Sunday, November 24, 2002

مرجان

سنگ است زير آب
در گود شبگرفته ی دريای نيلگون
تنها نشسته در تک آن گور سهمناک
خاموش مانده در دل آن سردی و سکون

او با سکوت خويش
از ياد رفته ای است در آن دخمه ی سياه
هرگز بر او نتافته خورشيد نيمروز
هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه

بسيار شب که ناله برآورد و کس نبود
کان ناله بشنود
بسيار شب که اشک برافشاند و ياوه گشت
در گود آن کبود

سنگی است زير آب، ولی آن شکسته سنگ
زنده ست، می تپد به اميدی که در آن نهفت.
دل بود، اگر به سينه ی دلدار می نشست
گل بود، اگر به سايه ی خورشيد می شکفت

ه.ا. سايه