Saturday, November 30, 2013

وقتی در باره ی جنبشهای anti establishment امروزی سرچ می کنی .. و مین استریم مدیا بهت از Tea Party و کاپیتالیستی مانند GEORGE SOROS مطلب می دهند ... متوجه می شوی که دنیا عجب جایFucked up ی شده است ...
چایی که "به-اصطلاح انقلابی" ها دم در سازمان ملل صف می کشند و نامزد جایزه ی نوبل می شوند ... و کاپیتالیستها می روند Anti-establishment Movement راه می اندازند


Friday, November 29, 2013

بوميان امريكا و بوقلمونها شكرگزار نيستند .


در جلسه با ناظر کارگاه و ناظر ارشد کارگاه و ناظر بتن مسلح کارگاه و مدیر ارشد پروژه نشسته ایم ... پیمانکار بتن کلی اضافه هزینه کرده است و موضوع رسیدگی به انهاست
.... کار بتن .. پیمانکار ایتالیایی ... ناظر ایتالیایی ... همه ایتالیایی ...
متوسط با هر 5 کلمه یک Fucking از دهن هر یکی پرتاب می شود ...
This fucking beam .. that fucking wall ...
یکجایی من هم که ساکت نشسته ام چون تقریبا تمام بحث به نظرم جفنگ است اینها دارند بیخودی به پیمانکار پول می دهند (Italian, Go figure!) ... صدایم در می اید ... و یک چیزی می گویم البته بر علیه روش کار پیمانکار که «this fucking guys ...!!»

فاکینگ-گو ترینشان جینو .. یکدفعه می چرخد به سمت من و به نرمی می گوید: «من فکر نمی کردم یک خانم هم فحش بدهد!»
  عصبانی داد میزنم: «you were fucking wrong!!»


Thursday, November 28, 2013

آی ی ی ی ی ملت هوادار حقوق کودکان ! مرگ مادرتان بیایین این بچه را از من بگیرین!

کارتون «روباتها» را خیلی دوست دارد .. کارتون خوبی هم هست ... پسر کوچولوی روبات فقیر که پدرش ظرفشور فقیری است دست به شورش بر می دارد بر علیه گردانندگان سرزمین روباتها که به جای تولید کردن قطعات یدکی برای روباتها ... فقط روباتهای نو تولید می کنند که همه خوشگل و براق و یکشکلند.. خصوصا چون سود زیادی در ان هست ...در کارتون روبات سودجویی هست با مادرش که زن ترسناکی ست با صدایی هراس انگیز ... و این مادرِ داستان است که همه را در کوره ها می اندازد .. و مرتب از سود حرف می زند .. سود .. سود.

و روباتهای کهنه با کارکترهای جذاب و زیبا و متنوعشان سرنونشتی ندارند جز نابودی.
و خوب پسرک فصه ی ما «رادنی» بر می خیزد و ... سرزمین را از دست مادر و پسر سودجو نجات می دهد.




 یاشار می گوید: «مامی! فهمیدم مامانِ روبات بدجنسه "چی" هست!»
می پرسم: «چی هست مامی؟»
می گوید: «she is a vampire!» ... که یعنی او یک دراکولاست.
می گویم: «نه مامی! دراکولا نیست!»
می گوید: « «she is a wizard!» که یعنی او یک جادوگر است
می گویم: «نه مامی! نه جادوگر است و نه دراکولا ... او فقط یک کاپیتالیست است .. سودش در این است که روباتهای قدیمی را تعمیر نکند .. و بسوزاند ... و روبات نو درست کند ... خاصیتش در همین است... !»
She is just a capitalist!
و یاشار تکرار می کند: «کاپیتالیست؟!»

حالا دو روز است از عذاب وجدان دارم می میرم!


Wednesday, November 27, 2013

در جهانی زندگی می کنیم که یک اکتیویست وافعی به دوستش می گوید: «ببین چند تا تخم بادمجان اوریجینال پیدا کردم ... بیا بریم بادمجان سالم بکاریم به مردم بدهیم » ... و حقیقتا اگر بگیرنش باهاش مثل یک تروریست برخورد می کنند!!


Tuesday, November 26, 2013

فکرکن ... دانستن زبان انگلیسی حتی مرا تنهاتر کرده است ... کی فکرش را می کرد.


Monday, November 25, 2013

خيلي صدايش شيرين است پشت گوشي تلفن. مي گويد: "مامي كجايي؟!"
مي گويم كه سر كارم.
مي گويد:"you work too much"
مي گويم كه نه ولي بايد تا ساعت ٥ سر كار بمانم.
مي پرسد كه چرا اينقدر بايد طولاني سركار بمانم.
مي گويم كه قوانين مزخرف دولتي است.
مي گويم: "mommy! Let's protest "
صدايش پاي تلفن مي ايد كه از پدرش مي پرسد:"daddy! What is protest?!"
من جواب مي دهم:"اعتراض مامان! بايد اعتراض كنيم كه ساعت كار را كاهش دهند!'
با هيجان فرياد مي زند:" yeahhhh! Let's protest!"
پدرش گوشي را مي گيرد دلخور:"ليلا!"







شرمنده ی حضورتونم ... ولی روز 25 نوامبر به یک دلیلی زجر اوره برای من برای اینکه باید در میان متون خوب و نثرهای سنگین ... جفنگیاتی را هم بخوانم (شرمنده ی حضورتونم مجددا: معمولا از دوستان male که حالا از انطرف دیوار می افتند ... و خوب نوشته های ماهیتا سکسیست از این طرف از دوستان female) .. به اسم و اصرار بر مبارزه با خشونت علیه زنان ...

روز 8 مارس هم این موضوع پیش می اید ...
یکجورهایی مثل عاشورا تاسوعا ... که از بچگی من نوک دماغم را هم بیرون نمی اوردم... این روزها هم می روم قایم می شوم ...

خشونت علیه خشونت
سکسیسم علیه سکسیسم

پرهیز.


Sunday, November 24, 2013

گفتم با م.ن. مي روم بار امشب ...هر چه بهش مي گويم اين روح اين جان من نجات دادني نيست باور نمي كند
مرد اگر بودم انگيزه داشتم با همچين زن زيبا و عشوه گري بيرون بروم ... اما براي من جز حسرت زيبايي دست نايافتتي چيزي كه اشتهاي ذهنم را تحريك مي كند و نه تنم را ، باقي نمي ماند

و ديدن ادمها
واي ي ي يي ي
براي من كه گوشه ي خانه افتاده ام
و اينراكشن بي نهايت محدودم با ياشار يوسف تنها ارتباط اجتماعي ام است
كار ساده اي نيست

من و مبل و گربه و انار با هم به نوعي تعادل رسيده ايم


Saturday, November 23, 2013

در اوقات بدحالي ... كه كم هم نيستند و كوتاه هم نيستند اينروزها ... از انچه كه دوست دارم بيشتر از انچه كه دوست ندارم بيزارم.


Friday, November 22, 2013

بدتر از عاشق نبودن اين است كه يكي ديگر عاشقت باشد ... مثل ابله مرغان گرفتن مي ماند ... نبايد تنت را بخاراني ... و ميخارد.


Thursday, November 21, 2013

اين چماقي را كه مرتب توي سر خودم مي كوبم .... اگر توي شيشه ي بانكها يا دفتر شركتهاي بيمه مي كوبيدم ... دنيا جاي بهتري بود.

يادداشتهاي انارشيست نيمه شب


Wednesday, November 20, 2013

ايران جايي است كه همه عاشقند ... از جلاد اوينش تا سپور طفلكي شهرداري اش كه سياستهاي خصوصي سازي شهرداري سپردتش دست بخش خصوصي و نفس نمي تونه بكشه ... دكترهاي مغزش عاشق منشي هاشانند ... دكتراي اعصاب عاشق مريضهاشون ... استادهاي دانشگاه عاشق دانشجوهاشان .... پسر همسايه اينوري عاشق پسر همسايه اونوري ... وبلاگ عشقي نويسش عاشق وبلاگ هنري نويس ... خواننده هاش عاشق همه دختر خوشگلان ... دختر خوشگلاش عاشق شوهر دختر خوشگلان
و همه زن و شوهر دارن ... همه خاله بازي و عمه بازي دارن ... همه فرم پركردن برن كانادا يا استراليا (حتي وزراي رييس جمهورش وقتي سابق مي شه) ... اگرم نه فك مي كنن شايد بايد مي كردن ... ايران جاييه كه همه عاشقن اما كسي عاشقانه زندگي نمي كنه ... يني نمي تونه بكنه ... يا محروميت هست يا محدوديت يا عقلانيت ... يا "خُب نمي شه" (با شانه بالا انداختني مايوس) ... يا "همون بهتر كه نشد"(با چيني بر دماغ) ... صرف نمي كنه يا سر كسي درد نمي كنه ..دستمال مي بندن سرشون همه ... در تقديس درد
"گفته بودم درد چقدر بهت مياد؟ واي ي ي ... ماه مي شي."

.
.
روي سيم اخر زندگي مي كنم سالهاست.
.
.


Tuesday, November 19, 2013

فكر مي كنيم فاصله گرفتن از گذشته اش .... از خاستگاهش ... كافي نيست. از او مي خواهيم كه نفي اش كند ... ما كه گذشته را انكار مي كنيم اما ذره اي از ان فاصله نداريم.


Monday, November 18, 2013

مردم ايران خيلي خوشبختن به جدم ... حتي عربستان سعودي هم پيوسته به اپوزيسيون خارج نشينِ هوادار تحريم اقتصادي و/يا تجاوز نظامي به ايران كه مردم ما را نجات بدهد

مردم ايران خيلي سعادتمندند ... دولتشان آن است و مثلا-انقلابيونشان اين
اسراييل و عربستان سعودي هم تمام قد ايستاده اند براي ازاديشان!!


Sunday, November 17, 2013

احمقانه ترين مدل انقلابي گري به نظر من مدلي است كه "يك" دولت را نشانه مي گيرد ... و نه نهادهايي كه در نهاد جامعه ان را شكل مي دهند ...ان را اداره مي كنند ... ان را هدايت مي كنند
شايد براي همين است كه من حتي براي كسر ثانيه هم نمي توانم به حرفهاي كسي باور كنم كه ضد "دولت" حرف مي زند اما نه عليه سرمايه داري و ساختارش ... و نه بر عليه امپرياليسم


Saturday, November 16, 2013

ساده است داستان و حالا حتي احمقانه به نظر مي رسد ... هيچ كس براي تو كافي نيست ... جز همان يك نفر كه تو برايش كافي نيستي ... اندازه هم نيستي ...مربوط هم نيستي
و تو همه چيز را مي پذيري ... همه ي شرايط را ... همه ي قواعد را ... همه ي بي تفاوتي هاي گاه و بيگاه را ... همه ي بي قيدي ها ... بي اعتنايي ها را
تا بپذيردت. همانجا كه هستي ... همانجا كه هست ... همانطور كه هستي ... همان همان همان.
و بلافاصله ... بلافاصله ... در كه باز مي شود ... پايت را كه در ان دهليز تنگ و تاريك و نامطمئن مي گذاري ... دستت را كه مي كشي به ديوارهاي نااستوار با هم بودن ... درد اغاز مي شود. با شدتي هزاران بار بيش از گذشته.
و درد و ترديد و بي قراري و خشم و درد و بي قراري و خشم و دل ازردگي و تب و ترديد و تلخي و درد و خشم و تلخي.

بيشتر بنويسم؟


Friday, November 15, 2013

بين به يك جايي رسانده اندمان كه خوشحال مي شويم وقتي ارتش جنايتكار مصر كه در تمام دوران مبارك حامي او بود كودتا مي كند و مخالفينش را مي كشد و در مصر "نظم" برقرار مي كند ... قطعنامه پشت قطعنامه سوريه را با كاروانهاي اسلحه و مهمات پر مي كنند و كشور را پر مي كنند با حنايتكاران فرقه اي و ما هورا مي كشيم براي تجاوز نظامي شان به سوريه براي جلوگيري از "كشتار" ... و در ايران صف كشيده ايم پشت در establishment هاي دولتي و فرادولتي شان تا قطعنامه صادر كنند و "مردم" ايران را نجات دهند مي بيني كجاي معادله قرار گرفته اي؟


البته خوب هنوز "انقلابي" هاي مدل امروزي مي روند يونايتد نيشن درخواست مي كنند به مردم محروم شان توجه كند ... و دولت فلسطين درخواست مي كند تا يونايتد نيشن به رسميت بشناسدش

هيچ توجه كرده اي ... قرن بيستم نيروهاي انقلابي بر ضد establishments مي جنگيدند ... ولي امروز همه دنبال جلب نظر انها هستند
و همه هم مي دانند كه اين بساط را صاحبان ثروت طراحي كرده اند و صاحبان ثروت مديديت مي كنند


Thursday, November 14, 2013

به اينهايي كه تا از كشتار حيوانات ابراز مي شنوند از خشونت كشتار سبزيجات به طور متقابل مي گويند بايد گفت : "چرا كودك را به مزرعه براي سيب و توت فرنگي چيدن مي بريم ... اما به سلاخ خانه نمي بريم تا سر بزغاله ها را ببرند؟"
هرچند كه اين جماعتي كه من ديده ام الان ميايند مي نويسند: مي بٓريم ... مي بُريم


دوست دارم ازم بپرسند و من جواب بدهم كه: "بله! پاي او در ميان است!"

در ميان باش!


Wednesday, November 13, 2013


یاشار و پدرش از در وارد مي شوند. پدرش برگه اي به من مي دهد و مي گويد: "گفته اند كه فردا بايد يك دلار اهدا كنيم براي روز ياداوري" روي برگه عكس يك گل شقایق سرخ هست ( red poppy)

Remembrance Day سالروز به ياد اوردن سربازان و نظامياني است كه جانشان را در جنگ از دست داده اند يا جنگيده اند. در كشورهاي Commonwealth و در كانادا روز مهمی است و همه يك شقایق مصنوعی قرمز مي زنند به سينه شان و پول اهدا مي كنند ...

مي گويم: "يك سِنت هم اهدا نمي كنيم براي اين روز. ما به انهايي كمك مي كنيم كه به جنگ نمي روند ..ما كمك مي كنيم به war resistors!"

ياشار هيجان زده مي گويد: "نه نه ميس فونتس -معلمش- گفته كه ما بايد جنگ را به خاطر اوريم و به انها كمك مي كنيم كه در جنگها جنگيده اند. We remember war"

با ياشار بحثمان مي شود. مي گويم ميس فونتِس اشتباه مي كند و ما به ياد مي اوريم كه جنگ عملي نادرست است و نبايد اتفاق بيفتد . ما مقاومت در مقابل جنگ را جشن مي گيريم ...
براي من اين يكي ديگر ساده است. مي گويم كه معلمها هميشه درست نمي گويند و اوبراي فهميدن حقيقت موضوعات (حالا رحم كردم و نگفتم در تقابل با واقعيت شان) بايد بيشتر تحقيق كند.
یکجایی باید ذهنش را با این مفهوم اشنا کنم که هر ه در مدرسه می شنود درست نیست.

نيم ساعت بعد سر شام باز ياشار باز بحث را باز مي كند. بهش مي گويم كه فردا سر كلاس به معلمش بگويد كه "روز يادگاري" بايد ياداور لزوم خاتمه ي جنگ باشد. پذیرش آن برایش سخت است و مي گويد : "تو اشتباه مي كني مامي! جنگ را بايد جشن گرفت. تو بيا با معلمم حرف بزن"

خواهم زد. همين O Canada خواندنش اين روزها روي اعصابم است.

****
اين سايت مطالبش جالب است:

It is not surprising that politicians, and to some extent the military, sentimentalise these grim events, which, after all, seem to help to justify war in the minds of some of the public. But it is desperately sad and problematic that many people, especially non-participants, also find meaning and a sense of their identity in celebrating those disasters.

http://www.ppu.org.uk/whitepoppy/white-news1.html

The White Poppy symbolises the belief that there are better ways to resolve conflicts than killing strangers. Our work, primarily educational, draws attention to many of our social values and habits which make continuing violence a likely outcome.
From economic reliance on arms sales (Britain is the world second largest arms exporter) to maintaining manifestly useless nuclear weapons Britain contributes significantly to international instability. The outcome of the recent military adventures highlights their ineffectiveness in today's complex world.
Now 89 years after the end of the ‘war to end all wars’ we still have a long way to go to put an end to a social institution, which in the last decade alone killed over 10 million children.

مقاله اشاره دارد كه در كانادا و استراليا و انگليس و نيوزيلند این روز و این شقایق قرمز چه جايگاهي دارد و در انگليس خصوصا موضوع گسترده تر است.

امسال گروه هاي حامي صلح به جاي پاپي سرخ گل سفيد بر سينه مي زنند و جالب انكه لژيون شاهنشاهي كانادا به ان اعتراض كرده است

****

به ياشار مي گويم: No red poppy '
White poppy instead of red poppy
گل سفيد به جاي گل سرخ ... صلح به جاي جنگ.
اين گل سفيد سمبل اين است كه راه هاي بهتري به جز قتل عام ادمهايي كه نمي شناسيم براي حل مشكلات جهان وجود دارد. فردا white poppy مي خريم.




Tuesday, November 12, 2013

تو به پهناي صورت لبخند مي زني. حرف نمي زني. لبخند ميزني.
من فكر مي كنم پنج سال است نديدمت.
مي گويم: "تكنولوژي"
تو  لبخند مي زني
مي گويم: "١٥ سال پيش اگر اين را داشتيم شايد چيزها تغيير مي كردند"
ميخنديم هر دو: "نوشته هاي وبلاگ كافي بودند براي جز جز كردن"
تو لبخند مي زني. با صدايي گرم و دوستانه مي پرسي: "خوبي ليلا؟"
تكرار مي كني: "دلم تنگ شده بود. دلم تنگ شده است".
باور مي كنم. بعد از بيست سال باور مي كنم

***

این حس انتظار را تجربه كرده اي؟  حس ممتد منتظر بودن براي انكه تو بيايي ... كه ببينمت... روزهايي كه  فقط براي ان زندگي مي كنم ... نفس مي كشم تا تو را ببينم؟
در راه شركت به سي دي اينروزها گوش مي كنم. به يك شعر عاشقانه از ستار ... و سرم را به سختي تكان مي دهم تا از سرم بپري ... اين بيحسي ... اين انتظار ممتد و جاندار و سنگين ... انتظار دوباره ديدن تو.
شانه بالا مي اندازم:  "دو قاره فاصله است ليلا!"
بعد از سالها ان حس به سراغم امده است و گلويم را مي فشارد. حس روزهايي كه براي ان زندگي مي كردم ... براي اين نفس مي كشيدم كه تو را ببينم.

***

 از شركت مي زنم بيرون و ميايم خانه. بچك را از پیش پدرش بر نمي دارم. تنها در خانه روي مبل مي نشينم. خسته. خسته. بي حركت. مي دانم .. ديگر مي شناسمش اين همه را ... خستگيِِ تحمل نبودن توست. خستگی مقاومت در مقابل این کشش. باز روزها را بر خلاف خودم مي گذرانم.

بر خلاف خودم امده ام اين همه راه را ...
و هنوز
و همچنان
و شايد هميشه.
زنداني خودم هستم ... وقتي كه تو نيستي.
خسته ... و حتي عاصي نمي توانم باشم.
پذيرفتن اين همه حتي وقتي ممكن است اسان نيست.
خسته ام.


ين ماجراي شيريني دانماركي و شيرين گل محمدي را يكي نوشته بود (با اشاره يه اچار فرانسه و ماجراي اينروزهاي ايران) يادم امد كه سال ٢٠٠٣ وقتي كه امريكا براي حمله به عراق اماده مي شد(... يني اماده كه بود نفس كش مي طلبيد كه هر كس كه با ما نيست مقابل ماست) ... فرانسه در تجاوز نظامي به عراق به ناتو/امريكا نه گفت ... ملت ريختند در امريكا بيرون و اسم "French Fries" را با دبدبه و كبكه گفتند مي گذاريم "ّFreedom Fries"

هر جايي يك چيزي مقدس است جان من ... در ايران حضرت محمد ... در امريكا جنگ!!


خوبه من از اولش فرنچ كيس و فرنچ تست دوست نداشتم ..
اولي خيسه و حوصله سربر و دومي بوي تخم مرغ مي دهد


از هر طرف بیشتر راچع به ده سال تحریم عراق می خوانی بیشتر صدایت در میاید ... امریکاده سال عراق را تحریم کرد ... نیم میلیون کودک فقط از گرسنگی و نبود دارو مردند ...
کلینتون می گوید بعد ازاعمال  تحریم درامد صدام از نفت سه بیلیون دلار در سال بیشتر شد .. می گوید صدام انرا خرج ابادی کشورش نکرد .... و خرج اسلحه کرد و ما می دانیم که صدام هم مانند ایران از بازار سیاه همه چیز را گرانتر خرید (تحریم همیشه می شود منفعت بیشتر برای فروشندگان سلاح) ... می دانیم که باز هم امریکا به عراق حمله کرد و انرا با خاک یکسان کرد ... و سلاح کشتار دست جمعی هم پیدا نکردند ... لیبرتی ای هم در عراق امروز در کار نیست (آخر جرج بوش شب شروع تجاوز به عراق امد و سخنرانی کرد و گفت حتی اگر سلاح کشتار دست جمعی نباشد ما برای لیبرتی مردم عراق می رویم )

اخر پس این منطق تحریم می تواند کوچکترین فایده ای داشته باشد از کجا امده است .. وقتی می دانیم دولت ایران هم همه ی فشارها را می گذارد روی مردم ... و اسلحه را هم از رفقای چینی و روسی اش گرانتر می خرد .... (انهایی که می گویند افریقای جنوبی راجع به ان نخوانده اند ... ساده ترین فرقش: تحریم افریقای جنوبی تنها تحریمی بود که توسط هر دو بلوک شرق و غرب و اروپا انجام شد ... و نمونه اش هرگز تکرار نشده است)

یکی به من بگوید این کرنش کردن در برابر امریکا و ناتو .. این گرایش به قدرت از کجا می اید ...امریکا که خودش میدل ایست را مرتب با بمبهای الوده ی شیمیایی بمباران می کند (راجع به جنگ حلیج و عراق و لیبی و بمبهای امریکا بخوانیم بد نیست)
تنها نتیجه ای که حاصل شده است جز این است که دولت ایران هم مثل خودتان به کرنش افتاده است در مقابل دولت امریکا؟

عصبانیم


Monday, November 11, 2013

نت فلیکس The Hours را در ژانر فیلمهای لزبین/گی دسته بندی کرده است ... به نظر من احمقانه است ...سکشوالیتی این ادمها در انچه هستند موثر نیست ...
شاید باید بگویم فکر میکنم سکشوالیتی و Gender ... تعیین کننده ی ژانر زندگی من نیستند.


ادمهای فیلم ... گرایشات هموسکشوالیتی دارند
اما موجودیتشان .. و ماهیتشان ... به نظر من مطلقا ح
ول سکشوال اورینتیشنشان نمی گردد ...
دردهایشان ...

 به نظر من احمقانه می اید ... که مثلا در تعریف من گفته شود زن-بایسکشوال ... و بعد با این دو کلمه فکر کنیم که "من" تعریف می شود.. Not even close ... not even relevant
من به معنای این موجودیت که هست ...


در فیسبوک بعد از خواندن استاتوسهايي كه هر چه از دهنشان در امده است بار مردمي كرده اند كه اينروزها در مراسم محرم شركت مي كنند يادم امد كه چطور محرمها توي سوراخ موشم قايم مي شدم و نوك پايم را بيرون نمي گذاشتم ... تا سال ٧٠ كه محرم با هومن زديم به كوه و چند روزي گم و گور شديم ... مي خواستيم از تهران پياده برويم شمال .. و خانواده هامان هم نمي دانستند ... و بعدش محرم برايم شد تعطيلات رسمي و گشت و گذار

  من نسبت به كنسرت هاي مادونا و ريانا و كريستينا اگليرا .. این مدل موسیقی پاپ یا ادا و اطوارها و موسیقی گوشخراش و ترانه های جانخراششان همين حس را داشته ام ... و به دختر و پسرهاي از خود بيخود شده توي سالنها و استاديومها ..
گله گله ادم كه در هم مي لولند ... حالا نماز جمعه يا فلان كنسرت hyper Sexualized فلان sex icon كه مثلا صدايي هم دارد ...
گله ... گله

***

يك زن مسلمان عكسي از كفشهاي پاشنه چندين سانتي معمول زنان بی حجاب گذاشته بود با اين مضمون كه "اين چندان كمتر از حجاب محدوديت نمي اورد" و من فكر مي كنم حرفش بيربط نبود

چندان فرقي هم بين هفده قلم ارايش اينروزها ي زنان با نقاب نيست ... هر دويش قرار است من را بپوشاند ... يكي زشتي ام را ... يكي زيبايي ام را.

بايد به هر دو حق داد ... وقتي به انتخاب من است.


Saturday, November 9, 2013

مرد به زن نگاه می کند .. که بلند قد و شهوتناک و زیباست و فقط یک بیکینی بر تن دارد و میگوید: «این زن مدل من نیست!» .. و در جواب نگاه متعجب بقیه که به زحمت خودشان را جمع و جور می کنند می گوید: «However She looks very accommodating!»

یکی از دلایلی که من زبان انگلیسی را دوست دارم!


Thursday, November 7, 2013



بزغاله ها را نجات دادن ... براي "ادم مهم" ها احمقانه است
اگر اگزوپري زنده بود و يك داستان جديد مي نوشت ... مثلا بتيم كوچولو
و پسركش از سياره ي ديگري نبود ... يكي از بچه هاي برده ي معادن افريفا ... يا از بچه هاي امازون كه خانه هايشان نابود شده اند ... يا فرزند تنها بر حا مانده ي يك خانواده ي عراقي ... و بزغاله اش

انوقت همه مي خواندندش و شعرش مي كردند و تئاترش مي كردند
حالا اما همه سرشان با نجات دنيا گرم است ...


Tuesday, November 5, 2013

هر ادمي كه تركت مي كند تكه اي از تو را به تو بازپس مي دهد ... تكه اي از ان همه كه بي فكر و بي پروا بدون انكه حتي بداني چرا و بدون انكه حتي بدانند چقدر وام داده اي
همين تكه پاره ها ي سالهاست كه ان تصويري را از تو مي سازد كه بايد باشي ... كه مي تواني باشي ...
فقط اگر بتواني دوستش بگيري ... دوستش بداري.


Sunday, November 3, 2013

تو مي تواني كاري كني كه من احساس ناراحتي كنم، از خودم... اين، باز هزار بار بهتر است از اوقاتي كه من كاري مي كنم كه تو احساس ناراحتي مي كني، از خودت.


Friday, November 1, 2013


مي گويد:" تمام حرف بر سر حرفیست که از گفتن آن عاجزیم"

با من از عجز حرف نزن
كه زندگي ام از ان روزي كه با تو اشنا شدم روي چرخهاي سنگي ان مي چرخد ... چرخهايي كه همه چيز را در گردششان خُرد مي كنند ... خاك مي كنند.
عجزم در ماندن،
عجزم در بازگشتن،
عجزم در دوست داشتن وقتي كه تو نيستي،
عجزم در بر شكستن زنجيرهاي امروز وقتي كه اين همه من نيست.

***

 بلافاصله البته برایش می نویسم:
"يك غلط كردم كه اينهمه اين پا و ان پا كردن ندارد"
حالا مي خندد و .... خوب است!!