Sunday, February 21, 2010

عشوه گري نكن وروجك ... من زمينم را خورده ام و برخاسته ام
... هاها ... حكايت من مانند كسي است كه بعد از صد سال سرگشتگي راهش را پيدا كرده اما هي برمي گردد و به خوشگلك عشوه گر سنگدلي كه در پشت سر طنازي مي كند، نگاهي مي اندازد و گاه و بيگاه سكندري مي خورد ... يكي نيست بگويد: "بچه جلويت را نگاه كن"!

3 comments:

سوگند said...

خانمی جلویت را نگاه کن.

سوگند said...

خانمی جلویت را نگاه کن.

خاموش said...

...
چه فاده دارد اگر بگویی و نگاه نکند آن که باید!؟ تنها نگاه کافی نیست! بشنو و بیندیش! می بخشی اگر جسارت کرده ام! خوش باشی
...