زير خروش و جنبش ظاهر
زير شتاب روز و شب موج
در خلوت ِ زنندهي عمق خليج دور
آنجا که نور و ظلمت، آرام خفتهاند
درهم، ولي گريخته از هم،
آنجا که راه بسته به فانوسدار روز،
آنجا که سايه ميخورد از ظلمتاش به روي
رويايِ رنگ دختر دريايِ دور را ــ
آنجا کبود خفته
نه غمگين نه شادمان...
□
بيانتهاي رنگِ دو چشمِ کبودِ تو
وقتي که مات ميبَرَدَت، با سکوت ِ خويش
خاموش و پُرخروش
چون حملههاي ِ موج بر ساحل، بهگوشکر،
آنجا که نور و ظلمت داده به پشت پشت
آشوب ميکند!
□
اي شرم!
اي کبود!
تنها براي مردمک چشمهايِ اوست
گر ميپرستمات.
کبود
احمد شاملو
No comments:
Post a Comment