Sunday, November 1, 2009

جسته گریخته هایی عاشقانه ..
بر وزن تب و تاب سالهایی که گذشتند ...
بدون اتفاق حادثه ای مرگبار ... که رشته ها را به ناگاه و به توانمندی ببرد ...
و به ماحصلشان یکی برود و همه چیز را با خود ببرد ...
و یکی بماند و خودش.

نه.
من مانده ام ... و تو.
و این کلام ... که کهنه نمی شود

۱



پس آفتاب سر انجام
در یک زمان واحد
بر هر دو قطب نا امید نتابید
تو از طنین کاشی آبی تهی شدی

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد - فروغ فرخزاد

2 comments:

Unknown said...

سلام
اگه یه مردعاشق یه زن باشه ولی به دلایلی بهش نرسه چه کار می کنه؟

Leilaye Leili said...

معمولا با یک زن بسیار زیبا و همه چیز تمام ازدواج می کنه و بچه دار می شه و در کارش پیشرفت می کنه ... که خالی را پر کنه ... (ار ان همسرها که همه برایش به تحسین سر تکان دهند)
اینکه خالی پر می شود یا نه ... نمی دانم ...
در بیشتر موارد دیده ام که می شود ... با ان یاد دل انگیز گذشته به عنوان ته مزه :)))

۲۰ سال بعد به منشی اش -جوان و زیبا و پرشور- می گدی که عاشق زنی بوده است و به او نرسیده است و بعد دختر خانم عاشقش می شود و با هم یک رابطه ی غاشقانه ی دردناک و شورانگیز خواهند داشت و مرد به دختر خانم جوان می گوید که حالا می داند که همسرش را چقدر دوست دارد ... اصلا این همسرش است که او همه ی این سالها دوست داشته است و نمی دانسته ...

و برمیگردد سر زندگی اش ...

لیلای لیلی