Monday, October 27, 2003

باران ريز و تيز و تند و يكسره. 14- 15 كيلومتر پياده روي در جنگل. گل و شل و برگ هاي خيس رنگا رنگ و سر خوردن. گم شدن ... هي گم شدن توي پيچ و خم هاي پردرختِ خيسِ رنگارنگِ شيبدار لجني. پايت را بگذار روي ريشه هاي درختها و پايين برو. سر مي خوري ها! ديگر چاله هاي اب را دور نمي زنيم. خيس تر از اين خيسي كه نمي شود. باور كن باز هم داريم اشتباه مي رويم. رودخانه بايد سمت راستمان باشد. اينهمه من براي پياده روي به اين محل امده ام و هرگز اين قسمتش را نديده ام. اينجا ديگر كجاست؟

جميله با آن روحيه ي شاد و بردبار باور نكردني اش مي خندد و به باران مي گويد: ببار! نكند يكوقت بند بيايي ها! وبچه ها تركي حرف مي زنند و مي خندند و من فرصت پيدا مي كنم كه مدتي كوتاه در آرامش فقط راه بروم. آخر يك بلايي بايد سرم مي امد. چند سال است كه در كانادا نه جاييم شكسته است و نه بخيه اي روي سر و كله ام خورده است؟! . صبحانه ي دلچسب زير بارون: چايي و كيك و آجيل و نون و شكلات صبحانه. مي خنديم: اي بچه هاي بد! اينقدر به خاطر گير افتادن در اين بارون و گل و بيراهه ها نفرينم كرديد تا خوردم زمين! بايد مي گذاشتم در خانه در بي حسي مي خوابيديد! آخ آخ دستم ورم كرده است و چه دردي مي كند. رويتان را برگردانيد تا من لباسم را عوض كنم. ها ها ... تا حالا گلي شده اي. سر تا پا؟ گونه ها ... شكم ... همه جا! ... خيس. خيس و گلي. گل كه نه: لجن، كه با پشت لباسي كه از تن در آورده ام پاكش مي كنم. خوب است كه فقط همين يك تاپ ورزشي تنم بود ها!اوه خدايا حالا چطوري سوار ماشين شوم. با اين سر و وضع لجن آلود ... ناراحتي ندارد ... باران مي شويدش. نگران نباش! واليبال را چكار كنم؟ ... تا چهار شنبه خوب مي شود فكر مي كني؟

فردا از سر كار مي روم دكتر. نشكسته است. همين كافي ست. وگرنه كي بايد ظرفها را مي شست؟ چه كسي مسير خانه تا شركت را رانندگي مي كرد؟! نشكسته است و اين ورم چيز مهمي نيست. دكتر است كه مي گويد. تا حالا كف و پشت دستت كبود شده است؟ چاق شده و شكل غريبي دارد! خوب براي واليبال هم مي شود فكري كرد: پاسور نمي ايستم! قبول؟