Monday, September 30, 2013

منهم دچار همات مشکلی شده ام که قبل از بچه دار شدن حس می کردم مامانها عموماً دارند: یاشار یوسف هر خلافی می کند .. هر بلایی سر هر کسی می اورد ... سلام نمی کند .. خداحافظی نمی کند ... من یک دعوای ضمنی می کنمش و بعد می چرخم به سمت طرف مقابل که: "البته خیلی بچه ی خوبیه ... الان این کار را کرد فقط ... عجیبه ...!"


Sunday, September 29, 2013

اگر سارتر زنده بود امروز ... بايد يك بار ديگر "چرخ دنده" را مي نوشت ... با دردهاي انسان امروز ... با ترديدهاي انسان امروز ...
ترديدها و دردهايي كه نه در مرحله ي انقلاب و باز تعريف قدرت، كه در مرحله ي شناخت و درك ماهيت انسان در چرخدنده جامعه ي امروز با اين المانها كه اينقدر ساده اند و اينقدر در هم پيچيده اند ادم را زمينگير مي كنند.


Saturday, September 28, 2013

وارد اتاق می شوم که کافی بردارم ... یکی از پیمانکارها در ادامه ی یک مکالمه دارد می گوید:
"نه نه ... مامانم فکر می کند من خیلی آدم خوبی هستم "
من همانطور که از قهوه-چوش قهوه ام را در فنجان بلندی می ریزم .. بی اینکه بخشی از جلسه باشم بلند می گویم:
"شرط می بندم مامان جرج بوش هم فکر می کند پسرش ادم خوبی است"
چشمکی به طرف می زنم .. می خندیم ... و می آیم بیرون ... حالا نشسته ام و قهوه و شکلانم را می خورم.


Friday, September 27, 2013

ی گوید: "آنها که شاهد هستند می دانند این منم که در این میان مظلوم واقع شده ام"
آنقدر می خندم که برای مدتی طولانی نمی توانیم حرف بزنیم.
می گوید: "همین خندیدنت ... همین نحوه ی خندیدنت خودش شاهد این مدعاست"

تلفن را قطع می کنم. تا خود شرکت هنوز پشت فرمان می خندم. در بزرگراه شلوغ و بی قواره در تورنتو.


Thursday, September 26, 2013

وقتی می توانی شانه بالا بیاندازی و بگویی:
"Ok! If that is what you want babe!"
و بروی ..

... زندگی یک ماجرایی می شود .. آی دل انگیز!


Wednesday, September 25, 2013


در انكار ديوار نيست ... پذيرفتن ديوار است
 


Tuesday, September 24, 2013

در این فرصت کوتاه تا پاییز "Elevation: 2,968 m "Mount Tallac یا Mount Whitney "
"Elevation: 4,421 m
من البته دوست دارم بروم "Sierra Maestra Mountain" در کوبا ... شاید سال اینده
... بعد از Mount Washington هوایی شده ام


Monday, September 23, 2013

ديوارها ديگر مسئله ي من نيستند ... درها هستند.


Sunday, September 22, 2013

خبرداده كه: بوسيدن بي ملاحظه ممنوع شد....تو بازگرد! من با رعايت تمام ملاحظات مي بوسمت.


فقر خیلی بیشتر نوشته ها و فیلمها را سانسور می کند تا وزارت ارشاد ...
نوشته ها و فیلم هایی که نوشته نمی شوند ...ساخته نمی شوند..
حالا وزیر ارشاد را .. وزارت ارشاد را ... دولت را عوض کنید ...
تا وقتی برابری اجتماعی محقق نشود ... تا وقتی فقر محو نشوذ ... تا وقتی اسباب بهره کشی از انسان برچیده نشود ... یک رژیم می رود و یکی می اید ...


Saturday, September 21, 2013

شعري از سيد علي صالحي را برايم نوشته است كه بخشهايي از ان هست:
به تو فکر می‌کنم
مثل خسته به خواب وُ نرگس به اردیبهشت،
به تو فکر می‌کنم
مثل کوچه به روز
مثل نوشتن به نی
مثل خدا به کافر خویش وُ مثل زندان به زندگی

به تو فکر می‌کنم
مثل اَبونواس به می
مثل نقطه به خط
مثل حروف الفباء به عین
مثل حروف الفباء به شین
مثل حروف الفباء به قاف
همین!
هر چه گفتم
انگار انتظارِ آسان رسیدن به همین سه حرف ِ آخر بود

حالا باید بخوابم
فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد
مثل دریا به ادامه ی خویش.

و خاتمه داده است با "لازم نیست حتما یه حرف تلخ بزنی"

مي نويسم:
خوب جان دل
مسلمه كه من بايد يك حرف تلخ بزنم
شايد تو دلايل خودت را براي رفتن داشتي
من، همچنان دنبال دليلي مي گردم

اين تلخي هميشگي
شايد بهترين توجيه باشد بر انچه رفته است

تلخ تلخ تلخ تلخ تلخ


بازگشت به روزهاي وبلاگ نويسي ... مواد تشكيل دهنده هستند باز ... نامه اي از تو ... اسمان گرفته ي تورنتو ... و دلتنگي ... هم مي زنميشان و سرخ مي كنيمشان ... تفت مي دهيم ... تفته ... تافته ... بافته ... مي شود وبلاگ.


از هر دري مي گذرم ... باز زنداني توام.
رفتني در كار نيست و گذشتني در كار نيست.
بايد پذيرفت
به تعداد درهاي دنيا زندان هست و در تمام انها تويي كه از من دريغ مي شوي.


Friday, September 20, 2013

پراکنده .. پراکنده ام ... مثل مشت آبی که شتک زده است ...


Thursday, September 19, 2013

چهارم سپتامبر 2013 ... اولین روز یاشار یوسف درکودکستان ... 

حس می کنم به روزهای آزادی ام نزدیکتر می شوم .. با این پسر بچه ی پرحرف احساساتی خوب دوست شده ام اما از همین الان یک طور عجیبی ان بچه کوچولوی ناز خجالتی را به یاد می اورم و دلتنگش می شوم ...

ساعت شروع کودکستان دیر است و دیگر من نمی توانم ببرمش ... من باید یکساعت زودتر از خانه بروم بیرون ... پدرش باید ببردش ... و عصر بگیردش ... تا من برسم خانه ... و بگیرمش

می گویم: "امشب خانه ی پدرت بخواب!"
مخالفت می کند. در مقابل پدرش می گوید: "من دوست ندارم خانه ی بابا بخوایم .. می خواهم پیش مامان بخوابم"
می گویم: «اینطوری نگو ... This is not fair to Daddy!»
می گوید: «No! This is not Fair to me!»

پیش خودم می ماند .. و صبح زود پدرش می اید دنبالش ...حندان است و خوشحال ... بزرگ شده است گوشه ی دلم.


كساني كه يادشان هست هارپر يك و خورده اي بيليون دلار خرج كرد براي دو روز G20 ... چند نفر اكتيويست ترا قبل از مراسم دستگير كرد .. پليس تا دندان مسلحش چطور راهپيمايي كنندگان را كتك زدند .... دست و دماغشان را شكستند ... گله اي زنداني كردند و تمام حقوق قانوني اساسي شان را لگدمال كردند. . شايد سخنراني هاي پرو دمكراسي هارپر در مورد كشورهاي ميدل ايست را مثل من جوكي مي دانستند كه فقط احمقها باررش مي كنند.

حالم بد است فحش مي دهم ...


لبخندم را می بیند ...و درد را نه


Wednesday, September 18, 2013

"بار دیگر شهری که دوست می داشتم" را یک زمانی خیلی دوست می داشتم .. حالا نه ... حالا گمانم بزرگ شده ام و این همه احساسات در من جا نمی گیرند ... و حالا با ماندن و رفتن و بازگشتن حسابم را واکنده ام. و با تو.

"""
به این شهر سوگند می خورم
و تو ساکن در این شهری
و سوگند به پدر و فرزندانی که پدید آورد
که انسان را در رنج آفریده ییم...

هلیا بدان که من به سوی تو باز نخواهم گشت.تو بیدار می نشینی تا انتظار پشیمانی بیافریند.یگذار تمام وجودت تسلیم شدگی را با نفرین بیامیزد،زیرا که نفرین،بی ریاترین پیام آور درماندگی ست.

هرگز گمان مبر که من برای دیدن زنی باز می گردم که زمین خوردگی در ضمیر اوست...

... ما برای فروریختن آنچه کهنه است آفریده شدیم.
در ما دمیدند که طغیان گر و شورش آفرین باشیم...
و به یاد بیاور آنچه را که من در این راه از دست داده ام
من خوب آگاهم که زندگی یک سر صحنه بازی است.
من خوب می دانم .
اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است.
مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان...

همیشه صدای پایت را می شنوم و خودت را می دیدم که در آستانه در به من لبخند می زنی

نرده های خانه ات تو را از کوچه ها جدا می سازد.من دیگر در زیر باران تند فروردین در میان بادهای آذری ننشسته ام که بیایی.و من بار دیگر نخواهم گفت:هلیا ! گریز ، اصل زندگی ست.

هلیا ...بازگشت ما پایان همه چیز بود.می توان به سوی رهایی گریخت،اما بازگشت به اسارت ... نا بخشودنیست.من گفتم که باز نگردیم...
اما تو گریستی....هلی...

من که در درون ِدیوار های مشبک،شب را دیده ام
و من که روح را چون بلور بر سنگترین سنگ های ستم کوبیده ام
من که به فرسایش واژه ها خو کرده ام
و من _باز آفریننده اندوه
هرگز ستایشگر فروتن یک تقدیر نخواهم بود
و هرگز تسلیم شدگی را تعلیم نخواهم داد
زیرا نه من ماندنی هستم نه تو ،هلیا!
آنچه ماندنی ست ورای من و توست.
هلیا...به من بازگرد!

بیدار شو هلیا!
بیدار شو و سلام ساده ماهیگیران را بی جواب مگذار!
من لبریز از گفتنم نه از نوشتن.
باید که اینجا رو به روی من بنشینی و گوش کنی.....دیگر تکرار نخواهد شد.
ایمان من به تو ایمان من به خاک است.
ایمان من به رجعت هر شوکتی است که در تخریب بنای پوسیده ی اقتدار دیگران نهفته است.تو چون دست های من ،چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ و چون تمام یادهای از من جدا نخواهی شد.

و من دیگر برای تو از نهایت،سخن نخواهم گفت!
که چه سوگوار است تمام پایان ها.
برای تو از لحظه های خوش صوت
از بی ریایی یک قطره آب _که از دست می چکد
و از تبلور رنگین یک کلام
و ار تقدس بی حصر هر نگاه_که می خندد.
برای تو از سر زدن سخن می گویم

رجعتی باید هلیا من
رجعتی دیگر باید..
به حریم مهربانی گل های نرم ابریشم
به رنگ روشن پرهای مرغ دریایی
به باد صبح
که بیدار می کند
چه نرم و مهربان، چه دوست.
رجعتی باید هلیا من!
به شادمانی پر شکوه اشیا
لباس های زمستانی ات را فراموش نکن!

باز می گردم.همیشه باز می گردم.مرا تصدیق کنی یا انکار،سر آغاز بپنداری یا پایان،من در پایان ِپایان ها فرو نمی روم.مرا بشنوی یا نه،مرا جستجو کنی یا نکنی،من مرد خداحافظی همیشگی نیستم...

باز می گردم،همیشه بازمی گردم.
"""


Tuesday, September 17, 2013

بکی از واژه های خوبی که شنیده ام :O'Bombers
چه واژه ای به دهنت می رسد: O'Fighters که همان وهابیون و اعضای القاعده هستند که بر علیه دشمنان اسراییل به خرج عربستان و یا سلاح غرب می جنگند


Monday, September 16, 2013


آقای رئیس جمهور، نامه‌ای برایتان می‌نویسم
كه شاید بخوانید، اگر وقت داشته باشید
چند روز پیش به دستم رسید
كاغذهای سربازی‌ام
باید به جبهه بروم، تا قبل از چهارشنبه شب

آقای رییس جمهور، نمی‌خواهم به جنگ بروم
من به دنیا نیامده‌ام، تا مردم بیچاره را بكشم
نمی‌خواهم شما را عصبانی كنم
ولی باید بهتان بگویم، تصمیمم را گرفته‌ام
من ترك خدمت می‌كنم

از وقتی به دنیا آمده‌ام، مرگ پدرم را دیده‌ام
رفتن برادرانم را دیده‌ام، و گریه‌ی كودكانم را

مادرم خیلی رنج كشید، حالا توی قبر خوابیده
و دیگر بمب‌ها برایش مسأله نیستند
و دیگر كرم‌ها هم برایش مسأله نیستند

وقتی اسیر شدم، زنم را دزدیدند
روحم را دزدیدند، و تمام گذشته‌ام را

فردا صبح زود، درها را می‌بندم
به روی این سالهای مرده و به جاده می‌زنم
تمام عمر گدایی می‌كنم در جاده‌های فرانسه
از برتانی تا پرووانس و به مردم می‌گویم :
« از دستورشان اطاعت نكنید
به حرفشان گوش نكنید
به جنگ نروید، به جبهه نروید »

اگر خون دادن خوب است، بروید خودتان خون بدهید
شما كه ایمان‌تان قوی است، آقای رییس جمهور
اگر دنبال من هستید، به ژاندارم‌هایتان بگویید
كه من اسلحه ندارم، می‌توانند شلیك كنند

بوریس ویان


تن من میدان مبارزه ی شرق درمالنده و غرب سلطه جو نیست.
یکی می پوشاندنش برای محافظت کردنش ... یکی لختش می کند برای رهایی بخشیدنش ...
تن زن را از مانتراهای سیاسی تان حذف کنید ..
تن من را لااقل.


Sunday, September 15, 2013

تخته بازي كردن با من كار اساني نيست ... با ساركسام ممتد ... خنديدن هاي ديوانه وار ... تحقيقاً شخصيت طرف مقابل ... موجوديتش ... اعتماد به نفسش و ميل به زندگي اش ذره ذره خورد مي شود و دندان بر هم سابان بازي را ادامه مي دهد. خصوصا كه در اين سفر اخیر من روي دور برد بودم.
ديروز دوستم فرشاد مي گفت تو را بايد به عنوان بازجوي زندان استخدام كنند و تو به جاي بازجويي با طرف فقط تخته بازي كني ... طرف به همه چيز اعتراف مي كند تا فقط با تو تخته بازي نكند.


Saturday, September 14, 2013

ناراحت كننده ترين قسمت انهايي كه كه در اطراف من هستند و اشكشان براي كشتاركمپ اشرف سرازير شده است اين است كه كشتار بيش از يك ميليون عراقي به دست امريكا در همان عراق پلك هم نزدند ...

حقوق بشر سلكتيو.


شيطونه مي گه
هميشه
شيطونه هميشه مي گه و من هميشه گوش نمي دهم ...
وشيطونه هميشه همينجا نشسته و به ريش ميدل كلاسانه ي محافظه كارانه ي من مي خنده ...
قاه ه ه ه ه قاه ه ه ه


Friday, September 13, 2013

 جدایی  تلخ است
گيرم دیگری به ما بدی می کند و ما او را ترک می کنیم ... و یا ما به دیگری آسیب می زنیم و او می رود ...
و زخم در دل می ماند تا کم کم خوب شود
زمان می خواهد ... زمان ... زمان شفا بخشنده
شاید فقط باید پذیرفت که: " آسیب دیده و زخمی ام ... زمان لازم است تا این زخم خوب شود"
باید به ان مجال داد. باید ان را پذیرفت.

مهم پذيرفتن اين است که ماييم كه ناارامیم ... و پذيرفتن اين است که لازم است به آرامش برسیم ...
خودمان را اگر تنها قربانی شرايط بدانیم این قضیه می تواند سالیان سال به طول بیانجامد و يا هرگز ... هرگز زخمها درمان نشوند

***
یادم هست وقتی در بهمن سال ۱۳۷۲ در پروژه ي ساختماني در چاله ی اسانسور افتادم  این حس را تجربه کردم ... در تاریکی محض میان زمین و هوا معلق بودم و از ذهنم گذشت که الان در هم می شکنم و هیج راه برگشتی نیست- و همانجا پیش از رسیدن به زمین پذیرفتم.
  دستم شکست ... اما شاید انجا بود مفهوم بازگشت ناپذير بودن وقايع را یاد گرفتم ... در همان كسر ثانيه ي سقوط

گاهی فکر می کنم با ان آشوبی که در ان زمان بر من مستولی بود انگار ضربه ی دیگری لازم بود تا بفهمم: "چیزها اتفاق می افتند ... من فقط باید یاد بگیرم یا انها کنار بیایم یا به زندگی خودم خاتمه بدهم"

سعی کردم ... تمرین کردم تا با انها کنار بیایم
به او گفتم: "زندگی من شده ریاضت کشیدن ... تمرین از دست دادن."
دست كشيدن.

سختی زیادی لازم بود -در زندگی من- تا آرام شوم ... تا بپذیرم ... بگذرم ... ببخشم.


كشتندمان در اين فيسبوك! ديشب خواب مونيكا بلوچي را ديدم!


مي بيني ... آنهايي كه سرسختانه دنبال "تحريم" ايرانند چگونه از بمباران سوريه توسط امريكا براي تغيير رژيم بشار اسد هواداري مي كنتد ... فكر مي كني نوبت ايران برسد مواضعشان تغيير مي كند؟


براي من دوست داشتن ادمهايي كه دوست ندارمشان، و سختم مي شود، از دوست نداشتن انكه دوستش دارم و سختم شده است، سخت تر است.
.
.
.
چندبار گفتم سخت!؟؟


Thursday, September 12, 2013

کاش دنیای کوچک من هم خلاصه می شد به «تغییر رژیم ایران به هر قیمت و به هر وسیله»
می بینی ... باورنکردنی است اما دنیاهای کوچکتر از من هم هست.

از واقعگرایی باید ترسید در اتقلابی گری. از شعارهایی که اندازه ی امکانات این جهانِ نابرابر و تاعادلانه اند ...
شاید من ترجیح می دهم شعارهای بزرگ را ..عشق های بزرگ را ... تا اعمال کوچک ...
همینه که عاشق کارل مارکس هستم

هرچند اکتویستهای امروزه وقتی می شوند که «کارگران سراسر جهان متحد شوید!» به ریشت می خندند که "حالا بگذار به کمک دولت امریکا دولت ایران را عوض کنیم .. کو کارگر!!"

تگ: فقر در افریقا - مجاهدین خلق - دولت اسراییل - ارتش امریکا - صدام - جنگهای داخلی - تحریم کوبا برای نیم قرن - فلسطین - حقوق بشر با فشن سازمان ملل - جی هشت - African War Lords - کمپانی نفت بی پی - مالکوم ایکس - اسکندر مک کی







Given the great geographic diversity of Africa in terms of natural resources, climate, vegetation, topography, and precipitation, there was no uniform model that the colonial powers used to raise revenue throughout Africa. Just as economic activity in the early 20th century varied throughout Europe and in the United States, so too, economic activity in Africa was diverse. Within this diversity, economic historians of Africa have identified five modes of economic activity and revenue generation in colonial Africa

Mineral exploitation. Africa is a continent rich in mineral resources. In colonies where there were large deposits of minerals, colonial governments encouraged the exploitation of the minerals. Northern Rhodesia (Zambia) and the Belgian Congo (Congo) are examples of colonies whose economies were dominated by copper production. In these colonies, colonial governments initiated policies that forced some African farmers to leave their homes to become mine workers.

Large scale agricultural production. In colonies in East and Southern Africa that had climates attractive to European settlers, the primary colonial economic activity and revenue generation was large scale farms owned by Europeans. Examples include Angola (coffee), Kenya (coffee, tea), and Southern Rhodesia/Zimbabwe (tobacco, beef). In this system, European settler farmers needed land and labor. To meet these needs, the colonial governments instituted unpopular policies that removed good farm land from the local population and forced some men to work as laborers on European controlled farms.

Small scale agricultural production. Most African colonies had neither large deposits of minerals, nor the environment to encourage European settlement. In these colonies, the colonial governments actively encouraged farmers to grow special cash crops that would be exported to raise revenues. Cash crops included food crops such as groundnuts/peanuts (Senegal, Nigeria), coffee (Tanganyika, Rwanda, Uganda), cocoa (Ghana, Togo, Cote D'Ivoire) and non-food crops, such as cotton (Mali, Niger, Sudan) and tobacco (Malawi).

Supply of Labor. Parts of some African colonies were poor in natural resources. In these situations, the colonial regimes instituted policies that strongly encouraged able bodied men to leave their homes and migrate either to distant areas within the same colony or to neighboring colonies where they worked in mines or on large farms. Mine owners and commercial farmers paid a recruitment fee to the colonial government of the worker's home country. For example, in Southern Africa the colonies of Bechuanaland (Botswana), Basotholand (Lesotho) , Swaziland, and parts of Mozambique and Malawi became labor reservoirs for the mines and large farms of Northern Rhodesia, Southern Rhodesia, and South Africa.

Mixed Economies. Most colonial economies in Africa are called mono-economies by economists. This indicates that the colonial economies were dependent on mining, settler agriculture, or the small scale production of a single cash crop. There were a few exceptions to this trend. By the end of colonialism in South Africa (1994), the country had a very vibrant and diversified economy boasting mineral, agricultural, and manufacturing industries, and an advanced commerce sector. Another example of a mixed economy is Nigeria. In the 1950s, the last decade before independence, the discovery of large reserve of petroleum helped diversify an agriculturally based economy.





Wednesday, September 11, 2013

يني كثافت زديم به اين امکانِ با هم بودن ها!!

بهروز وثوقي به ملك مطيعي
قيصر
ورژنِ من در اوردي


Tuesday, September 10, 2013

با ديدن بچه سياسي هاي وطني و موضع گيري هاشان نسبت به هم مي فهمم خميني عجب حماسه اي خلق كرد: حماسه ي تنفر و تفرقه


Monday, September 9, 2013

"Past is Prologue" ... چه در عشق .. چه در سیاست!


Sunday, September 8, 2013

نوشته ها و بجث های این طرفداران تحریم ایران توسط امریکا را می خوانی ..
این کانسرواتیوهای لیبرال ...
این لیبرال های نئوکان ...
و این عشقی که به امریکا و دولتش و احزابش دارند که خود مردم امریکا از فساد و سرسپردگی شان به کورپوریشنها مستاصلند ...
این انکار باورنکردنی مشکلات سرمایه داری در داخل امریکا .. و در جهان ...
این انکار گرسنگی .. فقر ... بیکاری ...
انکار جنازه های بوگرفته ی ویتنام و ژاپن و عراق و اقغانستان... یا برشمردنشان به عنوان «Collateral Damage» در راه دمکراسی ....

و اینکه حتی قبول دارند که امریکا در 1953 در کودتا بر علیه مصدق دست داشت ... که در سال 1979 در کنار گذاشتن سریع شاه و ظهور فاندامنتالیسم در ایران و افغانستان و سومالی نقش داشت ...و باز تحلیل هایشان همه در تشویق دولت مقتدر امریکا است در فشار و تحریم و تجاوز به ایران ...

من یاد اینهایی می افتم که دارن به دختر/یا پسری که دارد بهش تجاوز جنسی می شود .. با خشونت .. زیر مشت و لگد .. به طول تاریخ .. تحلیل های فاضلانه می دهند که:

"حالش را ببر! ببین طرف چه قد و بالایی دارد! بیا این کاندوم را استفاده کن ... وگرنه حامله بشوی تقصیر امریکا نیست ها .. تقصیر خود عقب مانده ی متحجر بدبختته ... کلی هستند که دوست دارن این بیفته به جانشان و حالش را ببرند ... اگر تحریم نکنند .. مجبورند وارد جنگ بشوند ... حال بده ... خفه شو! ... "

و ایران بدبخت همینطور دنده هایش زیر ضربات دخالت های علنی و پشت پرده ی امریکا در سیاست جهان خورد می شود ...
و اینها کنار صحنه دارند برای متجاوز هورا می کشند ...
اینها کسانی هستند که ایران برایشان دولت ایران است .. و نه مردمش.


Saturday, September 7, 2013



جهان تلخ نمی شود با شمشیر
تلخ نمی شود با شلیک و فریاد و مشت
تلخای جهان
گلوی گوزنان نیست و دندان پلنگ
و مرگ ماهی در حلق مرغان ماهی خوار مصیبت نیست

تلخ
عروسک هایی است با شکم پر از تی.اِن.تی
که بر ویتنام ریخت
بر کوچه باغ های فلسطین
و مصیبت
شادمانی کودکان ماست
که دیده اند عروسکی بر خاک
دویده اند با هلهله و لبخند

بیژن نجد
ی


Friday, September 6, 2013


از 21 اگوست 2012 گوشت خوردن را گداشته ام کنار .. به واسطه ی آگاهی ام به ظلم بینهایتی که به جیوانات می رود در صنعت گوشت در اروپا و امریکای شمالی ... همین پروانه هایی که در سفرهای مکرر تابستانم روی شیشه ی ماشینم شکمهاشان می ترکد ... و همین پشه هایی که روی بازویم می کشمشان تا نیشم نزنند ... بگذار سهم من از جنایات بشری باشد بر علیه حیوانات ... و البته چرمی که در کفش و کیف و لباسم هست ... تا انها را هم حذف کنم

***

از چهاردهم اگوست 2013 تیم هورتونز نرفته ام ... قهوه ی دست ساز خانه یا شرکت را خورده ام .. ینی غیر زنجیره ای ... خوشمزه و سالم. مقاومت در مقابل کشش قهوه خریدن .. دست کمی از ترک سیگار ندارد. ولی خوب خرید نکردن از «فری ترید» هر چند که در تورنتو بسیار سخت است .. اما تا از زنجیره ای ها دست نکشی اساسا شدنی نیست. می خواهم «فری ترید» نخرم .. نخورم.

***

از دوم سپتامبر 2013 «گلوتن فری» شده ام ... ینی این دیگر تجویز دکتر است برای ناارامی هایم و بیخوابی هایم ...
حالا دکتر گفته است باید تخم مرغ بخورم (که خیلی خیلی کم می خورم به واسطه ی دانستن جزییات رفتار بیرحمانه ای که با مرغهای تخم گذار می شود) ... و شیر و ماست و پنیر نخورم ... این دو تا قدم بعدی است لابد ...

***

دیروز ظهر دیرم شده بود و گرسنه بودم ... و ماشینم درست جلوی یک مک دونالد پارک بود ... من 13 سال است پایم را در مک دونالد نگذاشتنه ام .. به دلیل تحریم ان به واسطه ی خسارات بینهایتی که به محیط زیست در سراسر جهان وارد می کند ... کمی طول کشید تا خودم را قانع کنم که از مک دونالد خرید کنم.

نوبتم می رسد. به دختر جوان می گویم: «یک سالاد! بدون گوشت!»
تعجب میکند .. همه دارند «بیگ بیف مک برگر» و «انگشت مرغ» و «بال مرغ» سفارش می دهند .. باز می پرسد: «بی گوشت؟» می پرسد :«کوکا یا پپیسی؟» می پرسد: «هیچ نوشیدنی ... سیب زمینی یا هیچ چیزی در کنار سالاد نمی خواهید؟» .. و با شنیدن نه های مکرر من لبخند می زند.

بوی روغن و چربی حیوانی و گوشت سالن بزرگ مک دونالد را برداشته است. بیرون می ایم .. با پاکت خوشگلی در دستم .. با یک سالاد «توسکان» خوشگل و سبز ... که رویش یک بسته ی پلاستیکی مغز تخم افتابگردان هست ... و یک بسته ی پلاستیکی تمشک خشک شده .. و یک بسته ی پلاستیکی سس سالاد ... قاشق و چنگال و چاقوی پلاستیکی ...

از سالن مک دونالد که بیرون می ایم .. حال دانته را دارم که از دوزخ خارج می شود.




***
سالاد را پای کامپیوتر توی اتاقم در شرکت می خورم. در حالی که راجع به شدت گرفتن احتمال حمله ی نظامی امریکا به سوریه می خوانم ... و فعالیتهای مجاهدین خلق در میان سیاستمداران امریکایی برای قبول شدن به عنوان گزینه ی امریکا در حمله به ایران. سالاد بزرگ نیست اما زباله ای که از این نهار ناچیز باقی می ماند شاید دوبرابر حجم ان است.

می دانم که دیگر پایم را در مک دونالد نمی گذارم .. حالا برای 13 سال دیگر.

***

«دانایی درد نیست»* اگر بتوان ان را به عمل تبدیل کرد ... هر چند ساده نباشد.


*Knowledge is NOT pain, If you can turn it to action


باور کردند سیاهان انسان نیستند ... به بردگی گرفتندشان
باور کردند بومیان انسان نیستند ... قتل عامشان کردند
باور کردند یهودیان انسان نیستند ... با آنها صابون و دگمه درست کردند
حالا باور کرده اند مسلمانان انسان نیستند ....

من چقدر دلم برای برتولت برشت تنگ می شود اینروزها ...


Thursday, September 5, 2013

در شهری که شیر خام خوردن .. و دانه ی طبیعی کاشتن جرم است ... بیخود نیست من هی دلم برای تهرون تنگ می شود که هر خلافی توش مجازه!!


اگر قرار است کشورهایی که از بمب ناپالم .. شیمیایی .. یا اتمی استفاده کرده اند را بمباران کنیم ... آیا امریکا در هر سه لیست اولی نیست؟


توی فیلمها زنها همیشه همان یکباری که با شوهرشان نمی خوابند حامله می شوند ... یا همان یکباری که تصمیم می گیرند شوهرشان را ترک کنند و برای بار اخر با اوی می خوابند ...

شوهر هم نداریم حامله شویم به واسطه اش!!


Wednesday, September 4, 2013

ملکه ی انگلیسم سکولار تشریف دارند! مزخرف ترین سیستم کولاونایزر چند سال ساله ی جهان را هم رهبری می کنه ...
یکطوری حرف می زنن که انگار تا بگویند سکولار ... همه ی مشکلات حل می شود!
اسما و رسما-سکولارهای تورنتو که در جناح پرو اسراییل ها فعالیت می کنند ... حمایت شده توسط خانم پبتر مک کی و هارپر ... و سنکشن و جنگ ...
از سکولاریسم یکجور کعبه ی مقدس نسازید ...
بزرگترین جنایات قرن اخیر را سکولار دمکراتهای محبوب مرتکب شده اند ...
فقط تاریخ امریکای جنوبی را بخوانید ... ببینید اگر در قرن بیستم 50 تا کودتا ی خونریز شده است چند تایش را دولتهای سکولار دمکراتیک حمایت کرده اند ... بقیه اش بماند


Monday, September 2, 2013

وقتي زندان ها و پرورشگاه ها و سربازخانه ها را كورپوريشن ها مي گردانند ... كه اساسشان بر بالا بردن سود است به هر قيمت ... اين وضعيتي كه مي بينيم ادامه دارد
در هر چيزي كه با جان ادمها و حيوانات ارتباط مستقيم دارند ... بايد از سيستم بهره كشي و منفعت طلبي پرهيز كرد


Sunday, September 1, 2013

نمی فهمم تو چرا با من از من حرف مي زني.