Thursday, October 20, 2005

خواهش
لئونارد کوهن

اگر تمناي مرا مي دانستي
از سر شوق مي آمدي
شوق ديدن مردي که از سر نياز
درنگ نمي کند تا ببيند
تو عرياني يا در رداي شرم پنهان
امروز نمي توانم در آغوشت بگيرم
مي دانم
صورتي زيبا دارم و تو بيش از هر چيز
برده اي زيبا مي خواهي تا بگرياندت
پس از آن
هرگاه تو را عريان خواستم
در اين سودا بودي که به چه مي انديشم
سپس چيزي در ميان آمد
که آزادمان کرد
متلاشي مان کرد
و ويران کرد سراسر آنچه از پيش ترها بود
و ما اشارتي کرديم به يکديگر
وقتي به هم رسيديم در بستري، عطشان

No comments: