Sunday, July 11, 2004




يادداشت اول: فردا شب تلويزيون قسمت دوم ترميناتور را نشان مي دهد .... فيلم مورد علاقه ي من! من سالهاست که عاشق مرد جيوه اي هستم ... مردي که تغيير شکل مي دهد و همه چيز مي شود اما هميشه در آخر خودش است ... سرد و بي رحم. مي داني که مرد جيوه اي در واقع نوع خاصي از فلز است که حافظه دارد و حافظه اش روي يک چيز تنظيم شده است: کشتن يک فرد معين.... بي شباهت هم نيست به زندگي من. من هم موجود حافظه داري هستم که در ان فقط تو حک شده اي. براي اين امده ام انگار که تو را دوست بدارم.

يادداشت دوم: امروز در ظل افتاب ۴۰ کيلومتر پا زديم. درست بغل جايي که هميشه واليبال بازي مي کنم يک پارک ساحلي پيدا کرديم ... در قعر تورنتو ... در فاصله ي کمتر از ۱۰ کيلومتر از برج سي - ان ... که به منظره ي يک جهنم متعفن بدقواره شبيه بود ... عين عکس يک پارک روي اينه ي دق ... نه بهتر بگويم: جنازه ي يک پارک. ... (تا حالا بهت گفته ام که من خودم را چطوري معرفي مي کنم به ديگران ؟ ... مي گويم: بله ... بله ... خواهش مي کنم. نه ... نه ... ديگر خيلي ورزشکار نيستم. فقط همين هستم ... جنازه ي يک عاشق. جنازه ي يک ورزشکار!) ... خلاصه در انتهاي اين فضاي عجيب يک فانوس دريايي پيدا کرديم در ارتفاعي پست ... و از انجا مي شد زيباترين مناظر Down Town تورنتو را ديد ... براي اولين بار به اين فکر کردم که اگر بيايي ... چقدر چيزها مي توانم نشانت دهم....

يادداشت سوم: پرونده ي يکي از اشتباهات بزرگ عمرم را بستم. اشتباهي که مجموعا کمتر از پنج ماه به طول انجاميد ... و مرا از عشق مطمئن کرد ... و از دليل آن. بعد از ۵ سال توانستم بپذيرم که ديگر خلاف تو نخواهم دويد ... وخلاف خودم. امروز به محمود زنگ زدم ... در ميان خنده ها مي گويم: "مي داني .... اين را کاريش نمي شود کرد. من شما دو نفر را علي رغم خودم و علي رغم خودتان دوست دارم. و اينکه مرا دوست داريد يا نداريد برايم کلا بي تفاوت است" ... مي خندد: "خدا در آن دنيا به تو آفرين مي گويد براي اينکه بنده هايش را اينطور دوست داشته اي" ... مي خندم: "خدا در اين دنيا عقوبتم را دو چندان کرده است از اينکه بندگانش را آزار مي دهم".... اگر قبول کنيم که اين دنيا همان دوزخ است ... دوزخ جدايي از معشوق.

يادداشت چهارم: يک پروژه ي باحال در سرم دارم ... "اگر بشه چي مي شه" است ... اما يک خوبي دارد يک بدي ... خوبي اش اينست که راهي که به ان مي رسد از ايران نمي گذرد ... بدي اش اين است که راهي که به ان مي رسد از ايران نمي گذرد . حالا مانده ام!

No comments: