از مجموعه ی «در بند کردن رنگین کمان»
غادة الّسمان
هر آنگاه که تو را می طلبم
از تو می نویسم
قلم در دستم
به گلی سرخ بدل می شود ...
*
در توان زنی چون من نیست
که جامه ی آرامش را با دلفریبی تمام بپوشد
و تکمه های مردارید را ببندد
برجامه ی سرد خود
و برهنه پای
در بیابان کولیان
گام
نهد
در توان زنی ساده چون من نیست
جز اینکه دوستت بدارم
مردی وحشی را
از گونه ی تو
با خودپسندی کودکانه ات
سرشار از خیانت
و دروغ!
*
هر آنگاه که نام تو را می نویسم
کاغذهایم در زیر دستانم غافلگیرم می کنند
و آب دریا در آنها جاری می شود
و مرغکان سپید بهاری
برفراز آن به پرواز در می آیند
*
هر آنگاه که از تو می نویسم
آتش در مدادپاک کن شعله ور می شود
و بر بساط نوشتنم
بارانی سیل آسا فرو می بارد
و شکوفه های بهاری
در سبد ماغذپاره ها می شکفند
ودر میان آنها
پروانه های رنگارنگ و گنجشکها
به پرواز در می آیند
و چون نوشته هایم را پاره می کنم
تکه پاره ها
به شکسته های آینه ای نقره ای مانند می شوند
چنانکه گویی ماه
بر بساط نوشتن من
شکسته است
*
مرا بیاموز!
چگونه از تو بنویسم
یا چگونه فراموشت کنم.
No comments:
Post a Comment