ريشه و جنگل
سياوش کسرائیمن شاخه اي ز جنگل سروم
از ضربه تبر
بر پيكر سلاله ي من يادگارهاست
با من مگو سخن ز شكستن
هرگز شكستگي به بر ما شگفت نيست
بر ما عجب شكفتگي اندر بهارهاست
صد بار اگر به خاك كشندم
صد بار اگر كه استخوان شكنندم
گاه نياز باز
آن هيمه ام كه شعله برانگيزد
آن ريشه ام كه جنگل از آن خيزد
No comments:
Post a Comment