Thursday, January 15, 2004

زنگ شعر
منظومه: در رهگذار باد
حميد مصدق

وقتي تو نيستي،
خورشيد تابناك،
شايد دگر درخشش خود را،
و كهكشان پير گردش خود را
از ياد ميبرد.
و هر گياه،
از رويش نباتي خود،
بيگانه مي شود.

و آن پرنده اي،
كز شاخه انار پريده،
پرواز را،
هر چند پر گشوده،
- فراموش ميكند .

آن برگ زرد بيد كه با باد،
تا سطح رود قصد سفر داشت .
قانون جذب و جاذبه را در بسيط خاك
مخدوش مي كند .

آنگاه،
نيروي بس شگرف،
مبهم،
نامرئي،
نور حيات را،
در هر چه هست و نيست،
خاموش مي كند.

وقتي تو با مني،
گويي وجود من،
سكر آفرين نگاه تو را نوش مي كند.

چشم تو آن شراب خلر شيرازست
كه هر چه مرد را
مدهوش مي كند .