Monday, April 3, 2006



دو شب است درست نخوابیده ام. قمبلی بزرگ و وارد دورانی شده است که اینجا به آن می گویند: Heat. من تمایلی ندارم که قمبل را به روش امریکای شمالی ها عقیم (Fix!) کنم.یکجورهایی دلم می گیرد. قمبلی شیطان و مهربان و بازیگوش است. فکر می کنم چندتا بچه گربه ی دیگر مثل قمبلی از سر جهان به این بزرگی سر نمی رود. فکر می کنم مگر می شود موجودی از عقیم شدن خوشش بیاید ... فکر می کنم وظرفیت مسئولیتی را که بر دوشم هست ندارم. می دانم که اگر قمبلی را عقیم نکنم هر ماه چند روی در این تب و تابی که با سن کوچکش گمانم حتی نمی داند از چیست سخت رنج می برد و می دانم که اگر اینطور به میومیو کردنهایش ادامه دهد همسایه ها ناراحت خواهند شد. می دانم که خودم از خواب و خوراک می افتم.

ناآرامی قمبلی وقتی شدت پیدا کرد که تو با دوچرخه ات که بوی گربه های نر ولگرد باغهای اطراف خانه ات روی آن نشسته بود وارد اپارتمان شدی. من تا مدتی نمی فهمیدم چرا قمبل سر خودش را به دوچرخه هی تو می کشد و ناله می کند. اما یکساعت بعد هنگامی که دیگر از شدت نگرانی از ناله هایش ببیچاره شده بودم حدس زدیم و ...

نمی دانم. قمبلی با من با میومیوهای شیرینش حرف می زند، از سر و کولم بالا می رود و محبتی عجیب نشان می دهد و من پاک دلبسته اش هستم. اگر -مثل آدمهای عاقل نورث امریکایی- عقیمش کنم چه خواهد شد؟ من دوست ندارم عقیم شوم حتی اگر فرزندی نداشته باشم. اما قمبل کوچک من (که در طبقه ی هجدهم آپارتمانی در تورنتو زندگی می کند و نه گربه ی نری -که عقیم نباشد- در اطرافش هست و نه اگر هم بود من موقعیت انرا داشتم که بگذارم حامله شود و شش هفت بچه گربه به خانواده ی کوچک مان اضافه کند) چه حقی در این جهان هستی دارد.

شاید من باید عاقل باشم و مثل همه Fix ش کنم و بگذارم تا آخر عمر آرام و یکنواختش در خانه ی من با گل ها و گلدانها بازی کند و با من و تو به همین شکل دوست داشتنی و شیرین سر میز صبحانه بنشیند و کره را از سر انگشتان من و روغن زیتون را از سر انگشتان تو بلیسد. بد هم نیست. هر وقت دوستی از در وارد می شود از سر و کولش بالا برود من به دوستم خواهم گفت «نمی دانی چقدر دوست داشتنی است این دختر. شبها کنارم روی تخت می خوابد و صبحها از زبری زبانش وقتی که صورتم را لیس می زند بیدار می شوم.»

من نمی خواهم.

امروز صبح برای آرام کردنش یکساعتی با او باز ی کردم اما باز هم از در که بیرون آمدم با صدایی دورگه و ناآشنا چنان میومیوی ناله مانندی به را انداخت که ...
.حالا من و قمبلی ماهی ۶-۵ روز با هم زجر می کشیم.

من نمی خواهم.

No comments: