Thursday, January 31, 2008

خوب. من نه تنها خودم را که تو را هم دیوانه کرده ام.
و خسته کرده ام.
خُب من این را که هستم دیوانگی نمی دانم. تو می دانی.

گوش به حرف دل دمدمی مزاج دادن دیوانگی است؟
و مزاج که همه دم و یک دم یک چیز را بطلبد و هی نق بزند، دیوانگی است؟
و دل آدم هی رنگ به رنگ شود دیوانگی است؟
و هی آفتاب بخواهد و دور بخواهد و ماندن بخواهدو کوه بخواهد و رسیدن بخواهد و سایه بخواهد و رفتن بخواهد و دریا بخواهد و قرار نخواهد و نزدیک بخواهد و صحرا بخواهد دیوانگی است؟
دل آدم هی تابه تا شود دیوانگی است؟

و قرار نداشتن دیوانگی است؟

****

ندانم.

No comments: