یلدای تاریک و بلند در تنهایی و در سکوت و در تاریکی به سر شد. و روز فرا رسید. بی آن غوغای هراس که در خالی میان صداها و رنگها و چهره ها شنیده می شود.
من سالهاست که در بر هیاهوی کوچه بسته ام ... و زندگی جریان خودش را حالا در بستری دیگر، جایی عمیقتر ... بسته تر ... آرامتر پیدا می کند.
به دور از آن همنوایی که از تو خالی است. و از هر آنچه دوست می دارم خالی ست. خالی است. و من سپاسگزارم.
حالا اما شبها کوتاه می شوند و دلم برای انار و هندوانه تنگ می شود.
همین.
***
برایم اناری کنار بگذار. روزی برای خوردنش ... با تو خوردنش، باز خواهم گشت.
No comments:
Post a Comment