Wednesday, April 11, 2007

دیگر در خانه کامپیوتر را روشن نمی کنم و شاید باید روی خودم کار کنم تا تلویزیون را هم روشن نکنم.
احتیاج به سکوت دارم. و به تنهایی. به سکون.
از سر و صدا خسته ام. و از این همه حرف.

احتیاج به سکوت دارم و سکون اما شکرگزارم که این سه تا هستند . حتی یک لحظه تنهایم نمی گذارند وروجکها. فینقیل با سر انگشتهای پایم بازی می کند و گاز گازشان می کند. قمبل روی شکمم می خوابد و زیر چشمی دیگری را می پاید. قیمبیلی اما با دم افراشته ی بلندش راه می رود و بلند میومیو می کند.
بهار است و دوران بلوغ گربه های جوان فرا رسیده است و این اندوهگینم می کند. چرا؟
حس نوشتنش را ندارم.
حال و هوای آشفته و مه آلودشان دیدنی است.
می دانستی حتی یک بچه ی گربه هم می تواند یکدفعه در همان حالتی که هست برای چندلحظه معلق بماند؟ ... با نگاهی خیره به چیزی گنگ ...

      

No comments: