Tuesday, May 5, 2009

گاهی فکر می کنم دیگر نخواهمت دید.
گاهی فکر می کنم شاید ببینمت.
فکر می کنم اگر ببینمت ...

و اگر ببینمت می توانم به تو بگویم که:
- من سعی می کنم. اگر نمی توانم ببخش.
-من سعی می کنم ... دستهای فاصله اما از من تواناترند.
-گاهی آنچه سخت از آن می گریزیم همان گریز ناپذیر است .
نه.
من سعی ام را کردم.

*****

گاهی فکر می کنم خوب است که دیگر نخواهمت دید.
فکر می کنم شاید ببینمت.
فکر می کنم اگر ببینمت می توانم به تو بگویم که:
-این حس عمیق و تیره ی INSECURITY که در تو هست، ان را که به تو نزدیکتر است از تو می گیرد ... این اولینت نیست و آخرینت هم نخواهد بود.
- تلاش بی فایده است. اینجا که ما هستیم، فاصله معنای حس توست. خواستنت، علی رغم حسی که تو را با خود می برد برای من ممکن نیست.
.Your deep sense of insecurity always takes the best of you-
نه.
".What You get, is what You are"


*****

-فکر می کنم که تو آن را که دوستت می دارد از دست می دهی، آنجا که از دادن آنچه که می خواهی سرباز می زند ... و تو - از گرفتن آنچه که می دهد -که می تواند بدهد- سرباز می زنی.
یکجور سرپیچی خودآزارنه .... که دیگری را از تو - گام به گام- دور می سازد ... بی آنکه حتی بدانی.

-تو به آن که دوستش می داری پشت می کنی، چرا که از گرفتن آنچه که داری و دادنش در تو لب پَر می زند، سرباز می زند ... و در ازای آنچه که می دهد - که دارد که بدهد- از تو چیزی نمی خواهد.
بکجور عناد ... که گاهی حس می کنم با آن خودت را فریب می دهی.

- گاهی فکر می کنم که این دغدغه ی وانهادگی که در توست، می رساندت به ان نقطه ی پایان. و این همه جلوه اش در تو بوی هراس می دهد ...

نه.
آنچه هست از دیگری نیست. از توست. راهی نیست میان تو ... و تو.

*****

دیگر نخواهمت دید.

No comments: