Friday, July 24, 2009

۴

می روی.
نصفه و نیمه و شکسته هر آنچه را که بود ... که هست را می گذاری و می روی.


تو در را پشت سرت می بندی ... بی نیم نگاهی به پشت سر ....
می ترساندت ... یا غمگینت می سازد ... یا خشمگین ... یا دلشکسته ... نمی دانم.
تو روبرمی گردانی ... از شکست است که می پرهیزی؟ -در مفهوم عامش ... از تنها ماندن در میان میدان بازی می ترسی؟ ... از راه به جایی نبردن می ترسی؟ ... شاید خسته ای ... شاید بیش از آنکه من فکر می کردم دلزده ...

از خودت رو می گردانی ......و به شکلی شگفت آور هر روز از همان روز آغاز می شوی ...
و داستانی تازه از ابتدا آغاز می شود ... داستانی که از ابتدا بار هراس تمام راه های نیم رفته و به مقصد نرسیده را در خود مستتر دارد ... داستانی پر از هراس بی بار و بری ... هراس وانهادگی ....
داستانی نو . نه فصلی نو بر آنچه رفته است ... نه ... همه چیز از اول.

مانند زنی که به هنگام هر عشقبازی وانمود می کند که باکره ست ... و ان رمزها و رازها را که از آمیزش گذشته آموخته است از خودش - و بیش از همه از خودش- پنهان می کند ... به دنبال تصویر دخترک جوان و دست ناخورده... که دیگر نیست ... و نه تازگی طرد و وحشی دخترک جوان را به لحظه می دهد و نه رسیدگی ابدار و شورانگیز زنی را که می تواند باشد ...

انسان نصفه نیمه
انسان شکسته بسته
عروسک کهنه ی بازی های دیروز

1 comment:

Unknown said...

سلام لیلا همیشه نوشته هاتو دوست دارم ، یه جک بگم تازه بعد از 4 سال اومدم اینجا ، نظرهای وبلاگت ایجوری،Said..، فضولیم گل کردم ، گفتم این آقا سعید کیه که فقط اون نظر می ده ، بعد فهمیدم که چشام داره آلبالو گیلاس می چینه ....:-))