شب هم آهنگي.
سهراب سپهری
لب ها مي لرزند.شب مي تپد..جنگل نفس مي كشد
پرواي چه داري, مرا در شبِ بازوانت سفر ده.
انگشتان شبانه ات را مي فشارم, و باد شقايق دوردست را پر پر مي كند.
به سقف جنگل مي نگري: ستارگان در خيسي چشمانت مي دوند.
بي اشك چشمان تو ناتمام است, و نمناكي جنگل نارساست.
دستانت را مي گشايي, گره تاريكي مي گشايد.
لبخند مي زني, رشته رمز مي لرزد.
مي نگري, رسايي چهره ات حيران مي كند.
بيا با جاده پيوستگي برويم.
خزندگان درخوابند. .دروازه ابديت باز است. آفتابي شويم.
چشمان را بسپاريم, كه مهتاب آشنايي فرود آمد.
لبان را گم كنيم, كه صدا نابهنگام است.
در خواب درختان نوشيده شويم, كه شكوه روييدن در ما مي گذرد
باد مي شكند. شب راكد مي ماند. جنگل از تپش مي افتد.
جوشش اشك هم آهنگي را مي شنويم, و شيره گياهان به سوي ابديت مي رود
Sunday, April 23, 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment