Friday, April 2, 2010



این یادداشت را در فوریه ی سال ۲۰۰۶ نوشته ام

سعي مي کنم چيزها را بپذيرم همانطور که هستند. آدمها را ... شهرها را ... و روزها را. آسان نيست. باور کن.
شايد به طول يک زندگي زمان لازم است تا جاي خودم را پيدا کنم. جايي را که احساس مي کنم بايد باشم ... و - الان گمانم که- هستم. شايد ... اما چندين زندگي لازم است تا بپذيرم و دوست بدارم و مدارا کنم. که نگاه کنم بي آنکه آلوده شوم. تا خودم باشم. جدا از همه. از همهمه.


حالا در این روز گرم و زیبای تابستانی تورنتو ... در خانه نشسته ام و یوسف مثل گنجشکی دورم جیک جیک می کند ... تنها هستم ... همیشه تنها هستم ...
و فکر می کنم که شاید بیش از هر زمان دیگری ... بیش از انکه فکر می توانستم بکنم به آنچه در اینجا خواسته ام نزدیک ... و از آن دورم.

گاهی برای چیزی که به دست می آوریم هزینه ی زیادی می پردازیم ... و با خود فکر می کنیم که آیا این همه ارزش آن را داشته است ...
سالها می گذرند تا به آن نقطه برسیم که بدانیم که هر آنچه هست باید باشد..
می دانم. می پذیرم.

6 comments:

دارا said...

آخ که این گنجشگک شما چقدر در دل ما جا خوش کرده.

و اما... تا بوده همین بوده
میدویم میدویم تا برسیم
وقتی رسیدیم کلی حظ رسیدن
بعدش ماندن و بعدترش ملالت ماندن
حسین پناهی جایی خوب میگه

میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی؟

پ. ن. این تورنتوی شما چه زود به 20° رسیده!!

m-sam said...

ghasedak...akhavan sales!

Unknown said...

Leila ,I'm very alone in Toronto and friend with the words in your website,I'll be happy to hear you everyday.

Ava

لیلای لیلی said...

Ava jan

آوا جان یا به من ای میلی بزن یا ای میل ادرست را بده ... اینجا که نشانه ای از تو نیست

Just remember Ava jan, I can not be seen without a 14.5 month old boy ;)

I am afraid people get bored with it.


لیلای لیلی

لیلای لیلی said...

دارا جان

اینروزها موهایش را خیلی کوتاه کرده ام ... و انقدر خوشگل و بامزه شده است که من و پدرش هزار بار ماچش م کنیم (می گویم اخر این بچه را چایلد سرویس از ما می گیرد به جرم آزار و اذیت توسط بوسه!)

حالا یک عکسی ازش اینجا پست می کنم ...
هوا اینجا عجیب گرم است ...
می برمش پیاده روی هر روز ...یک دور بلاک را می رویم ... که می شود ۱.۶ کیلومتر ... که البته مصیبتی است چون نمی گذارد دستش را بگیرم و همه اش می واهد برود وسط خیابان ... و کلی شیطانتر و فعالنتر شده است ...

لیلای لیلی

دارا said...

لیلای لیلی
کشتوندید ما رو از خنده و ذوق
آدم دلش هم نمیاد به یوسفمون بگه وروجک

از شما هم خیلی ممنون که پسرک رو توی قنداق فرنگی حبسش نمیکنین تا با آقای پدر، راحت، دست توی دست، دمای 20° رو قدم بزنین
من جای شما باشم ، اگه هم موهاشو کوتاه کنم، چتری هاشو میذارم بلند بمونه
اینجوری وقتی پسرک توی خیابون و پارک میره، سربلند راه میره
(مرد باید سربلند باشه دیگه)

تازه هم، کلی از شیطنتش (که قربان شیطنتش شویم) کاسته میشه تا زمین نخوره

تیک کر او 14.5 مانت الد بوی اند اند چک میل پلیز