Sunday, June 25, 2006

خوب ما رسيديم ايتاليا. يعني ايتالياي ايتاليا كه نه. درست يك شهركده جنوب سوئيس. زيباست اين منظقه بدمصب!
من اما دربست عاشق سوئيس شدم رفت. به دوستم مي گويم: بيا برگرديم . به جاي اينهمه راه به فلورانس و نيس برگرديم بيا همانجا كه بوديم.

آخر در سوئيس راهمان را گم كرديم و نزديي هاي زوريخ از يك منظقه ي كوهستاني-روستايي سر دراورديم. يك كابين گرفتيم به قيمت ارزانتر از يك كمپ سايت ... كه هم حمام و رختشويي مشترك داشت و هم اتاق خواب و اشپزخانه و حياط خصوصي با باغچه و ...
كوهپيمايي رفتيم ... طبعتش ديوانه ك‌ننده بود. بعد از آلپ رد شديم و رسيديم به لوكارنو ... كه براي من خيلي شلوغ و توريستي است ...
من مي خواهم كه برگردم همانجا...
تو بودي چه مي كردي؟
من در يك كافي نت هستم و سه دقيقه ي ديگر وقت دارم... جواب بده!


Thursday, June 22, 2006

از ایستگاه متروی شهر فرانکفورت در می آيم و وسط هیاهوی عربده کشی های خاص جام جهانی گیر می گنم. عده ای جمع شده اند و معرکه گرفته اند و می زنند ومی رقصند. به دوستم می گویم «اآهنگشان که ایرانی است» کنار بساط پر سر و صدای ترقص و شادمانی میایستم و یک سری دختر و پسر حوان ایرانی را می بینم پرچم ایران -شیر و خورشید دارش را هم- به دورشان پیچیده اند و فریادهای شادمانی سر می کشند و می رقصند. طرفداران تیمهای دیگر هم دورشان ایستاده اند و همراهی می کنند.

کلی می خندم. در وسط شهر فرانکفورت اولین چیزی که دیده ام این گروه ایرانی است. بد هم نیست.


Sunday, June 18, 2006

تو جادو را دوست داری. نه جادوگر را.


Saturday, June 17, 2006



Con toda palabra


Con toda palabra
Con toda sonrisa
Con toda mirada
Con toda caricia

Me acerco al agua
Bebiendo tu beso
La luz de tu cara
La luz de tu cuerpo

Es ruego el quererte
Es canto de mudo
Mirada de ciego
Secreto desnudo

Me entrego a tus brazos
Con miedo y con calma
Y un ruego en la boca
Y un ruego en el alma

Con toda palabra
Con toda sonrisa
Con toda mirada
Con toda caricia

Me acerco al fuego
Que todo lo quema
La luz de tu cara
La luz de tu cuerpo

Es ruego el quererte
Es canto de mudo
Mirada de ciego
Secreto desnudo

Me entrego a tus brazos
Con miedo y con calma
Y un ruego en la boca
Y un ruego en el alma

With all words
With all smiles
With all looks
With all caresses

I draw near the water
Drinking your kiss
The light of your face
The light of your body

To love you is a prayer
The song of the mute
The eyes of the blind
The naked secret

I entrust myself to your arms
I?m afraid and I?m calm
A prayer in my mouth
And a prayer in my soul

With all words
With all smiles
With all looks
With all caresses

I draw near the fire
That burns all of this
The light of your face
The light of your body

To love you is a prayer
The song of the mute
The eyes of the blind
The naked secret

I entrust myself to your arms
I'm afraid and I'm calm
A prayer in my mouth
And a prayer in my soul


Here is "Lhasa" Live with two Songs in some Award show





Friday, June 16, 2006

یک گفتگوی کمی تا قسمتی خصوصی با ادریس یحیی -رعنا خانم نخواند
یا
هی مفیستو فلیس! هی ابلیس! حالا خودت را می زنی به آن راه نامراد؟.

یکی گفته بود: "شیطان شر می‌اندیشد و خیر می‌آفریند"
من می گویم که ابلیس خودش را می زند به آن راه و حالا خر را بیاور باقالی ببر.

******

تسلیم می شوی.
ای مخلوع! ای خود فروخته! ای فاوست! نمی توانی روحت را به مفیستوفلیس بفروشی ... و بعد در آگهی های ارزان قیمت فروش و مناقصه ی اجناس دست دوم انرا عرضه کنی.
هر چیزی برای خودش رسم و رسومی داره*



******

پانویس: ابلیس تنها خلقت خداوند است که «فاوست» و «مفیستو فلیس» است در آن واحد. خودش هم می داند.

پانویسی بر پانویس: مثالش می شود روسپی ای که خودش را به خودش می فروشد ... و بعد در حیرانه ی وسوسه و مستی به خودش می گوید: «اینهمه خریدار ... این نرخ کم ... چاره ای نیست ... مقاومت بی فایده است.»


Thursday, June 15, 2006

یادداشت اول: این چند روز باز هم سرم شلوغ است ... تدارکات سفر از یک طرف ... یک مناقصه ی بزرگ در شرکت از طرف دیگر. برنامه ی سفرم به همین خاطر تغییر کرد. یکرور دیرتر می روم - سه شنبه بیستم ژوئن - و حالا ۱۵ روز می مانم (شرکت از من خواست که بلیطم را عوض کنم و هزینه اش را هم داد)... وقتم را پیدا کردن مسیر و کمپ سایتهای المان و سويس و ایتالیا می گیرند ..حالا دارم برنامه ریزی می کنم که در ۱۵ روز بتوانیم حومه های فرانکفورت و اشتوتکارت آلمان، لوکارنوی سويس، دریاچه ی کومو، ورونا، بولونیا، فلورانس، لیورنا و جنوا در ایتالیا و موناکو و نیس و کن در فرانسه را ببینیم.

یادداشت دوم: گردهمایی زنان در تهران کلی باعث درگیری دهنی ام بود. در این چند روز گاهی وقت کردم و سری به جند تا -خیلی محدود- وبلاگ زدم. چیزهایی در حمایت، چیزهایی در انتقاد، و چیزهایی دال بر اشتباه شمردنش -نه محکوم کردنش- خواندم. خوب طبیعی است که برای کسانی که -مثل من- کاری انجام نمی دهند (داخل یا خارج) محکوم کردن و انتقاد کردن و کوچک شمردن هر حرکتی زحمت چندانی ندارد ... برای انها هم که -باز هم مثل من- خارج از کشور زندگی می کنند و از امنیت شخصی و اجتماعی بهره مندند، شلوغ بازی و آتش بیاری معرکه کاری ندارد ... به هر حال در همین معدود وبلاگهایی که خواندم این ها توجهم را جلب کرد:

نوبت ما: زنان امروز ايران هم به نسبت بسيار خوبي از حقوق قانوني خود آگاهي كسب كرده اند و براي رسيدن به آنها تلاش مي كنند. برگزاري تجمع، گرامي داشتن روزهاي بزرگ، تكثير آرا وعقايد در نشريات و وبلاگستان، ادامه تحصيل و راه يافتن به دانشگاه در مقاطع بالا، همه و همه از امور مثبتي است كه زنان به آن اقدام كرده اند. اما در تمام اين اقدامات ردپاي اشتباهات فاحش تفكر فمينيستي به وضوح ديده مي شود. افراط فمينيستي آن چيزي است كه جنبشي را كه مي تواند زنان را وارد عرصه عمل اجتماعي كند تبديل به يك تجمل بورژوايي مي كند. سردمداران اين حركت ها بايد به شدت براي مدون كردن عمل خود تلاش كنند. نه اينكه در فراخوان خود هم تبعيض جنسي را نمايان كنند(حامیان مرد و زن در فهرست امضا کنندگان حمایت از تجمع اعتراضی زنان، جداگانه معرفی شده اند!). اينها نكات كوچكي است كه از قلم مي افتد اما نتيجه گيري از يك عمل گروهي را عقيم مي گذارد. مبارزه زنان، جدا از جنبش های دیگر اجتماعی و طبقاتی، مبارزه ای عقیم و ناکارآمد خواهد بود.

فرنگوپولیس: مسلماً زنهایی که در ایران فعالیت می کنند بیش از هر کس دیگری واقفند که چه استراتژی برای حرکت زنان در این مقطع زمانی موثر است و فکر می کنم به جای شلوغ کردن های هیجان زده اینور آب، باید منتظر بود و دید که زنان فعال حقوق زنان که دانش بیشتری در مورد وضعیت دارند چه روشی راپیش می گیرند و چه پیشنهادی می دهند. ... و ... کاش شیرین عبادی و زنان دیگر حمایت شان را ادامه می دادند و امثال فرح نه. فکر می کنید اگر کسی مثل اعظم طالقانی در این اجتماع بود زنان پلیس را می گماشتند که کتک بزنند؟ مسئله این است که هدف این حرکت اصلاح قوانین تبعیض آمیز در مورد زنان است. ما که دور گود نشسته ایم و از دور دست بر آتش داریم فکر می کنم به جای نشستن و گفتن اینکه "لنگش کن!" باید ببینیم حرکت های ما می تواند تاثیر مستقیم روی نحوه برخورد دولت با تظاهرکنندگان داشته باشد. می تواند ضربه باتومی باشد بر سر زنی که خودش بهتر از من و شما می داند قوانین ایران تا چه حد ضد زن هستند. احتیاجی به آموزش من و شما ندارند خانم و آقای محترم. ما به درد قوانین ضد مهاجرت و راسیست ضد خاورمیانه ای کشورهایی که در آنها زندگی می کنیم برسیم خیلی هنر کرده ایم. یا شاید این حس قدرت ناجی بودن، در کمال بی قدرتی در غربت است که ما را دورگود نشینان هوارکش می کند؟

انار (سوالی که بعداً پس گرفته است):میشود به عنوان بخشی از برگذار کنندگان مراسم رفع ابهام کنید که آیا راست است که خانوم شیرین عبادی و آن جمع نوبلیست ها چهار روز به تجمع مانده حمایتشان را از حرکت قطع کردند؟ آیا راست است که فرح دیبا از این تجمع حمایت کرده بوده؟ اگر راست است آیا برگذار کنندگان میدانستند؟

نگفتنی ها: اينکه يک عده از زنان در محلی جمع بشوند و مورد ضرب و شتم قرار بگيرند را به هيچ عنوان نمی توان توجيه کرد. ولی تا زمانيکه اين جنبش (اگر بتوان نام آن را جنبش گذاشت) نتوانسته اين خيل را قانع کند که خواسته هايشان خواسته های آنها هم است و مختص به عده انگشت شماری از زنان تحصيل کرده و تهرانی نمی شود، در همين حد باقی می ماند.

قاصدک : حالا هم این جا نشسته‌ام و یک نفس اشک می‌ریزم. از خودم، از این که دستم از همه جا کوتاه است، از این که بیرون گود نشسته‌ام، از این که هفده سال است آن جا که باید باشم نیستم، از این که شهرزاد، لادن، میترا، فرناز، آسیه و هزار و یک رفیق و خواهرم امروز آن جا بودند و من نبودم...
از این... از آن...از همه چیز...
از این همه ناتوانی خودم خسته‌ام. از این همه دوری بیزارم.

میز گرد یکنفره: حال حاضر چه تعداد از زنان مي دانند اگر امکان تحصيل داشته اند به خاطر تلاش جوجه فمينيست هاي سوسول خوش تيپِ صد سال پيش بوده است؟ مطمئنا آن زمان هم خيلي ها داخل و خارج پرانتز آنها را به تمسخر مي گرفتند. و يا تلاششان را بيهوده مي پنداشتند.

آشپزباشی: احساس کتک‌ خورده‌گي! تعبير بامزه‌اي‌ست. مرا به صرافت انداخت که به ديگر "احساساتي" که در طول اين سال‌ها و بخصوص در اين هفت هشت ده سال اخير داشته‌ام فکر کنم و تعابير صحيحش را پيدا کنم!
شما هم بگرديد ضرر نخواهيد کرد.

زیتون:باید فکری برای تجمع‌های بعدی کرد...
وقتی این جمله رو می‌شنوی، " مارو در خطر می‌ندازن و فقط مواظب خودشونن" مسلمه که ناراحت می‌شی و دلت می‌خواد بگی:
نگذاریم بین مردم و فعالین فاصله بیفته.
در این‌طور تجمع‌ها می‌شه خیلی از مردم رو با تبلیغ و پروپاگاند(جفتش دوتاست) جذب کرد. پس چرا دفع؟!.

پویا: دور بودن از صحنه‌ی حرکت‌های اجتماعی قدرت اظهار نظر قاطع و چون و چرای با اطمینان را از آدمی می‌گیرد. در این دو روزه به این فکر بودم که شرکت فعال در یک حرکت اجتماعی، بخصوص وقتی که به ضرورت آن هم معتقد باشی شور و کشش دارد. با اینکه می‌دانی ممکن است یا حتما، رفتن، بی‌خطر نخواهد بود. حالا یا توهین باشد، یا باتوم یا زندان. اما وقتی که این حرکت اجتماعی محدود به قشر محدودی از نخبه‌گان و فعالان می‌شود چه بسا هزینه‌ای که می‌پردازیم کارهای مهم دیگری را زیر سایه قرار بدهد.

شیما کلباسی به نقل از آونگ خاطره های ما :اگر واژه ی" خودی وغیر خودی "مطرح است که آن بحث دیگری ست و نباید اسم وبلاگ هامان را در لیست می آوردید و اگر حامیان را از خود می دانید چرا باید مثلا" تعداد معدودی کاغذ که شعار بر روی آن نوشته شده را من و امثال من زمانی ببینند که در هوا پخش کردید و بلافاصله به دست پلیس ها تکه تکه شد؟ ! چرا؟!

ابطحی: زنان و یا مردانی که قصد احیاء حقوق خود را دارند اگر به خارج از مرزها چشم بدوزند، اشتباه فاحشی میکنند. سرشناسان ضدانقلاب خود میدانند که دفاعشان از این تظاهرات هم ماهی گرفتن از آب گل آلود تعبیر میشود وهم خواستهای منطقی زنان را در داخل دچار مشکل مینماید

لندنی: وقتی که دشمنان مردم به هرگونه سلاحی ، حتی سلاح هسته ای و شیمائی مسلح هستند ، مردم برای مبارزه جدی و سرنگونی باید مسلح شوند وگرنه همین وضع ادامه خواهد داشت ... مبارزه پارلمانی مکان و شرایط خاص خودش رو می خواهد که در ایران –اسلامی - دیکتاتوری چنین شرایطی وجود نداره

شهرزاد: حرف هاي زيادي براي گفتن هست ولي در اين تجمع هم تنها چيزي كه دستگيرم شد اين بود كه ما مردم سزاوار بيش از اين نيستيم.

یک پنجره- به نقل از جامعه‌شناسی سياسی، دکتر حسين بشيريه

جنبش زنان وقتی به معنای واقعی کلمه ظاهر می‌شود که خودجوش، رقابت‌آميز، گروهی، سازمان‌يافته و مبتنی بر ايدوئولوژی مناسب و خاص جنبش زنان باشد. در صورتی که مشارکت زنان به تحريک گروه‌های اجتماعی ديگر (به‌ويژه به‌خواست مردان) صورت گيرد، غير رقابتی باشد يعنی برای تاييد مواضع قدرت مستقر شود، فردی و پراکنده باشد، يعنی به صورت جنبش گروهی و سازمان‌دهی جمعی صورت نگيرد، به‌معنای واقعی کلمه مشارکت سياسی زنان نخواهد بود.
و و و و

یادداشت سوم: برای پویا می نویسم: "همه روی جنازه ی اصلاح طلبان شادمانی کردند که یک سیستم ارتجاعی نباید و نمی تواند جریان اصلاح طلبی را در درون خود داشته باشد ... ایا همان روزنه ی مطبوعات اصلاح طلب بیشتر از این حرکات مردم را با مشکلاتشان روبرو نمی کردند ... آیا ما در جمعیتهای کوچک سلکتیو فقط در خیابان داد نمی زنیم تا "رویتر" و "بی بی سی" و "سی ان ان" ما را نشان دهند و مردم دنیا بشنود که ما در چه سیستم ارتجاعی ای زندگی می کنیم ؟

آیا اینطور نیست که همان بچه ها مرتب دارند تلاش می کنند و جنبش مردمی نمی شود؟ نمونه اش را می توان در خانواده و دوستان من دید. خواهران من همه در باب حقوق زن تند رو هستند... و خیلی از دوستانم هم ... من ازشان می پرسم ... آنها حتی این خبرها را نمی شنوند که درشان شرکت کنند ... بشنوند هم شاید اعتماد نکنند ...

آیا این حقیقت ندارد که محفل "اینترنتی" چپ ها و راست ها و سلطنت طلبها و طرفداران حقوق زن و تومارها ... تنها یک محفل است؟ این جنبش که خبرش روی اینترنت و بین روزنامه نگاران و معدود ادمهایی (معمولا در شهرهای بزرگ و بیشتر از طبقه ی متوسط-مرفه شهری که حتی نمی دانند "جنوب شهر" دقیقاً کجاست و وقتی می روند می بینند آه از نهادشان بر می اید) پخش می شود که به اینترنت دسترسی دارند آیا اصلا از وسعت خودش مطلع است؟"

پویا می نویسد: "دوران "فدایی خلق بودن" و این که ما به خیابان می‌رویم تا "توده‌ها آگاه شوند و روحیه بگیرند" نیست. مردم خودشان همه‌ی دردها را بهتر می‌دانند. من فکر می‌کنم (از این فاصله‌ی دور و همانطور که خودت می‌گویی نداشتن ارتباط زنده با جامعه‌ی ایران) که باید روی انجمن‌های مدنی کار کرد. زنان موقعیت خوبی دارند و می‌توانند با مراکز فرهنگی و مشاوره وکتابخانه و کمک به هم‌دیگر کارهای اجتماعی خوبی بکنند. من می‌ترسم با این حرکت‌ها و تظاهرات دیگر نگذارند که به ان جاها هم برسند. یا زندان کنند یا عرصه را به آنها تنگ کنند.
از طرف دیگر تو ممکن است بتوانی ۱۰۰۰ نفر را در یک مرکز هنری و فرهنگی به فعالیت اجتماعی بکشانی اما معلوم نیست که حتی ۲ نفر از آنها هم بخواهند تظاهرات کنند. اما بازده کدام‌شان بیشتر است؟"

یادداشت چهارم:

نيلوفر و باران در تو بود
خنجر و فريادي در من
فواره و رؤيا در تو بود
تالاب و سياهي در من

از شعر «مرگ ‚ من را » ی احمد شاملو


Wednesday, June 14, 2006

یادداشت اول: در استان Nova Scotia هم محافظه کاران در انتخابات پیروز شدند .

رهبر ۳۴ ساله ی «محافظه کاران پیشرو» Rodney MacDonald به عنوان نخست وزیر دولت minority نوااسکوشیا انتخاب شد. محافظه کاران ۲۳ کرسی، NDP ۲۰ کرسی و لیبرال ها ۹ کرسی را تصاحب کردند.

محافظه کاران از سال ۱۹۹۹ در Nova Scotia بر سر کار هستند اما در دوران رهبر سابقشان John Hamm در سال ۲۰۰۳ اکثریت را در پارلمان استان از دست دادند.

جدیدترین party استان، Green Party که در تلاش است که برای هر ۵۲ کرسی پارلمان کاندیدا معرفی کند تنها ۲٪ رای مردم را به دست آورد.

یادداشت دوم: اونتاریو همزمان با بازسازی نیروهای اتمی موجود، ساخت نیروگاه های جدید اتمی را در برنامه ی کار خود قرار داد.

دولت اونتاریو خشم هواداران محیط زیست را با تصویب طرح ساخت نیروگاه های جدید اتمی برای تولید انرژی مورد نیاز استان بر انگیخته است. ویزر انرژی استان Dwight Duncan این موضوع را سه شنبه اعلام کرد و اضافه کرد که راهکارهای دیگری برای تامین انرژی در دست نیست. او گفت :«اگر امکان انتخاب بود، منهم hydroelectric را به صورت ۱۰۰٪ برای تولید انرژی انتخاب می کردم.»

ساخت ۲ رآکتور هسته ای جدید برای استان به تصویب رسیده است و استان برای تامین مابقی انرژی مورد نیاز استان در ۲۰ سال آینده بر طرح صرفه جویی در مصرف انرژی و همچنین منابع قابل بازسازی مانند باد و یا hydroelectric متکی خواهد بود.

Duncan ساخت دو رآکتور را یک توسعه ی معتدل در بخش انرژی هسته ای خواند اما Sean-Patrick Stensil، سخنگوی صلح-سبز، با این مسئله مخالف است: «صرف ۴۰ بیلیون دلار برای بازسازی نیروگاه های موجود و ساخت نیروگاه های اتمی جدید، دقیقا همان کاری است که دولت اونتاریو در دهه ی ۷۰ در زمان William Davis انجام داد و همچنانکه همه ی ما می دانیم کارساز نبود.

مخالفین این طرح معتفدند که دولت لیبرال اونتاریو نخواهد توانست اهداف مورد نظر برای صرفه جویی در مصرف انرژی و قابل بازسازی مانند hydroelectric را در موعد های تعیین شده به انجام برساند و سعی دارد با در حاشیه قرار دادن موضوع آنرا به بعد از انتخابات آینده ی استان موکول کند.

Mark Winfield سخنگوی انستیتو Pembina، یک گروه think tank اینوارونمنتالی می گوید که این طرح در ظاهربه صورتی متعادل تنظیم شده است اما باید دانست که هر گونه تلاشی برای افزایش انرژی هسته ای تهدیدی حدی برای عموم به شمار می رود. او همچنین به سابقه ی اونتاریو در مورد انرژی هسته ای و صرف ارقام مولتی بیلیون دلاری برای آن و عدم انجام به موقع تعهدات مربوط به ان اشاره می کند.

یادداشت سوم:کانادا- قوانین محدود کننده ی مواد شیمیایی سمی و زیان آور را تقویت کنید.

مردم کانادا توسط مواد شیمیایی مضر مسموم می شوند. یک برنامه ی مطالعاتی جدید نشان می دهد که کودکان کانادایی از این مواد شیمیایی مضر اشباع می شوند.

این اولین باری است که میزان آلودگی شیمیایی کودکان در کانادا مورد بررسی قرار می گیرد. بررسی های به عمل آمده نشان می دهد که میزان این آلودگی در کودکان حتی از والدینشان بیشتر است.

آلودگی شیمیایی کانادا در قوانین سست و غیر موثر محدودیت مواد شیمیایی که تحت نظارت Canadian Environmental Protection Act-CEPA هستند ریشه دارد. Environmental Defence برای مطلع کردن دولت فدرال را از نشانه های این مسومویت در انسانها که در «مطالعات ملی مواد سمی» آشکار شده اند اقدام کرده است.

این هم یک petition است که خطاب به Rosa Ambrose وزیر محیط زیست کشور نوشته شده است.
Tree-Hugger نبود؟

یادداشت چهارم: انتقال مظنونین عملیات تروریستی به منظور شکنجه
By John Gray


Anne McLellan، معاون وقت نخست وزیر و هم وزیر امنیت عمومی، دلیل اصلی این است که ما در خصوص پروازهای سری هواپیماهای امریکایی متعلق به آژانس مرکزی ضد اطلاعات -همان CIA - به کانادا نگران نبودیم.

گفته می شود که هدف پروازهای سیا -۷۴ پرواز- تسلیم یا بازگردانی بوده است. rendition اصطلاحی ست که توسط دولت امریکا به اصطلاح برای انتقال زندانی ها به حوزه ی قضایی دیگر به منظور شکنجه ی به کار می رود.

همانطور که McLellan انرا در ماه نوامبر گذشته در زمان دولت لیبرال در مجلس عوام House of Commons مطرح کرد هیچگونه اظلاعات و شواهد مستندی برای اثبات اینکه هواپیماهای سیا در اعمالی خلاف قانون دست داشته اند وجود ندارد. شاید نه اما ایا دولت کانادا توضیحی از دولت امریکا در این خصوص خواست؟

کنجکاوی در خصوص عملکرد کانادا این هفته در یک گزارش مخرب توسط Dick Marty، یکی از اعضای پارلمان سوئیس، برانگیخته شد. در این گزارش گفته می شود که ۱۴ دولت اروپایی با واشنگتن در ربودن و انتقال مظنونین عملیات تروریستی تبانی کرده اند. هدف اینکار «قراردادن و نگهداری مظنونین در خارج از حوزه ی قدرت سیستم های قضایی» بوده است.

او در گزارش خود می گوید: «اکنون روشن است که زمامداران تعدادی از کشورهای اروپایی به صورت فعالانه با CIA در انجام این عملیات غیر قانونی همکاری کرده اند و برخی کشورها آگاهانه از آن چشم پوشی کرده اند.»

چه چیزی هست که کانادا یا نمی داند یا به آن شک نمی برد؟ در ماه فوریه گزارش شد که نامه های دولتی در دست هستند که نشان می دهند که مقامات کانادایی پروازهای هواپیماهای CIA برای انتقال مظنونین به قصد شکنجه را تحت نظر داشته اند. دولت کانادا به ظور کامل از عملیات انجام شده تحت نام rendition به واسطه ی گزار ش های مکرر دال بر مهنپدش اوتاوایی Maher Arar که توسط مقامات امریکایی در نیویورک دستگیر و به سوریه منتقل شد و برای یکسال زندانی-و بر اساس گفته اش به صورت قطعی- شکنجه شد، اطلاع داشته است

از یکسال پیش که rendition مورد توجه عموم قرار گرفت مقامات امریکایی پافشاری می کنند که به اعمال شکنجه اجازه نداده و زندانیان را برای بازجویی و شکنجه به کشورهای دیگر نمی فرستند. اما یکسال پیش مجله ی New Yorker نمونه هایی از rendition را به همراه توجیه کنندگانش در کاخ سفید آشکار ساخت.


Tuesday, June 13, 2006

Godadaddy که هم Domain Provider م است (و از روز اول هم بوده، بی هیچ مشکلی) و حالا Host هم هست برای بار سوم جواب داد که هیچ مشکلی از این طرف برای باز شدن وبلگ من وجود ندارد.

بر طبق پیغام ها و ای میل هایی که گرفته ام می شود گفت که وبلاگم در ایران با فیلتر باز می شود. با یکسری استثنا ... مثلا دوستی گفته است که در مشهد توانسته است آنرا به راحتی ببیند. عجیب است.

گمانم لیلای لیلی بلاگ اسپاتی را فعال کنم.


Monday, June 12, 2006

22 khordad 1385

ريشه و جنگل
سياوش کسرائی

من شاخه اي ز جنگل سروم
از ضربه تبر
بر پيكر سلاله ي من يادگارهاست
با من مگو سخن ز شكستن
هرگز شكستگي به بر ما شگفت نيست
بر ما عجب شكفتگي اندر بهارهاست
صد بار اگر به خاك كشندم
صد بار اگر كه استخوان شكنندم
گاه نياز باز
آن هيمه ام كه شعله برانگيزد
آن ريشه ام كه جنگل از آن خيزد


Saturday, June 10, 2006

Host م را عوض کرده ام و وبلاگم در ایران باز نمی شود.

****

ادریس یحیی برایم نوشته است که با فیلتر شکن توانسته است انرا باز کند ... پویا هم دارد برای رفع مشکل تلاش می کند ... عجیب.


Friday, June 9, 2006

برای ابلیس و رعناهایش

به شور سرود خوانی عاشقانه ی دل ...
در میانه ی شب ...
...
به مُهری که مِهرت بر جای گذاشت
...
به یاد تو،
که نمی دانی.


رعنا، های های! رعنا، آخ، گل مایی! رعنا!

جه خبر از اون آدم های بی نشون
که نیمه شبها واسه دلشون
توی کوجه های شهر می خوندن
"رعنا، تو کجایی؟ رعنا، جه بلایی! "

تو عالم مستی بغض رو می شکوندن
و قصه بهار رو می خوندن
"رعنا، های های! رعنا، آخ، گل مایی! رعنا! "

تسکین دلم باش ای ماه!
تو که توی دل من جا داری!
من آیینه بیدارم، تو سایه روشن این بیداری
حرفی بزن ای سنگ صبور،
که تیرگی رو ازم بر داری

حالا من هم اینجا واسه دل تنگم
توی کوچه های شهر می خونم
یه گوشه دنیا یاد تو هستم
و مثل شمع نیمه جون می مونم
یا بار سفر را بر دار،
یا که بی تو بی نشون می مونم

جه خبر از اون آدم های بی نشون
که نیمه شبها واسه دلشون
توی کوجه های شهر می خوندن
"رعنا، تو کجایی؟ رعنا، آخ سیاهی! "

تو عالم مستی بغض رو می شکوندن
و قصه بهار رو می خوندن
"رعنا، های های! رعنا، آخ، گل مایی! رعنا! "

من از تو جدا بودم
من بودم و ما بودم
ای مونس دل تنهای من
اشک شد، فغان شد
تو شب های مثل یلدای من

ای کاش خبری داشتی
ای کاش سخنی داشتی
ای مونس دل تنهای من
اشک شد، فغان شد
تو شب های مثل یلدای من

کاشکی بی خبر یه روزی برام
جاده ها رو پشت سر می گذاشتی
عقده م رو از دلم بر می داشتی

جه خبر از اون آدم های بی نشون
که نیمه شبها واسه دلشون
توی کوجه های شهر می خوندن
"رعنا، تو کجایی؟ رعنا، جه بلایی! "

تو عالم مستی بغض رو می شکوندن
و قصه بهار رو می خوندن
"رعنا، های های! رعنا، آخ، گل مایی! رعنا"!


Thursday, June 8, 2006

یادداشت اول: کنسرت گوگوش را دوست نداشتم. سالن شلوغ و پر سر و صدا و کیفیت صدا -لااقل آنجا که من نشسته بودم- خوب نبود. من صبح کنسرت فهمیدم که کنسرت گوگوش نیست ... کنسرت گوگوش و مهرداد است. دیگر نشد که نروم و تحمل مهرداد برایم آسان نبود.
نیمه ی اول احساساتی شدم باز. کی یک آدم احساساتی رمانتیک مثل من درست می شود ... نمی دانم. مثل همیشه تاریکی به دادم رسید.
نیمه ی دوم کنسرت اما نه ... یک چیزی کم بود ... نمی شد به خواننده نزدیک شد ... یا به شعر ... همه چیز زیادی سریع بود ... با بازارگرم کنی های عوامانه ی خاص کنسرت های ایرانی ... ... سخت گذشت.
چند بار از داخل سالن شماره ات را گرفتم ... نمی دانم ... شاید ۲۵ بار. موبایلت خاموش بود. باز هم این بین التعطیلین های وحشتناک ایران بود گمانم ... ۱۴ و ۱۵ خرداد ...
آنجا که «کویر»را خواند ... و «من و تو »را یادت کردم. شعر من را - پرسش را- اما نخواند. هر چند که حالا که گوشش می کنم آنقدرها برایم نزدیک نیست ... عجیب است. چقدر تغییر.
گوگوش مثل همیشه بدلباس اما دوست داشتتنی بود.




یادداشت دوم: استیون هارپر یک مشت مزخزفات گفت در حواشی دستگیری این مظنونین مسلمان عملیات تروریستی ... خیلی شبیه به جرج بوش در همان اوایل برافروختن آتش جنگ. گفت که اینها نحوه ی زندگی ما، دمکراسی و آزادی ما را هدف گرفته اند ... یکی نیست بگوید مردک تو رفته ای آنور دنیا و اداره حکومت کشور اینها را از امریکا تحویل گرفته ای و می خواهی تغییرشان دهی ... آنها نجوه ی زندگی تو را هدف گرفته اند؟
با همکارانم در شرکت بحثم شد. می گویم: شما چطور این سناریو را می پذیرید ... درست پیش از جلسه ی سنا در خصوص تعیین باید یا نباید ادامه ی ماموریت کانادا در افغانستان هارپر بدون کوچکترین مشارکتی با دولت و ملت فرماندهی نیروهای Coalition در جنوب افغانستان را تحویل می گیرد ... و بعد در مجلس و سنا اینطور مطرح می شود که:‌«اگر ما افغانستان را در چنین وضعیتی رها کنیم چه خواهد شد ...» بگویید: «اگر ما دنباله روی امریکا را رها کنیم» ...تا چند ماه پیش شما فقط Peace-keeper بودیدآنجا ...

یادداشت سوم: دلم برایت تنگ می شود جانم. شاید من آرامترم ... یا سبکبارتر. دلیل آن خود مفهوم آن است: آرامترم. و سبکبارتر.


Wednesday, June 7, 2006

خُب من به زودی -در همین ماه ژوئن- دوباره دارم می روم سفر. اینبار هم به اروپا اما نه لندن و پاریس و آمستردام ... یک سر دیگرش. اینرا دیروز برایت گفتم و نادیده گرفتم که تلخی گفتارت بعد از شیدنش بیشتر شد. -و تلخی ات برای تمام شب در خواب در تنم نشست.
من از اینجا پرواز می کنم فرانکفورت و آن دیگری -که رفته است سری به خانواده بزند- از ایران. از فرانکفورت شروع می کنیم و می رانیم به سمت جنوب و وارد سوئیس می شویم. در آلپ چند روز مکث می کنیم و می رویم میلان و شاید هم ونیز. ۱۰ روز وقت چندانی نیست.

از فرانکفورت تا میلان ۶۵۰ کیلومتر است و از میلان تا ونیز ۲۶۰ کیلومتر. داخل هیچ شهری نمی شویم ... از حوالی شان خواهیم گذشت. خنده دار است اما هیچ چیز مرا به اندازه ی خیابان گردی و شب نشینی در کافه-رستوران خسته نمی کند. من نه اهل سیگار هستم ... نه قهوه ... نه مشروب که هوسشان بنشانندم در یک کافه ... با یک کاپوچینوی سایز متوسط هم برای ۵-۴ ساعت مثل یک بچه ی شیطان آنچنان هایپر می شوم که باید زندانی ام کرد. باید یک توپ بیندازند جلوی من و بگویند دنبالش بدو. یک گودالی آب باشد که من تویش بپرم، با یک آتش کوچک در کنارش، برای من خود بهشت است. کانادا را برای همین دوست گرفته ام ... این همه اینجا -تابستان ها البته- مهیاست. اینجا عشق من به اینکه شب را در یک بیشه زاری، جنگلی، در کنار دریاچه ای به سر کنم خوب سیراب می شود. زمستان هم که می زنیم بیرون ... یک روزه معمولاً.

دوستانی -همه نادیده البته- در فرانکفورت دارم اما گمان نمی کنم بتوانم کسی را ببینم. وسایل کمپینگ را مرتب کرده ام ... خواب و آشپزی و شنا. می دانی کوچولو ... این خوبی توست ... شاید تو تنها دوست فراری از شهر من هستی. ... و من برای این حتی بیشتر دوستت دارم.

ویدا برایم گفته است که طبیعت شمال ایتالیا دیدنی است و جان می دهد برای کمپینگ. من از حالا -مانند بچه های کلاس دوم دبستان- کلی خوشحالم.


Tuesday, June 6, 2006

ده فرمان
یا
یک مانیفست دوزاری ... اما حقیقی
یا
جان خودت این عقاید ما هست اما "ما" نیست

از آنجا که مدتی است خیلی از خودم نمی نویسم (کدام خود دیگر .... همه اش را تو بر باد دادی رفت) ... و از آنجا که مدتی است اخباری را که به طور روزمره می خوانم برایت اینجا می گذارم؛ بی آنکه در موردشان جهت گیری کنم و قضاوت را می گذارم به عهده ی تو ... از آنجا که گم شده ام ... آنقدر که نمی دانی و نمی توانی که بدانی .... و از آنجا که نگرانم که نکند حتی تو هم فکر کنی از روی این چند خط و چند صفحه می توانی مرا و ماهیت وجودی ام را و آنچه را که اینجا و امروز از سر می گذرانم تماما بدانی ... من را که سال به سال تغییر کرده ام و هر روز تکه ای از خودم را پشت سر جا گذاشته ام بی آنکه چیزی به جای آن بردارم و هنوز هم همانم که بودم ...
فکر کردم خودم بیایم و یاد آوری ات کنم که چه چیزهایی هستند که من عمیقاً و قلباً بهشان اعتقاد دارم. اینطوری خودم را راحت می کنم که: «من گفتم».

۱- من به حق بچه دار شدن یک زن بدون داشتن شوهر معتقدم.
دلایلم را هم دارم. اینجا و اینجا و اینجادر خصوص آن گفته ام.
جان من می دانم تو نداری. گمانم دلایلت را هم می شناسم.



۲- من اصلا به هزار و یکصد دلیل که لاقل خودم می فهمشان به قراداد مادام العمری به نام ازدواج اعتقاد ندارم.
بعد از وقوعش هم شدیداً به اصلاحیه ای به نام طلاق معتقدم ... اینجا گفته ام و اینجا هم.
مگر برای همین نبود که از من می ترسیدی ....


۳- نه تنها چون خودم ‌بایسکشوال Bisexual هستم بلکه چون اصولاً به آزادی بدون قید و شرط آدمیزاد معتقدم به یکی از چهره هایش یعنی به همجنسگرایی اعتقاد دارم. از نظر من تجربه ی شحصی آدم ها را با هیچ پیش فرض اجتماعی از پیش معلوم شده ای نمی توان محکوم کرد.
حالا بیا از سالها تجربه حرف بزن. تاریخ حتی با همه ی سانسورهایش کم پر از گوشه های بریده شده ی عشق هم جنس نیست.


۴- نظرم راجع به پدیده ی فمینیسم در ایران کمی چپ اندر قیچی است.
تردید نکن که من هر روز به ان فکر می کنم و سعی می کنم انچه را که در ان نمی فهمم بفهمم.
به درستی می دانم که آن چیزی که از من نیست دلیلی ندارد بر من باشد. با هم مسالمت آمیز کنار می آییم.
اما خوب یکی به نفع تو. غلط نکنم با این یکی هم میانه نداری.


۵- من به آزادی استفاده از مواد مخدر خصوصا هروئین -حالا با یک سری محدویت های قانونی - به شکل الگوهایی مثل هلند موافقم: "هروئینی های جهان متحد شوید!" ( نه جانم! کارم به هروئین -هنوز- نکشیده. "مارکس" هم کارگر نبود و برای طبقه ی کارگر شعار می داد ما چی مون از مارکس کمتره!)


۶- اينجا سالهاست همجنسگرايان براي احقاق حقشان ... حق اوردن فرزند و بزرگ کردنش در خانواده ي غیر متعارفشان -برای تو البته- تلاش مي کنند ... من براي اين حق ارزش قائلم و در گردهمايي هايشان شرکت مي کنم و به نفعشان راي مي دهم. می دانم اکثریت ممکن است با این موضوع مشکل داشته باشند اما جان من به رسمیت شمردن حق اقلیت ها جزو الفبای اولیه ی جوامع دمکراتیک است.


۷- من از همه ی ایسم ها فراری ام. نه فمینیستم نه رادیکالیست نه atheist . اگر به من فشار بیاورند که یکی از این ایسم ها را به خودم بچسبانم می گویم : بین "بودیسم" و "Agnosticism" که می شود یک چیزی برابر کشک. اما علی رغم انکارهایم این «اگزیتانسیالیم» آنهم از نوع سارتری اش را نمی توانم نادیده بگیرم و عجیب به من می چسبد.
اگزيستنسياليسم آته‌ايستي سارتر، ضدبورژوا، ضدسرمايه‌دار، ضدمذهب و ضدارتجاع و اخلاق سنتي است. درنيهليسم او نه ارزشي ثابت وجود دارد و نه حقيقتي ابدي. جهان سارتر شامل تهوع، تنهايي و سردرگمي و آواره‌گي بشر است. مثل جهان من.

۸- من در کانادا زندگی می کنم -ممکن بود هم در امریکا زندگی کنم- اما به هزار و یکصد دلیل فکر می کنم که امريکا -مهد دمکراسي قاره اي که خودم را به آن تبعيد کرده ام- به جوکي مي ماند که حتي خنده دار هم نيست


۹- نه حوصله دارم و نه وقتش را که عقایدم راجع به Environmentalism را برایت توجیه کنم. همان بالایی ها برای اینکه تا آخر عمر خوشحال باشی که با من نماندی کافی است.



۱۰- اصلا چه اهمیتی دارد که من به چه چیزی معتقدم و تو به چه چیزی معتقدی.
بی خیال جانم. همین که داریم - و بقیه و شاید حتی خودت فکر می کنی نداریم- کافی نیست؟


********

پانویس اول: این سیمای وروجک باعث شد من بعد از مدتها از پیله ی آرامش و سکوتم در بیایم و چند تا از این جر و بحثهای وبلاگی را بخوانم. باز هم دلگیر می شوم ... باز هم هیجان زده. سیما جان تو که انسان شناسی بگذار ما در این اسایشگاه روانی آرام خودمان بمانیم.

پانویس دوم: با خواندن بعضی جیزها یاد این بخش نراژدی «هملت» می افتم:

یکجایی هملت فلوتی را به سمت دوستش -که از سر طمع برای کلادیوس کار می کرد و سعی داشت به عوالم روحی هملت پی ببرد - دراز کرد و از او درخواست کرد که آنرا بنوازد. مرد گفت که نمی تواند.
هملت گفت: «کاري ندارد. فقط بايد درونش فوت کني و انگشتانت رو روي سوراخها بگذاري».
مرد تکرار کرد که راه به صدا در آوردن فلوت را نمی داند.
هملت دلشکسته گفت: « می بینید چقدر مرا حقیر می شمارید. شما فکر می کنید می توانید بر تارهای روح من دست بگذارید و آنرا به صدا درآورید و به موسيقي وجود من پي ببريد. حالا می بینید چقدر مرا خوار می شمارید.»
حالا البته من خیلی ساده تر از این حرفها هستم. تو بیا و ما را بنواز. اما نامراد حالا دیگه رِنگِ "ای یار مبارک بادا"؟

پانویس سوم: نشد فحش هایی را که برای نوشتن تک تک این مطالب خورده ام اینجا بیاورم. می شد طومار ۷۷ من کاغذ ( ۷۷ گیگا بایت WEb-Page)


Monday, June 5, 2006

یادداشت اول از Heather Mallick: زنان را در حالی که زنده هستند حمایت کنید

اگر من کشته شوم فاتل من برای ۲۵ سال به زندان خواهد رفت. اما نه. حتی Colin Thatcher، که هنوز به قصابی کردن همسر سابقش اعتراف نکرده است، می تواند به صورت روزانه از زندان مرخصی بگیرد. (چقدر من با این کار مخالفم. حتی Albert Speer دوران محکومیتش را به طور کامل طی کرد).
اما راه دیگری هم هست تا قاتل را برای ۵۰ سال به پشت میله های زندان فرستاد. حقه اینجاست:‌اگر من حامله باشم.

Leon Benoit محافظه کار آلبرتایی لایحه ای ارائه کرده است که بر طبق آن قاتل بک زن حامله می بایست برای دو مورد قتل مجازات شود. هرچند دیوان عالی کشور جنین را به عنوان یک فرد در نظر نمی گیرد، لایحه ی Benoit جنین را در هر مرحله ای که باشد به عنوان مقتول دوم در نظر می گیرد.

یک گروه مخالف سقط جنین به روزنامه ی تونتو استار گفت: «این لایحه ، که مانند بیشتر لوایح ارائه شده توسط نمایندگان به صورت فردی به جایی نخواهد رسید، تنها با عقل سلیم توجیه می شود». گرده اضافه کرد که این قانون به هیچ وجه ماهیت مخالفت با سقط جنین ندارد و شما تنها دچار پارانویا شده اید.

مرا paranoid بنامید اما اگر جنین در هر مرحله ای بک فرد محسوب شود و شما او را بکشید، همانطور که این لایحه می گوید، پس هر زن که اقدام به سقط جنین نماید به ۲۵ سال زندان محکوم خواهد شد. این زن از نظر اخلاقی در ردیف افرادی مانند Thatcher قرار می گیرد که نفرت خشونت آمیزش از زنان مرا به لرزه می اندازد.

من با Benoit احساس همدردی می کنم. او در هر آنچه که از من متفاوتش می سازد -او به سختی بر علیه «ازدواج همجنسگرایان» و «صدور پروانه ی رسمی برای سلاح» و برای برقراری مجدد «مجازات مرگ» برای استفاده کنندگان از استرکنین که به تازگی ممنوع شده است، می جنگد- می شود گفت که نیت خیر در سر دارد. او مادر دلشکسته ی یک زن حامله ی ادمونتونی را که ورد تیر اندازی قرار گرفته بود ملاقات کرد . این مادر یک مدافع حق سقط جنین pro-choice است اما دنبال راهی می گردد تا دیوسیرتی را که نوه (بعد از این) اش را کشته است مجازات کند. رنجی که این زن برده است در وصف نمی گنجد. من خودم ترجیح می دهم بمیرم تا یکی از فرزند خوانده هایم را از دست دهم.

اما به این نکته دقت کنید. دلیل اصلی مرگ زنان حامله در ایالات متحده ی امریکا قتل است. من اینرا از خودم نمی گویم. این زنان زیبا نیستند، Laci Peterson های خوشبخت با سقید پوستهای روانی ازدواج می کنند. آنها سیاه پوست و فقیر هستند، بدون پول و حق امکان جلوگیری از حاملگی و یا حق سقط جنین و دسترسی به یک بلیط هواپیما.

من نمی توانم هیچ آماری از این ناراحت کننده تر را در نظر بگیرم اما هیچیک از سیاستمداران امریکایی هرگز به آن اشاره نکرده و آنرا در برنامه های خود قرار نداده است.

در محافظت زنان در نقابل خشونت ما هم بهتر نیستیم. جلوگیری و مجازات خشونت در باره ی زنان یک اولویت در کانادا شمرده نمی شود. علیرغم سالها دادخواهی و تقاضای حمایت پلیس زنان همچنان توسط شوهران و دوستان پسرشان کشته می شوند. پیشنهاد اینکه قاتلین زنان حامله باید تحت کنترل شدیدتری قرار بگیرند عجیب است، بخصوص در زمانی که شرح و تفصیل جزئیات این وقایع در زمان دادگاه معمولاً افشا نمی شوند.

اگر این لایحه مورد تایید قرار بگیرد بیشتر ما خواهیم دید که ارزش زندگیمان در مقایسه کاهش داده شده است. فاتل یک مرد که امکان حاملگی ندارد هرگز به ۵۰ سال زندان محکوم نخواهد شد. بیشتر زنان یا حامله نیستند، بیشتر زنان در وضعیت «مستعدحاملگی» یا «بعد از حاملگی» هستند. به این ترتیب قاتل هر زنی که بتواند به سلامت زایمان کند و در وضعیت «بعد از حاملگی» قرار گیرد مجازات کمتری از قاتل زنی می گیرد که در انهنگام حامله است.

من خودم تصمیم گرفته ام که هرگز بچه دار نشوم و به طور مرتب با دکترم که به من می گوید نباید امکان آنرا برای همیشه نفی کنم مجادلاتی دارم. به صورت تئوری من در وضعیت «مستعدحاملگی» هستم یعنی همان وضعیتی که حقوق مسیحیت برای زن ارزش قائل است:‌ «باکره، خداترس و آماده برای ازدواج با باکره ای دیگر برای آنکه کودکانی داشته باشیم، یکی پس از دیگری.

هرگز اینرا از نظر دور نکنید که زنان چگونه مقیر می شوند. در همین دیدار اخیر پاپ از لهستان دولت تمام آگهی های لباس زیر، جلوگیری از جاملگی، تامپون tampons را ممنوع کرد و آنها را پوچ و سبکسرانه نامید.

این لایحه زنان برای تایید ارزش زنان نیست، این لایحه از ارزش یک زن زمانی که حامله نیست می کاهد. یک قاتل برای کشتن یک زن نخواهد دوبرابر مجازات نخواهد شد. او برای یک احتمال دوبرابر مجازات خواهد شد. من با هر تبعیضی متعصبانه مخالفم ... در حق مرد یا زن به صورت مساوی.

زن همچنان با خودش می گوید: «پس من چی؟» Benoit باید campaign ی برای حقوق زنان، برای ابجاد یک سرویس «مراقبت از کودکان» راه بیاندازد تا مادران شاغل قدرت این را پیدا کنند تا مختصر درآندی برای خوشان کسب کنند و از شر رفتار خشونت آمیز مردان رها شوند. او باید برای ایجاد و بهتر شدن پناهگاه های زنان کتک خورده و بهتر شدن وضعیت درمانی زنان محلی native تلاش کند.

یادداشت دوم: بزرگترین عملیان ضد تروریستی در کانادا

بیشتر از ۴۰۰ نفر افسر پلیس با انجام یکسری عملیات در جنوب اونتاریو در دوم و سوم ژوئن ۱۷ نفر متهم را دستگیر کردند. ۱۲ مرد و ۵ نوجوان به مشارکت آگاهانه در یک گروه تروریستی و آموزشهای تروریستی متهم شده اند . پلیس اعلام کرده است که این گروه تحت تاثیر القاعده قرار گرفته و تصمیم به بمب گذاری در استان اونتاریو داشته اند.

این دومین دستگیری افراد تحت «قانون ضد تروریست» در کانادا است.

RCMP اعلام کرده است که این افراد چیزی در حدود ۳ تن نیترات آلومینیوم دریافت کرده اند که از مواد اولیه ی کود کشامورزی است اما با یکسری ترکیبات با هیدورکربنهای معینی تبدیل به مواد منفجره با قدرت تخریبی بالا می شود. RCMP می گوید که قدرت تخریبی این مواد سه برابر مقدار بمبی است که در سال ۱۹۹۵ در انفجار ساختمان شهرداری اوکلاهوما بعث کشته شدن ۱۶۸ نفر شد.

پانویس خودم: دوشنبه ی هفته ی پیش Jack Hooper قائم مقام اجرایی Canadian Security Intelligence Service -CSIS) در مقابل سنای کانادا در دفاع از حضور کانادا در افغانستان گفت که:
جوانان کانادایی که ریشه در مهاجرین دارند به واسطه ی اینترنت عقاید تند تری پیدا میکنند و هدف را در خانه و نه در خارج از مرزهای کشور جستجو می کنند. این افراد از نظر ظاهری از دیگران قاب شناسایی نیستند و به خوبی با جامعه در هم می آمیزند و به خوبی -برای هر مقصودی- با جامعه همانند می شوند. آنها به کانادا برای اجرای اهدافشان چشم دوخته اند.

ظرف ۴-۳ روز همینها این افراد را به عنوان تروریست دسنگیر می کنند. برای من خیلی عجیب است که اگر کانادا عملیاتی به این گستردگی ضد تروریستها در دست داشته چطور چند روز پیش از اقدام انرا در مقابل سنا مطرح می کند. یا به قول دوستی کانادایی ها همینقدر ساده هستند ... یا ....


یادداشت سوم: کمبود رای «ممنوعیت ازدواج همجنسگرایان» در سنای امریکا

جرج بوش و جمهوریخواهان کنگره این هفته به تلاش برای ممنوعیت ازدواج همجنسگراها دست زده اند که شانس چندانی برای تصویب ندارد اما در میان محافظه کاران اجتماعی موضوعی مهم به حساب می آید.

«سالها تجربه به ما آموخته اند که تعهد یک زن و مرد در عشق و در خدمت به دیگری آسایش کودکان را به همراه تقویت ثبات اجتماعی فراهم می سازد» اینرا بوش در گفتگوی رادیویی هفته گفت. «دولت با شناختن و حمایت ازدواج، به نفع عموم مردم کار می کند.»

بوش تصمیم داشت بیش از این در جلسه ی سه روزه ی سنا در بحث و تصمیم گیری در این رابطه، در طرفداری از لایحه ی اصلاحی جدید سخن بگوید. از به نظر نمی رسد که مجلس بتواند قانون را که نیاز به دو سوم رای اکثریت دارد تا برای رای کشوری فرستاده شود و در آنهنگام سه چهارم اعضا باید به نفع آن رای دهند تا به تصویب برسد از این مرحله بگذراند.

در حالی که این طرح وارد دومین روز بحث خود می شود، همه به جز یک نفر از نمایندگان حرب دمکرات -Ben Nelson از Nebraska - به همراه شماری از محافظه کاران میانه رو با آن مخالف بوده و به نظر می رسد که نخواهند گذاشت که این موضوع امسال به جایی برسد.


یادداشت چهارم : تصمیم گیری شرکت معدن Aur سلامت آبهای تازه را که محل طبیعی زندگی موجودات آبزی هستند تهدید می کند.

تغییرات قانونی که به یک شرکت معدن در Newfoundland کانادا اجازه می دهد که آب دو دریاچه در این استان را آلوده کند باعث یک بدعت خطرناک خواهد شد. انتظار می رود که اوتاوا (دولت فدرال) برای تحلیه ی فاضلاب از اسکله ی این معدن در نزدیکی Millertown واقع در مرکز Newfoundland به داخل دریاچه چراغ سبز بدهد.

.در ماه آوریل امسال قوانینی در مورد شیلات اضافه شده اند که به منابع شرکت گسترش معادن Aur اجازه می دهد که فاضلابش را مستقیما به داخل آبهای نزدیک هدایت کند حتی اگر مطالعات نشان دهند که این فاضلاب دریاچه ها و آبگیرها را سمی کرده و حیات ماهی ها را غیر ممکن می کند.

یادداشت پنجم: ساختمان یک مسجد محلی یکروز پس از عملیات ضد تروریستی پلیس و دستگیری ۱۷ نفر مسلمان مورد حمله و تخریب قرار گرفت. حمید سلیمی که گرداننده ی سازمان بین الممللی مسلمانان مسجد تورنتو است گفت که این یک برداشت منطقی است که این جمله را به اخبار ضد تروریستی اخیر مرتبط بدانیم.

یادداشت ششم: اینهم قمبل خبیث من. می بینی چه قیافه ی خرابکاری دارد؟



Saturday, June 3, 2006

یادداشت اول: اتحادیه ی صنفی معملمین کانادا:" به پرسشنامه ی مربوط به تمایلات (جهتگیری) جنسی پاسخ ندهید"

اینرا union معلمین در هلیفکس Halifax در خصوص یک پرسشنامه که توسط مدیریت اموزشی منطقه برای شناسایی sexual orientation معلمین توزیع شده است اعلام کرده است.

مدیریت آموزشی پرسشنامه ای برای ۴۰۰۰ معلم فرستاده است که در انها از معلمین خواسته می شود ضمن معرفی خود و محل کارشان، به این پرسش که آیا دگرجنسگرا، همجنسگرا یا دوجنسگرا heterosexual, bisexual or gay هستند پاسخ دهند.

مسئولین این بخش اعلام می کنند که هدف این پرسشنامه ها رسیده به درک بهتر محل کار است و البته عدم پاسخگویی به این سوالات نیز مشکلی برای معلمین ایجاد نخواهد کرد. اما یونیون معتقد است که هدف این ارزیابی هنوز نامعلوم است.

Lindsay Willow که در غرب هالیفکس معلم ورزش و لزبین است می گوید: «هیچ دلیلی ندارد که ما به انها اعتماد کنیم» . Willow در سال ۲۰۰۱ به حقوق بشر استان Nova Scotia ی کانادا شکایت کرد. با توجه به لزبین بودنش مدرسه او را به داشتن ارتباط با یک دانش آموز دختر متهم کرده بود. سه هفته پیش حقوق بشر به نفع او رای داد و مدیریت اموزشی ملتزم شد تا ۳۰ هزار دلار به وی پرداخت نماید.

یادداشت دوم: «سقط جنین» باز هم به یکی از موضوعات مطرح سیاسی در کانادا بدل شد

محافظه کار آلبرتایی Leon Benoit لایحه ی C-291 را مطرح کرده است، یک لایحه محرمانه که بر اساس آن می توان در مواقعی که یک زن حامله مورد ضرب و شتم و یا قتل قرار می گیرد موضوع را به صورت یک جرم جنایی مجزا برای جنین بدنیا نیامده نیز مطرح کرد.

هوادارن حق ازادی زن در سقط جنین Pro-choice advocates معتقدند که این لایجه که مجدداً از درب پشتی در کانادا مطرح می شود هدفش متوجه ی Supreme Court کاناداست. Supreme Court کانادا همچنان موجودیت و حقوق قانونی مجزایی مانند یک شخص برای جنین در شکم مادرش قائل نیست.

در گردهمایی اخیر مخالفین سقط جنین pro-lifers نماینده ی پارلمان محافظه کاران Maurice Vellacott گفت که ۴۰٪ لینک بین سرطان سینه و سقط جنین وجود دارد. «انجمن سرطان سینه ی کانادا» اعلامیه ای منتتشر کرد که :«نشانه ای مبنی بر ارتباط سقط جنین و افرایش ریسک سرطان سینه در مجموعه ی مطالعات مربوطه موجود نیست.»

این لایحه در بدنه ی حزب محافظه کار (که برخی از اعضایش از حق آزادی سقط جنین دفاع می کنند) و لیبرال (که بعضی از اغضایش از این لایحه پشتیبانی خواهند نمود)شکافهایی ایجاد خواهد کرد. NDP و Bloc Quebecois قطعا با آن مخالفت خواهند کرد. هارپر و کابینه اش با این لایحه مخالفت خواهند نمود.

هارپر احمق نیست. او پایبندی به مفهوم neo-con اش را به طور متغصبانه دنبال کرده است و به برنامه های بال راست حزبش تسلیم نخواهد شد.

یادداشت سوم: یک نوشته ی حسابی از Heather Mallick : "نه یعنی نه. اگر ما بخواهیم".

سال ۱۹۱۶ زمان نامناسبی برای مخالفت با سربازی اجباری بود و چنین به نظر می رسد که ما یک دایره ی کامل را ظی کرده ایم بی انکه تاریخ را به یاد اوریم که این اولین باری بود که خدمت سربازی اجباری شد. وفتی جنگ دوم جهانی شروع شد مردم بیشتر از این شکاک بودند که افراد فاقد لباس نظامی را بزدل بنامند.

در ایالت متحده «پسران سعادتمند» صاحبان ثروت و قدرت به سادگی از خدمت سربازی معاف شدند. جرج بوش و کلینتون حتی اعتراض هم نکردند؛ انها تنها با مکر و حیله راهی برا ی خروج از طرح سربازی پیدا کردند.

در حالی که هیچ طرح خدمت سربازی اجباری برای عراق در درست نیست آنها که به جنگ بوش پشت کرده و یا در برابر آن مقاومت می کنند در کانادا منتظر رای دادگاه فدرال هستند. اینها نه بجه های ثروتمندان هستند و نه هیچ استراتژی پیچیده ای را دنبال می کنند. در واقع اینان کسانی هستند که برای خدمت دواطلب شده اند اما می گویند :«نه برای عراق». اگر اینها مجبور به ترک کانادا و بازگشت شوند توسط رئیس جمهوری که خودش در زمان مشابه در جوانی همینکار را انجام داد و به کارش -نوشیدن الکل له صورت تمام وقت- ادامه داد.

دولت محافظه کار کانادا قدم به قدم اینرا دنبال می کند. سربازان کانادایی با حداقل یا بدون مذاکرات عمومی پارلمانی به منطقه ی جنگی فرستاده می شوند، اما پس از مرگ خارج از دید عموم مردم قرار داده می شوند. این درست به مضحکی روشهای امریکایی است. سربازان امریکایی می بینند که تختلالات عصبی شان به اشتباه تشخیص داده شده، مسمومیتهاشان توسط فلزات استفاده شده در سلاحهای جنگی مورد توجه قرار نمی گیرد و حق بیمه شان در موارد از کار افتادگی مانند یک اسباب بازی به ناری افتاده است.

اینها دلایلی هستند که بر اساسشان باید به مخالفین با وجدان و ترک کنندگان جنگ بیشتر احترام گذاشت.

یادداشت چهارم: یک دلیل خیلی جالب برای ادامه ی حضور کانادا در کنار ایالات متحده در خاور میانه

سازمان جاسوسی کانادا در خصوص تهدید افزاینده ای که از سوی تروریستهای خانگی متوجه ی کشور است اعلام خطر می کند.Jack Hooper قائم مقام اجرایی Canadian Security Intelligence Service (CSIS) این را در روز دوشنبه در حضور سنا مطرح کرد. او میگوید جوانان کانادایی که ریشه در مهاجرین دارند به واسطه ی اینترنت عقاید تند تری پیدا میکنند و هدف را در خانه و نه در خارج از مرزهای کشور جستجو می کنند. این افراد از نظر ظاهری از دیگران قاب شناسایی نیستند و به خوبی با جامعه در هم می آمیزند و به خوبی -برای هر مقصودی- با جامعه همانند می شوند.
آنها به کانادا برای اجرای اهدافشان چشم دوخته اند.

Hooper گفت که عوامل بمب گذاری متروی لندن از خانواده های مهاجرین بودند.

کمپ های آموزشی در افغانستان تروریست تربیت می کنند از جمله یک تروریست مقیم کانادا که در حمله های قبلی شرکت داشت. این شخص که بمبگذاران را برای حمله به سفارت امریکا در نایروبی تغلیم داد یک مهاجر مقیم ونکوور بود که در افغانستان می جنگید. این دلیل Hooper برای توجیه حضور سربازات کانادایی در افغانستان است.

Hooper گفت CSIS تنها توانسته است یک دهم ساکنین بخش پاکستانی-افغانی، شان را - که حدود ۲۰ هزار نفر هستند- مورد بررسی و شناسایی قرار دهد.

یادداشت پنجم: "استیون هارپر" و نحوه ی برخوردش با رسانه ها Medea کم کم دارد خودش به موضوعی تبدیل می شود. از کشوری مانند کانادا عجیب است اما دو هفته پیش قریب به ۱۲ نفر خبرنگار که برای طرح سوال از دختر نخست وزیری در ان مجل جمع شده بودند محل را به اعتراض ترک کردند چرا که توسط دفتر نخست وزیری به انها گفته شده بود که در کنفرانس های مطبوعاتی آنها تصمیم خواهند گرفت که کدامیک از خبرنگاران حق طرح سوال خواهد داشت. هارپر در مصاحبه با یک خبرگزاری دیگرفته است که متاسفانه حبرگزاری ها دچار این باور شده اند که در موضع مخالفت با دولت قرار دارند.

عملکرد دولت هارپر در پرهیز ار مدیا با دولت بوش مقایسه می شود. در یک گردهمایی خبرنگاران کانادا گفته می شد که هارپر می خواهد مانند بوش مدیا را دور بزند و خودش یا مردم مستقیم حرف بزند و به این ترتیب تنها اطلاعاتی را به انها بدهد که خودش مایل است ... و معتقد بودند که او هم مانند جرج بوش موفق نخواهد شد.