خواهش
لئونارد کوهن
اگر تمناي مرا مي دانستي
از سر شوق مي آمدي
شوق ديدن مردي که از سر نياز
درنگ نمي کند تا ببيند
تو عرياني يا در رداي شرم پنهان
امروز نمي توانم در آغوشت بگيرم
مي دانم
صورتي زيبا دارم و تو بيش از هر چيز
برده اي زيبا مي خواهي تا بگرياندت
پس از آن
هرگاه تو را عريان خواستم
در اين سودا بودي که به چه مي انديشم
سپس چيزي در ميان آمد
که آزادمان کرد
متلاشي مان کرد
و ويران کرد سراسر آنچه از پيش ترها بود
و ما اشارتي کرديم به يکديگر
وقتي به هم رسيديم در بستري، عطشان
No comments:
Post a Comment