Sunday, January 3, 2010

خواستم بخواهی ام.
نخواستی. نه اینگونه که هستم.
خواستم ببخشی ام.
نبخشیدی. نه اینگونه که هستی.

***

عشق آنجا که بین خواستن و بخشیدن دورمی زند به یک نمایش می ماند.
هه! نه ... به کار یکی از شبعات سازمان بهزیستی.

4 comments:

maryam said...

شعر ها هم مالِ خودتان است؟

Leilaye Leili said...

کدام شعر ؟... مریم جان اگر منظورت جملات اول پست است ... بله ...
راستش جملات اول دو پست گذشته را نوشتم ... بعد زمان پست کردن احساس کردم که خودم خودم را دوست ندارم .. و پست را دوست ندارم ... اینست که یک جمله در انتهایشان نوشتم که احساس خودم را نسبت به احساس خودم بیان کنم ....

اما اگر منظورت شعرهایی است که عموما در وبلاگ می گذارم ... نه. من اصلا شعر نمی گویم.

با دوستی
لیلای لیلی

sogand said...

hala dige bayad khastan tavanestan ro avaz konim na? va bakhshidan be nazare man sakhtatarin kare donyas. kash man ham mitavanestam bebakhsham oon vaghti kheili chiza fargh mikard na?

Leilaye Leili said...

سوگند جان

به نظر من هم ... یا بهتر بگویم به تجربه ی من هم ... بخشیدن دیگری ... و بخشیدن خود .. شاید سختترین کار است ... و برای بهضی هرگز اتفاق نمی افتتد ...

بسیار ادمها ا دیده ام که تلخ و خشمگین می مانند ... حتی اگر زندگی شان مسیر خودش را باز پیدا کند، خشمگین و تلخ نسبت به ان بخش زندگی ... و هرگز نمی بخشند ...



****

پانویس تلخ من بر یادداشت خودم به بخش بخشش بر نمی گردد ... به خواستن برمیگردد ... می دانی ... یک چیزی یا هست ... یا نیست ... نمی شود انرا طلب کرد ... یا عوض کرد. وقتی به نیاز مندی می افتیم ... کارمان تمام است

این البته -به نظر من- در عشق مصداق دارد ... در ازدواج نه. در ازدواج می شود با دیگری نشست و حرف زد و خواسته ها را کفت و حتی سند زدشان یا تایید مشاور خانواده را بر انها گرفت ... و هر کس موظف است سهمی را ادا کند ...

چقدر مفاهیم درشت برای یک نظرخواهی جیزغیلی ... نمی شود گفت :))


لیلای لیلی