Tuesday, September 18, 2007

دیگر چند پاره نیستم. دیگر یک نیمه زق زق نمی کند و نیمه ی دیگر زر زر نمی کند و نیمه ی دیگر ویز ویز نمی کند و دیگری توی سر خودش نمی زند و آن یکی به زمین و زماان و استیون هارپر فحش و بد بیراه نمی گوید و این یکی دلش برای تو - کدام تو؟- تنگ نمی شود و ...
حالا دیگر خلاصه شده ام. شاید دو پاره.

حالا می توانم بنویسم: خیلی عجیب است که ...
می توانم بنویسم:‌دیگر هیچ چیز در نظرم عجیب نیست.

می توانم بگویم: هاه! دیگر دلم برایت تنگی نمی شود ... هی هی!
یا بگویم: هاه! هنوز چیزهایی هستند که مرا به یاد تو می اندازند ...

می توانم بخوانم:‌

اونجا که شبا یکه و تنها
تک درخت بید
شاد و پر امید
می کنه به ناز
دستشو دراز
که یه ستاره بچه مثه یک چیکه بارون
به جای میوش سر یه شاخش بشه آویزون
و از صدای پر ناله و تمنای گوگوش و ابی و همه ی عاشقان سینه چاک در عشق وانهاده ی مهجور احساس دل بهم خوردگی کنم ...

یا باز هم زمزمه کنم:

اگه تلخی مثه نفرین
اگه تندی مثه رگبار
اگه زخمی زخم کهنه
بغض یک در
رو به دیوار
اگه جام شوکرانی
تو عزیزی مثه آب ...
بعدش فکر کنم: عزیز کی آبه آخه کله خربزه؟! خانمهایی که می خوان لاغر شن؟
و بخندم به ریش همه ی این مزخزفاتی که سالها تارهای دلم را کِش کِش می کردند.

می توانم بروم وب سایتها را بگردم برای پیدا کردن کاری در لیما یا کالگری یا کنگو یا نونووت ....
یا می توانم در تاریکی خاموش اتاق بنشینم و به ان لحظه فکر کنم که باز گشته ام ... که برای همیشه بارگشته ام ... و همه چیز پشت سرم مانده است. همه ی این رویای آزادی.
به بازگشت می اندیشم باز ...برای همیشه ... حتی اگر همیشه چند روزی بیشتر اتفاق نیفتد ...

این رویای رهایی. جدایی.
فاصله.
که دوستش گرفته ام.

****

حمیرا عکسی برایم فرستاده بود ... عکسی به گمانم جدید. با تو. تو با لبخندی گرم و پر و خوشحال کنارش نشسته بودی. عکس خوشحالم کرد. به خنده ات خندیدم. از دیدن صورتت که در عکس جوان و شاداب می نمود حظ بردم ...

فردایش دوباره که ای میل را باز کردم از دیدن عکست دلگیر شدم و دلتنگ ... و بعد از سالها (آخرین بار که با هم بودیم؟ مرداد ۱۳۶۹) دلم هوایت را کرد ... هوای لحن جاهلی ات را ... و آن صدای خوشنوا ... و آن هوشمندی غزیزی که تو را از بقیه شان جدا می کرد ...

فردای فردایش وقتی دوباره چشمم به ای میل افتاد و وسوسه شدم و روی آن کلیک کردم یاد روزهایی افتادم که داشتی راهت را ... راهی را که برایت راه همیشه بود انتخاب می کردی ... چیزهایی را که برایت اهَّم بودند و چیزهایی که برایت فی الاهمّ بودند ... طرحی که از تصویر زندگی ات از کودکی در ذهنت کشیده بودی و حالا در آستانه ی آن بودی که محققش کنی ... شادمانی پیوستن به گله ی خوشبخت و مقبول ... و آسودگی و پذیرش.

پس فردای فردایش چیزهایی را به یاد آوردم که سالهای سال بهشان فکر نکرده بودم -بعد از رفتنت یک دیگری ای آمده بود و دلم را باز برده بود و من وقت نداشتم به تو فکر کنم- و چیزی مثل یک گیاه هرز بی ریخت شروع کرد در جایی رشد کردن.
خواستم درستش کنم ... به روزهایی فکر کردم که با هم بودیم .. خواستم جزئیات رابطه مان را به یاد آورم ... همآغوشی هایمان را ...یا بوی دل انگیز تنت را ... یادم نیامد.

هه! ای میل را پاک کردم. ۵ دقیقه احساسات رقیق سانتیمانتالیستی به فرو رفتن در گرداب در هم پیچنده و فرو رونده ی فاصله و تفاوت ... به همه ی آنچه که مرا از تو ... و در زمانی دیگر، دیگری زا از من جدا کرد نمی ارزد. به این همه دردسر ...

بی خیال بابا!

****

دیگر احساساتی نیستم.
دیگر می توانم به همه ی این حس ها و لبحنده ها و گذشته ها لبخند بزنم و فکر کنم: خوب بود که ازشان گذشتم و فکر کنم خوب شد که با جریانشان نرفتم ... و فکر کنم عجب خری بودم ها!

هاها! خرِ احساساتیِ عرعرو. ی ی ی ع ع ع عااااا .... ی ی یی یییععععع عع عااااا!

دیگر شبها همه ی این چیزها خوابم را بهم نمی زنند.
فقط فینقیلی است که گاهی می اید و سرش را روی تنم می گذارد و پنجه اش را می مکد و با خراش ناخنهای تیزش بیدارم می کند. غرق بوسه اش می کنم. در را باز می کنم که برود بیرون. و تخت می خوابم.

*****

بدترین دقایق زندگی ام موقعی است که می خواهم خودم را موّجه کنم ... برای تو ... یا برای خودم.

*****

ای خدا دلم می خواهد برگردم ...

*****

بدترین آدم دنیا کسی است که دیگران کنارش مرتب حس کنند که باید خودشان را موجّه جلوه بدهند. آدمها فکر کنند با بودنش ... با نفس کشیدنش به آدمها گیر میدهد ... خیلی مواقع فکر می کنم خیلی از دوستانم .... افسانه و نسرین را مثلا ... چقدر آزار دادم. و تو را ... بیش از همه تو را ... بی انصاف اما توجیح شدنی هم نبود. باید ولش می کردیم.

بدترین آدم دنیا خودم هستم.
از کوچکی خودم شرمسارم.
ببخش.

*****

یکی نیست بیاید توی گوشم بزند و این بی قیدی را که پشت صورتک کار و مسؤلیت پنهان کرده ام بپاشد روی آینه.

****

خسته ام.

No comments: