Friday, January 15, 2010

پانویس نانوشته ی پست قبل!

من شاید سختگیر بودم یا بی گذشت .. کودک بودم یا زیاده خواه... و تو ... نمی خواهم از تو بنویسم ... با حسی که دیگر گذشته است ... .دوستت داشته ام ... و همین همیشه برایم کافی بود ... کافی هست.

می دانی ... من "می دانم" که همیشه محق نبودم، نیستم ... من همیشه بی تقصیر نبودم، نیستم ... من برای سالها دچار دیو خشم ماندم و تاب آن در من مانده است ... و وانهادگی در من قطغا رنگ تلحی گرفت و این تلخی به آزار آنها انجامید که دوستشان داشتم ... من هم هرگز نتوانستم از تو بگذرم ... و به آن آخرین صخره ی درد آویزان ماندم .... هراسان و زخمی ... و من شاید برای رسیدن به آرامش ازحقیقت عریان رو برگرداندم ... و زخم خورده و عاصی رفتاری داشتم که از انصاف و از مهر ... در مفهوم مطلقش فاصله داشت.
و تفاوت شاید در اینجاست ... من در چنگال همه ی این هیولاها بودم ... و تنها نبودم ... اما در باز شناختنشان ... تنها ماندم. و در رهایی از آنها.

خشم و تلخکامی شاید ابتدایی ترین و کورکورانه ترین دستاورد رنج هستند ... اما آگاهی به این همه که رفته است، که می رود، می تواند بهترین محصول آن باشد. "من سهم خودم را در همه ی آنچه رفته است باز می شناسم ... می پذیرم و از آن دوری می جویم". از خودم نمی توانم ... اما از آنچه که مرا با خود به قعر می کشد؟
از رنج نهراسیم ... و از تنهایی.

2 comments:

مسعود said...

لیلا حس متضادی دارم. نوشته ات زیباست اما حقیقتی که این نوشته از آن برخاسته آزار دهنده و سخت. عجب موجودی هستی تو

Leilaye Leili said...

مسعود گرامی ... شلوعش کرده ام ... باید ساده می نوشتم (راستی کدام مسعود هستید شما؟)

می توانستم بنویسم که:

وقتی یکی جملات زیر را می نویسد

{از آنها که همیشه در هر آنچه که رفته است محقند، دوری می کنم.} یا {از آنها که همیشه در هر آنچه که رفته است بی تقصیرند، دوری می کنم. }

دارد اشاره می کند که خودش انچه می رود محق نیست و بی تقصیر نیست و به ان آگاه است

منظور من قضاوت دیگران نیست ... و من خودم را به هیچوجه خالی از خطا نمی دانم ... اما خطاکردن خودم دلیل این نمی شود که خطا را تقدیس کنم ...
منظورم بیان سعی ام در دوری کردن از خصایلی هست که ما را در خود می پیچانند ... و ما از سر نتوانی تقدیسشان می کنیم.