آزارم ندادهای
فقط در انتظارم گذاشتهای
آن ساعتهای دردآور
پر از مارها
زمانی که قلب من باز ایستاد و تن من یخ شد
می دانستم که می آیی
رنجی نبردم عشق من
تنها انتظارت را کشیدم
می دانستم که می آیی
زنی دیگر که دوستم میدارد
زاده از زنی که مرا خوش نداشت
با همان چشمان، همان دستها و همان دهان
اما با قلبی دیگر
که در سپیدهدمان کنار من بود
گویی هماره همان جا بوده
تا برای همیشه با من گام بردارد
پابلو نرودا- احمد پوری
SOURCE: تلخ مثل عسل
No comments:
Post a Comment