Wednesday, December 24, 2003

شب يلدا آمد و رفت ... دوستان آمدند و شبي داشتيم پر سر و صدا ...بچه ها زدند و رقصيدند و رقصاندند. فال هم گرفتيم و حافظ بدزبان هم به من گفت كه همه ي نشانه ها از خويشتن من است و همه دردها و درمان هم. به علي هم گمانم گفت كه به سفري كه در پيش رو دارد نرود ... و بچه ها همه خوشحال شدند و بهش گفتند كه : ببين حافظ هم مي گويد كه از پيش ما نرو! ( اگر حرف حافظ حرف بود كه .... !!!)

از خوردني هاي رسمي شب يلدا اگر بخواهم بگويم: آجيل كه حرف نداشت ... هندوانه را علي خريده بود و به وفور پيدا مي شد اما يك كاسه كوچك انار بيشتر نداشتيم و من آن را با يك قاشق كوچك دو دور گرداندم و هر بار در دست يا دهان بچه ها يك قاشق انار ريختم و خنديديم و خورديم. دلم براي كرسي برقي نااستوار ”خور“ تنگ شده بود و براي تخته بازي كردن هاي تمام نشدني مان. مي بيني ... نمي شود انكار كرد ... شب يلدا اگر كه دوستانت در كنارت باشند كوتاهترين شبهاي سال است.

No comments: