یادداشت اول: اینهم برای این سال ۱۳۸۵ و همه ی آنها که مرا مورد لطف قرار دادند و همه ی آنها که اسم من اتفاقی توی ادرس بوکِ میل باکسشان بود!
یادداشت دوم:دانش هسته ای افتخار ملی!!?!.
یادداشت سوم:"سیما" دوست داشتنی است.
*****
پانویس یادداشت اول: فکر کردم برای سال نو بروم آرایشگاه موها و ابروهایم را مرتب کنم. زن در آینه نیشخندی تحویلم داد : "آن دخترکی که هیچ مناسبتی برایش معنا نداشت کجای راه ترکت کرد؟ "
فکر کردم برای سال نو بروم خانه که نشد. رئیس جان یک نقشه را گذاشت جلویم که تا عصر کارش را بسازم.زن شانه بالا انداخت: "حالا اینجا یا آنجا ... چه فرقی می کند."
فکر کردم این یک روز را به دور از آن حس همیشگی -به دور از چنگالهای بیهودگی و هراس- با تو به سر ببرم. نشد. هیچ روزی ، هیچ مناسبتی نمی تواند ما را از آنچه هستیم دور کند. ما را از فراز این فاصله به هم نزدیک کند. ما را برساند به خودمان.
مناسبتها تنها شاید برای زیباتر کردن لحظه به کار بیایند ... با رنگینه هایشان و بوی عجیب آغشته به گذشته شان. لحظه اما همچنان به درد آغشته است.
پانویس یادداشت دوم: سایت IRNA مملو از عکسهای احمدی نژاد است. اخبار مربوط به احمدی نژاد. احمدی نژاد ... احمدی نژاد. یادم هست یکی زمانی گفته بود که عکسش را بر دیوارها نکوبند. گفته بود که بعدها پایین آوردن عکسش از روی دیوارها برایش سخت تر خواهد بود. این یکی نه عقلش را دارد که به این فکر کند و نه بزرگی اش را. با یک جور خود شیفتگی ابلهانه/مزورانه عاشق تصویر خودش شده است در چشمهای تماشاگران. مردم گرایی ظاهرسازانه اش برایم تهوع آور است. نمی توانم اخبار مربوط به او را بخوانم. مرا که یادت هست ... زود خشم و احساساتی.
من هنوز هم فکر می کنم که دروغ گوها به جهنم می روند ... حتی آنها که به خودشان دروغ می گویند.
پانویس یادداشت سوم: سیما آرام است. اما درش یک چیزی هست که مرا به یاد گذشته ها می اندازد. به یاد بیست سالگی. در خانه ام نشسته بود و با قمبلی بازی می کرد. من برای یک لحظه فکر کردم که : "اگر بیست ساله بودم ..." و لیلای عاقل بر فرق لیلای جوان کوبید: "تو که هنوز پری از افکار شیطانی!"
قمبلی دلباخته ی سیما شد
******
پانویس پانویس یادداشت دوم: اینجا راستی جهنم نیست؟ ... خیلی چیزهایش مرا به شک می اندازد.
No comments:
Post a Comment