Wednesday, June 30, 2010

۶ سال پیش این پست را در وبلاگم نوشتم:

قصه ي من يک افسانه ي آشنا است. افسانه ي ماهي سياه کوچولو. ماهي سياه کوچولو يي که عاشق مرغ ماهيخوار شده است ... حالا سالهاي سال است که من خنجر به دست ايستاده ام ... و هنوز نمي دانم آن را توي دل خودم فرو کنم يا توي دل مرغ ماهيخوار ... مرغ ماهيخوار دلبند! مرغ ماهيخوار نازنين!

حالا هر روز روی گوری که در آن مرغ ماهیخوار را -همانطور که ماهی سیاه کوچولو را در شکم داشت- خاکش کرده کرده ام، گلی می گذارم.
گذشتیم ... ... مرغ ماهيخوار دلبند! مرغ ماهيخوار نازنين!

6 comments:

مریم said...

بعضی وقت ها باید شهامت گذشتن را داشت؛ بعضی وقت ها باید گذشت

sogand said...

6 sale pish ham ina ra khandam .an moghe ham tooye delam goftam na mishavd khanjar ra bedele khod na be dele morghe mahi khar bezani. baraye hamin ham hala gol bedasthar rooz amadeiiii. bazi chizha pak shodani nistanddd be hich gheimati

Anonymous said...

ziba neveshti

فاطمه said...

سلام. اولین بار است که برای شما می نویسم، در حالی که سالهاست نوشته های شما را دنبال می کنم. شاید چون در یک سال به دنیا آمدیم و من قبل از شما به کانادا رفتم ولی بعد از 12 سال به ایران برگشتم. گاهی در نوشته های شمارد پای هراس های نهان خودم را می بینم وضربان قلبم تند می شود. شما را ندیده احترام می گذارم و یوسف کنعانی تان رابا ذکر دعایی در آغوش می فشارم.

Anonymous said...

آذرخش
بعد از مدتها به سایت شما رسیدم.
. .من هم به این فکر افتادم که دوباره شروع کنم. قشنگ مینویسید

مهتا said...

che roozhai bood.. harkas ke ye morghe mahikhar nazanin dasht ba in neveshteh boghz karde...