است گشته است. انگیزه های حزب الله هر چه که هستند، این گروه قمار هراس انگیزی را شروع کرد که مسلماً لبنان هزینه ی عظیمی بابت آن خواهد پرداخت. اینجا ما همانطور که خبرنگار کهنه کار خاور میانه Rami Khouri به آن اشاره کرده است با این خطر مواجه هستیم که این فرایند سبب رشد «رهبری های موازی یا متفاوت» گردد «که می توانند (از غیر نظامیان) محافظت کنند» و با استفاده از شاخه های نظامی مستقل خودشان «نیازهای ضروری را برآورده نمایند».

    تحلیل گران نظرات در برآورد این انگیزه ها متفاوتی دارند. تایمز اقتصادی Financial Times گزارش می دهد «مشی اصلی حزب الله این بود که با این گروگان گیری آزادی باقیمانده ی زندانیان لبنانی که در اسارت اسرائیل به سر می برند را به دست آورند. اما زمانبندی و حجم آن نشان از این دارد که این حمله به منظور کشاندن اسرائیل به جنگ در دو جبهه به صورت همزمان و در نتیجه کاهش فشار روی فلسطینیها صورت گرفته است». عده ی زیادی با به خاطر آوردن واکنش حزب الله در مقابل ماجرای انتفاضه ی الاقصا(معروف به انتفاضه ی دوم) در سپتامبر ۲۰۰۰ - که سبب توقف یک مرزی و منجر به تبادل زندانیان گردید-و همچنین به عنوان واکنشی در مقابل حملات مرگبار اسرائیل در کرانه ی غربی در سال ۲۰۰۲ با این نظر موافقند (Amos Harel)
    دیگران همانطور که در خصوص تبادل زندانیان در سال ۲۰۰۰ اشاره شد، با اشاره به این اصل که حزب الله زندانیان را پیش از آغاز بحران اسیر کرده است و همچنین با توجه به زندانهای سری اسرائیل که بالاتر به آن اشاره شد، موضوع زندانیان را دلیل اصلی می دانند. Amal Saad-Ghorayeb متخصص لبنانی تحقیق و شناخت حزب الله، با قبول ارتباط این مسئه با غزه به عنوان عامل اولیه، این را مورد بحث قرار می دهد که «نباید اررش محلی این گروگانها» را نادیده گرفت.

    هنوز دیگران ایران "و/یا" سوریه را به عنوان بازیگران اصلی معرفی می کنند. اما علی رغم اینکه تنها اندکی در اینکه ایران و سوریه عملکرد حزب الله را تأیید می کنند تردید دارند، بسیاری از آگاهان و مخالفین ایرانی با این نظر مخالفند. بیشتر حکام عرب ایران را مسئول این می دانند. در یک نشست اضطراری اتحادیه ی عرب، آنها به دلیل نگرانی شان از نفوذ ایرانیان، مایل بودند تا «صراحتاً نظر عموم جامعه ی عرب را به مبارزه بطلبند». یک متخصص امور نظانی دوبی عملکرد ایرانیان، یا همان حزب الله را با این شرح محکوم کرد که « اینها اسباب شرمساری دول عرب هستند» که هیچ واکنشی نشان نمی دهند در حالی که «فرایند صلح از هم پاشیده است، فلسطینی ها کشته می شوند، ... و حالا حزب الله پا به معرکه می گذارد و در عمل در مقابل اسرائیل امتیازاتی کسب می کند». انتقاد از حزب الله با مخالفت سوریه، یمن، الجزایر و لبنان مواجه شد. پارلمان عراق، در یک عملکرد واحد غیر منتظره، جملات اسرائیل را تحت عنوان تجاوز جنایتکارانه محکوم کرد و نحست وزیر عراق، Nouri al-Maliki، که انتصابش با تشویق و حمایت ایالات متحده همراه بود، از جهان خواست تا در مقابل تعرضات اسرائیل بایستند. این حقیقت که بیشتر رهبران جهان عرب حاضرند تا «در مقابل آرای عمومی بایستند» می تواند نشانه های منطقه ای دیگری در یک مقیاس بزرگ در پشت خود داشته باشد، (مانند) تقویت کردن گروه های تندروی اسلامی. اشاره به اینکه Mahdi Akef، «رهبر معظم» "اخوان المسلمین" روش جهان عرب را به شدت محکوک کرد بیراه نیست. طبق نظر Fawwaz Gerges، محقق حاور میانه، اخوان المسلمین می توانست اکثریت قاطع را در یک انتخابات آزاد در مصر به دست آورد و این کروه همچنین از نفوذ وسیعی در نقاط دیگر، از جمله یکی از شاخه هایش یعنی حماس، برخوردار است.

    یک آنالیز گسترده تر توسط کلنل بازنشسته Pat Lang، رئیس بحش خاور میانه و تروریسم آژانس اطلاعاتی وزارت دفاع در پنتاگون ارائه می شود: «این اساساً یک جنگ قبیله ای است. اگر دشمنی در این میانه دارید و تمایلی به یک آتش بس موقت -آنچنان که حماس پیشنهاد کرد- ندارید، پس چاره ای به جز نابود کردنشان ندارید. واکنش اسرائیل به گروگانگیری سه تن از افرادش آنچنان نامتناسب است که تنها می شود آنرا یک بهانه ی هوشمندانه برای جلب همدردی همزمان مردم اسرائیل و ایالات متحده در نظر گرفت..

    تفکر در مورد خاستگاه ها و عوامل پیچیده ی در این میان نباید ما را از این تراژدی که در حال وقوع است باز دارد. لبنان در حال ویران شدن است، زندان غزه ی اسرائیل هنوز از فریادهای وحشیانه می لرزد، و در کرانه ی غربی خارج از دید انظار عمومی، ایالات متحده و اسرائیل در حال به اتمام رساندن پروژه شان یعنی قتل یک ملت هستند؛ واقعه ای ظالمانه و کمیاب در تاریخ.

    این اعمال و واکنش غرب در مقابل آن، به روشنی ملقمه ی بیرحمی سبعانه، خود بر حق بینی، و بی گناهی مظلوم نمایانه را که آنچنان عمیق در ذهنیت امپریالیسیم ریشه کرده است که آنرا ماورای درک انسان قرار می دهد به تصویر می کشد. حالا می توان درک کرد که چرا –بر اساس گفته ها- گاندی در پاسخ به سوالی که نظرش را در خصوص "تمدن غرب" جویا می شود گفته است: این می توانست ایده ی خوبی باشد


    Wednesday, August 9, 2006

    یادداشت اول: از یک سفر چهار و نیم روزه ی کمپینگ-کانو (چادرزدن-قایقرانی) برگشتم. در اینگونه سفرها ما وسایل مان و غذای کافی برای چند روز را در کوله های بزرگی می ریزیم و سوار قایق های کوچک می شویم و در یک منطقه ی جنگلی پوشیده از دریاچه های کوچک و بزرگ،‌از دریاچه ای به دریاچه ی دیگر می رویم و هر شب جایی می مانیم. طبعاً برای دور شدن از شهر و آدم و مصیبتهایش هر چه بیشتر به سمت داخل جنگل می رویم و در فواصل خشکی بین دریاچه ها قایق و وسایل را بر کولمان می گذاریم و خودمان را به دریاچه های داخلی تر می رسانیم. طبیعت خوشگل کیلارنی و روح هماهنگ و مهربان جمع دوستان همراهم دلیلی شد که این چند روز را از با آرامش سپری کنم. هر چند که به محض رسیدن نشستم به خواندن اخبار و ...
    در کیلارنی اینبار خرس ندیدیم. من علی رغم نگرانی های دوستانم شرورانه در دلم دعا می کردم که (مانند سال گذشته که سه بچه خرس را در حال بازی دیدیم ... و ترسیدیم) خرسی ببینیم. طبعاً نه در کمپ سایتهایی که اطراق می کردیم ... اما از دور ...
    لاک پشت و درنا و آهو و مار (تا بخواهی مار) و لونی ... و مرداب های پوشیده از نیلوفرهای آبی سفید و زرد ... اینها چیزهایی بودند که دیدیم.

    یادداشت دوم: خواندن اخبار و تحلیل ها دیوانه ام می کند. بازگشته ام به نوزده سالگی که با نوعی کینه و درد می خوابیدم و با نوعی تلخکامی بلند می شدم. نمی توانم اما مثل دوران خفقان زمان جنگ در نوزده ساگی ام با خواندن شعرهای شاملو و کتاب و نوار و دوست داشتن دیوانه وار تو -این عشق ممنوعه- خودم را سپری کنم ... نمی توانم مثل آن سالها از به رسمیت شناختن دنیا با همه ی ظلمی که در ان هست سر باز زنم.
    شاید ... شاید بتوان گفت که من در سیاره ی کوچک خودم در یک دیمانسیون مجزا از زندگی مردم-خانواده و دوستانم زندگی می کنم ... . که از پذیرفتن هر آنچه که قبول ندارم سر باز می زنم (به جز کار کردن برای خداوندگار ظالم جهان ... برای Corporate ... که لعنت به دانشگاه و رشته ی مهندسی و استقلال مالی و شغلهای آبرومند) اما حالا دیگر آنقدر بزرگ شده ام که جهان را بپذیرم ... همانطور که رفتن تو را پذیرفتم ... و کوچکی خودم را ... و همه ی آنچه که نیست ... و همه ی آنچه را که هست.
    حالا گمانم بزرگ شده ام و با همه ی اندوه و خشمی که از گذار این سالها در دل دارم -سالهای گذار از ساده دلی ایده آلیستی آن دختر جوان و پرشور و ناآرام با آن چشمان گودافتاده ی غمگین و روحیه ی خشمگین و بی گذشت، به این زن آرام و خندان که می بیند و می پذیرد و حتی دوست می دارد- نمی توانم خودم را انکار کنم. جهان هست. با همه ی زشتی هایش و همه ی ظلمهایش. و من شاید تنها با رای دادن و ندادن و با بیانیه امضا کردن و نکردن و با راهپیمایی های غیر خشونت آمیز رفتن و نرفتن خودم را راضی می کنم که می شناسمش و دوستش ندارم. پذیرفته امش اما.بی تردید.
    به پشتیبانی آنها که مراقبت از زمین را - از طبیعت و حیوان و انسان- را هدف قرار داده اند و بر اساس آن با سیستم سرمایه داری که غارتگر جان و مال و هستی همگانی است در می افتند اما می ایستم و فکر می کنم: «این یکی دیگر اصل است ... از آن رو نگردانم»

    غمگینم اینروزها. صبحها اما قمبل با کارهایش روزم را شیرین می کند. خودش را به سمت من می کشد و یکجوری خودش را کنارم جا می کند و خرخر می کند و سر انگشتها و صورتم را لیس می زند. هزار تا ماچش می کنم. دستهای بی سرپنجه اش را دراز می کند و روی من میگذارد و می خوابد. شاید همه ی این کارها برایت عادی باشند -از طرف یک گربه- اما انها که قمبل و روحیه ی وحشی و ناآرامش را دیده اند حتی با گفته های من هم نمی توانند اینرا باور کنم.
    رامش کرده ام ... هاها.
    کیلارنی و قمبل و تو و جنگ و هزارن کودک که هر روز از گرسنگی می میرند و صدها هزار آواره و بی خانمان. توان زیادی می برد توازن میان این همه. متعادلترم اما. کار کارِ توست. پرداخته ی غم توست این زن، نازنین.

    یادداشت سوم: بالاخره بعد از سالها تسلیم شدم و خانه خریدم. من تمام این سالها از خانه خریدن سر باز زدم چرا که (علاوه بر بی پولی مستدام) آزادی اجاره نشینی سخت به مذاقم خوش نشسته بود. خر شدم دیگر.
    حالا علاوه بر خود وام طولانی مدت بانکی، برای پیش پرداختش هم مجبورم از حسابهای دیگری هم وام بگیرم ... آزادی ام لااقل برای دو سال آینده بر باد رفت. تا پرداخت اینهمه بدهی آلاسکا و مونت کلیمانجارو و جنگل های ونزوئلا باید به انتظارم بنشینند ...
    خانه خریدن اما یک خوبی دارد ... حیاط خواهم داشت و می توانم پنج ماهی از سال در مواقعی که خانه هستم با قمبل از ۴-دیواری اجباری اپارتمان بیرون بزنم ... و دو اطاق اضافه برای مهمان. تصمیمت را بگیر ... نمی آیی؟

    یادداشت چهارم: شنبه باز یک راهپیمایی در مخالفت با تجاوز نظامی اسرائیل به لبنان در تورنتو (و گمانم در دیگر شهرها) برگزار می شود. اگر بودی همراهم میبردمت. حرف بی حرف.


    برنامه: MASS RALLY & MARCH
    زمان: Saturday, August 12
    ساعت: 1:00pm
    محل: No.180 Bloor Street West- Israeli Consulate - west of Avenue Road, north side of Bloor


    یادداشت پنجم: یک ای میل گرفته ام در باره ی سخنراني گنجي تحت عنوان «آپارتايد جنسي» در تاریخ ۱۸ مرداد ۱۳۸۵ در برکلي امریکا.
    من خیلی وقت است از حرکات سیاسی-اجتماعی اینور آبی های مبتلا به فوران احساسات غلیظ مبتنی بر لزوم نجات آنور آبی ها دل کنده ام. گمانم سر و ته هیجاناتم سر دو سال و با رفتن به شماری از گردهمایی ها و سخنرانی ها ... و خواندن شمه ای از تحلیل های آتشین دور از آتش به هم آمد. خودم هم پذیرفته ام که دیگر بعد از هفت و نیم سال دوری نه یک شهروند ایرانی که یک شهروند جهانی هستم و اخبار فلسطین و لبنان و عراق و افغانستان و ایران را با هم می خوانم و به عنوان کسی که در غرب زندگی می کند سعی می کنم عملکرد کاپیتالیزم را بر علیه محرومین جهان بهتر بفهمم تا بتوانم بهتر موضع گیری کنم ...
    با این وصف الان این روش گنجی را در حضور در کشوری که مسئول کشتار و جنگ در سراسر جهان است و در صفحه ی شطرنج حالا تحت لوای دروغین صدور دمکراسی و مبارزه با تروریسم مشغول زد و خورد با اعراب و مسلمین است نمی توانم بپذیرم. اگر سیستم حکومتی ایران بد است ... دولت امریکا حقیفتا بدترین است. جا در جهان قحط است برای سخنرانی؟
    مردم امریکای شمالی همیطوری اش عملکرد ظالمانه ی امریکا و اسرائیل در سراسر جهان را از ترس بنیادگرایان اسلامی حمایت می کنند. تشویقشان نکنیم.
    حالا ما نخهایمان را می دهیم دست باد که بجنباندش. بادموافق. هر بادی که باشد.


    Wednesday, August 2, 2006

    ترجمه: مقابله با حماس و حزب الله - قسمت اول
    نوام چامسکی
    ۲۹ ژوئیه ۲۰۰۶

    Source: zmag.com

    سؤال: واکنش ایالات متحده و اسرائیل در خصوص پیروزی حماس در انتخابات و همچنین یحران متعاقب آن در لبنان و غزه را چطور ارزیابی می کنید؟

    نوام چامسکی: واکنش ایالات متحده یکبار دیگر این حقیقت را آشکار می سازد که امریکا از دمکراسی پشتیبانی می کند اگر و تنها اگر با اهداف اقتصادی و استراتژیکی اش همخوانی داشته باشد.

    بی فایده نیست اگر برخی از رویدادهای مهم بعد از پیروزی حناس در انتخابات در ژانویه سال ۲۰۰۶ را بررسی کنیم.

    در ۱۲ فوریه اعلامیه های بن لادن در نیویرک تایمز توسط Noah Feldman استاد حقوق در دانشگاه نیویورک مورد بررسی قرار گرفتند. او با تشریح نزول بن لادن تا سرحد بربریت این نکته را با این شرح به اوج خود رسانید که: «این گمراه ادعا می کند که از آنجا که امریکا از دمکراسی برخوردار است، تک تک شهروندان مسئول عملکرد دولتان هستند و بنابراین هدف دادن غیر نظامیان کاری موجه است.» اوج خباثت، بی تردید. دو روز بعد تایمز در سرمقاله ی خود به صورت تصادفی گزارش داد که ایالات متحده و اسرائیل در پایین ترین سطح این گمراهی به بن لادن پیوسته اند. فلسطینی ها سرورانشان را به اشتباهشان در رای دادن در یک انتخابات آزاد به خشم آوردند. حالا عموم مردم برای این جنایت باید تنبیه شوند. «مقصود»، آنچنانکه در اخبار مشاهده شد، «اینست که مقامات فلسطینی را از منابع مالی و همچنین ارتباطات بین المللی محروم کرد» تا به برگزاری یک انتخابات مجدد وادار شوند. امید می رود که فلسطینی ها تحت حکومت حماس آنقدر دچار نارضایتی شوند که از بازگشت یک جنبش «الفتح» تصفیه و اصلاح شده استقبال کنند. چهارچوب روش گوشمالی مردم به صورت اجمالی در حال آماده شدن است. مقاله همچنین گزارش می دهد که Condoleezza Rice برای اطمینان از اینکه تولیدکنندگان نفت راز شکنجه ی ملت فلسطین را برملا نخواند کرد با آنها ملاقات خواهد کرد. کوتاه سخن اینکه «مدعای خبیثانه ی بن لادن»؛ وقتی ایالات متحده آنرا پیش می برد، نه تنها نهایت نیات شیطانی محسوب نمی شود بلکه فداکاری خیرخواهانه برای «پیشرفت دمکراسی» خوانده می شود.

    برای درک این مقالات دوگانه تفسیر ویژه ای لازم نیست. مشروحشان این حقیقت بود که «مدعای خبیثانه ی بن لادن» یک رویه ی عملکرد استاندارد است. مثالهای آشنا چیزهایی هستند مثل «سیستم اقتصادی را به زانو در آوردن» وقتی که مردم شیلی آنقدر گستاخ می شوند تا به سالوادور آلنده رأی دهند، -- «حمله ی نرم»؛ یا «حمله ی سخت» که پینوشه را بر روی کار آورد. تصویر بجای دیگر تحریم اقتصادی امریکا-انگلستان بر علیه عراق است که عامل کشتار صدها هزار نفر از مردم آن کشور شد و احتمالاً صدام حسین را از سرنوشت دیگر هیولاهای مشابهش) که معمولاً تا آخر کار توسط امریکا و انگلستان حمایت می شوند) نجات داد. این شاید کاملا منطبق بر دکترین بن لادن نباشد؛ اما در مقایسه خیلی خبیثانه تر است، نه تنها در مقایسه ی ابعاد آن، که همچنین برای اینکه مسئول شمردن مردم عراق برای اعمال صدام حسین در مخیله ی هیچ کسی نمی گنجید.

    بهترین نمونه مجموعه ی عملکرد ۴۷ ساله ی واشنگتن میتنی بر ترور و خفقان اقتصادی بر علیه کوباست. بر اساس رکوردهای داخلی می توان فهمید که کندی و آیزنهاور باور داشتند که «مردم کوبا در خصوص عملکرد رژیم کشورشان مسئول هستند» ینابراین آنها بایست تنبیه شوند با این چشم انداز که « نارضایتی های های فزاینده در میان مردم گرسنه ی کوبا» مردم را ناچار خواهد کرد تا کاسترو را بیرون بیاندازند (جان اف. کندی). دولت امریکا توصیه کرد که «هر گونه روند ممکم باید در پیش گرفته شود تا زندگی اقتصادی در کوبا را تضغیف کند (به این منظور که) سبب قحطی و نارضایتی عمومی شده و دولت را از کار بیاندازد»۲. این دکترین همچنان بر قوت خود باقی ست.

    لازم به آوردن نمونه ا دیگر نیست تا شواهد فراوانی را ببینیم که نشان می دهند که چندان لازم نیست اندازه هایمان را از آنچه که هستند تغییر دهیم و به غیر انسانی ترین مدعای بن لادن برسیم و مردم فلسطین را برای عملکرد دمکراتیک اشتباهشان مجازات کنیم.

    یالت متحده و اسرائیل برای اجرای مقاصدشان به صورت محتاطانه ای عمل کردند. برای مثال پیشنهاد اتحادیه اروپا در خصوص تدارک کمک برای آنان که به سختی نیازمند خدمات درمانی هستند با مخالفت امریکا که « قسمتی از این کمکهای مالی ممکن است برای پرداخت به نرسها، دکترها، معامین و دیگرانی که سابقاً در لیست پرداخت حکومت قرار داشته اند برسد و بنابراین سبب تقویت مالی حماس شود» منتفی شد. در یکی دیگر از دستاوردهای «جنگ با تروریسم» اسرائیل با پشتیبانی ایالت متحده تحت عنوان «دفاع از خود» به عملکرد بیرحمانه ی تروریستی خود در غزه و ساحل غربی -در بعضی موارد برای ترغیب حماس به شکستن آتش بس شرم آورش- ادامه داد، یک الگوی آشنای دیگر.

    در ماه می ۲۰۰۶، نخست وزیر اسرائیل Olmert رسماً نقشه ی خود را برای اجرای برنامه ی توسعه کرانه های غربی شارون، که همزمان با «تخلیه ی غزه» اعلام شده بود اعلام کرد. Olmert از کلمه ی «همگرایی» برای توجیه عملکرد ناپسندش در انضمام زمینها و منابع طبیعی ارزشمند (شامل آبها) کرانه ی غربی استفاده کرد، برنامه هایی طراحی شدندکه به صورت مداوم سرزمینهای فلسطینیان را به اردوگاه های کوچک تقسیم می کنند و آنها را از یکدیگر و از گوشه های باقی مانده اورشلیم برای مردم فلسطین جدا می کنند و آنها را توسط اسرائیل که کنترل دره ی اردن را در اختیار گرفته و هر گونه رفت و امد هوایی را تحت کنترل خود در آورده زندانی می کند.

    در یک حرکت پیروزمندانه در روابط عمومی، Olmert به خاطر «خروج نیروهایش» از کرانه ی غربی مورد قدردانی قرار گرفت در همان حال که آخرین خرده کاری های لازم برای پروژه ی نابود کردن امید مردم فلسطین برای دستیابی به حقوق ملی شان را به آخر رساند. به نظر می رسد که باید که ما برای ساکنین مناطق پراکنده ای که تحت فرمول «همگرایی» پشت دیوار بیرحم و غیر قانونی جداسازی رها خواهند شد به سوگواری بنشینیم. همه ی اینها مطابق معمول با رضایت مهر آمیز واشینگتن صورت می گیرد که پیش بینی می شود تا میلیونها دلار هزینه ی اجرای طرح را خواهد پردازد ، با تذکرات گاه و بیگاه در خصوص اینکه ویرانسازی فلسطین نباید یکجانبه در نظر گرفته شود: ترجیح این است که پرزیدنت محمود عباس تسلیم شود، و در این صورت همه چیز به خوبی و خوشی برگذار خواهد شد.

    مردم غزه و کرانه ی باختری موظفند همه ی اینها را همانطور که در زندان های مجازی شان می پوسند مطیعانه مشاهده کنند، در غیر اینصورت تروریستهای سادیستی بیش نیستند.

    مرحله ی آخر در ۲۴ ژوئن آغاز شد، وقتی که نیروهای ارتش اسرائیل دو غیر نظامی را، یک دکتر وبرادرش را، از خانه شان در غزه ربودند. بر طبق گزارش کوتاه خبرگزاری های انگلیسی این دو نفر (توسط اسرائیل) توقیف شدند. شبکه ی های خبری امریکا ترجیح دادند در این خصوص سکوت اختیار کنند.
    این دو تن می روند تا به ۹۰۰۰ زندانی دیگر فلسطین در زندانهای اسرائیل بپیوندند که بر اساس گزارشهای مکرر بدون هیچگونه حکمی در زندان هستند - همانند دیگر ربوده شدگان- یعنی حدود ۱۰۰۰ نفر دیگر که در دادگاه های اسرائیل- دادگاه های فضاحت باری که شدیداً توسط مفسرین حقوقی تقبیح می شوند، محکوم شده اند. در میان این اسیران صدها زن و کودک قرار دارند که تعداد و سرنوشتشان مورد توجه نیست. زندانهای سری اسرائیل هم خارج از توجه قرار دارند. خبرگزاری اسرائیل گزارش داد که اینها «دروازه ی ورودی لبنانی ها به اسرائیل» بوده اند «خصوصاً آنها که مظنون به عضویت در حزب الله هستند و به بخشهای جنوبی مرز منتقل شده اند»، برخی در جنگهای لبنان اسیر شده اند و برخی «با ابتکار عمل اسرائیل» ربوده شده اند و گاهی به صورت گروگان از آنها استفاده می شود، اینها برای بازجویی تحت شکنجه قرار می گیرند. کمپ سری ۱۳۹۱ به صورت اتفاقی در سال ۲۰۰۳ کشف شد و به فراموشی سپرده شد.

    روز بعد، ۲۵ ژوئن، فلسیطنیها یک سرباز اسرائیلی را درست در سرحد غزه به اسارت گرفتند. این اتفاق قطعا رخ داده است. هر خواننده ای با نام سرجوخه Gilad Shalit آشناست و آزادی او را خواهان است. این ساکنین بی نام و نشان غزه هستند که مورد بی توجهی قرار می گیرند. حقوق بین الممل همرمان با پافشاری اصولی در خصوص لزوم اعمال برخوردهای انسانی با سربازان اسیر شده، زندانی کردن غیرنظامیان را خارج از حقوق قانونی شان اکیدا منع می کند. اسرائیل با بمباران و انفجار، تاریکی و تیرگی و با اعمال محاصره و ادم ربایی مانند بدترین تروریستها عمل می کند و هیچکس حتی سکوتش را نمی شکندکه بپرسد چرا و به چه علت و بر اساس کدام حق قانونی؟ همانطور که روزنامه نگار اسرائیلی Gideon Levy نوشت: کشوری که چنین روشی را در پیش می گیرد دیگر از یک سازمان تروریستی قابل شناسایی نیست.

    برگزیده ای از:
    the Epilogue to Perilous Power: The Middle East and U.S. Foreign Policy, by Noam Chomsky & Gilbert Achcar