Monday, March 8, 2010


آنچه که آدمها -آنها که من سر راهم دیده ام- عاشقی کردن میدانند، یکپارچه خواستن دیگری نیست ... با تب و تابش ... خواسته شدن توسط دیگری است.

شاید از همین روست که آنهاش که من به آنان دل بستم ... در زندگی ام ماندند ... و انهاش که دل بستگی شان را سر این گذر و آن پیچ به من ابراز کردند ... حتی ردی ازشان بر جا نیست.

2 comments:

مانی ب. said...

.یک حرف صمیمانه زنانه

sara said...

گمونم اونا تو زندگی مجازی میمونن نه توی واقعیت ! اونهایی که ما دلبسته شون میشیم میشن کبوتر یه بوم دیگه و پـــــــــــر ! اینجوریه که در کمال تعجب همه دور و بری ها، من و شما تنها میمونیم با یه دریااااااااااااااااااا یه آسمووووووووون یه دنیااااااااااا خاطرات اتفاق افتاده و اتفاق نیفتاده !
و بقیه یه جورایی سرشون یه جا گرم زندگی پر ترددشون میشه
!
حالا تردد نا مرئی ما و تنهایی محسوس و دنیاییمون می ارزه به...؟! تو که سن و تجربه ات بیشر از منه بگو...؟

آخه من روش شما رو هم نمیتونم پیش بگیرم که هم دنیای جلو چشم مردم رو پر کنم و تشکیل یک خانواده واقعی بدم و تو ذهنم خانواده مجازی خودمو داشته باشم؛؛؛

اینه که من میمونم و مجاز و معنا و تنهایی بیرونی و سر شاری درون،از اونهمه عشق و دلبستگی

این یعنی تنهایی
یعنی همسر نشدن...یعنی مادر نشدن...یعنی ت ن ه ا ی ی به معنی واقعی