Monday, October 11, 2010

من همه ی تلاشم را می کنم تا تو دیگر نباشی ... دیگر مرکز جهان من نباشی ... و همه چیز را از گشتن به دور تو باز می دارم.

حالا همه چیز از هم پاشیده است. حالا دیگر هر آنچه که هستی من از آن شکل می گیرد به جاذبه ی هیچ عشقی بی قرار و بی اختیار بر محوری ناپیدا نمی چرخند.


حالا من در گوشه ای می نشینم و سعی می کنم تا تکه پاره های از خاطر رفته را کنار هم گرد آورم ... که تو را باز به یاد آورم ... خواستنت را.


خواستنت در عین نخواستن ... بودنت در عین نبودن ...

از یادت برده ام. از یاد رفته ام.

5 comments:

Unknown said...

با تو مُردم، مُردم
...

ادریس یحیی said...

جقدر خوب نوشتی این رو لیلا

Anonymous said...

تو گاهي منو مي نويسي. تمام وجودم يكي ميشه باهات!

Unknown said...

لیلا جان توهنوزم به مازوکیزم دچاری !
فکر کردم بعد از اومدن یاشار اوصاع ات عوض بشه !
نوشتی " از یادت برده ام. از یاد رفته ام."
این هالیه برو دنبال زندگی و تو بهتر از منمیدونی که دنیا هیچ وقت در یک نفر خلاصه نمیشه ! بی خیالش شو و به آینده نگاه نکن ...
روزهای خوبی داشته باشی سعی میکنم این ویکند بهت زنگ بزنم خیلی وقته درست و حسابی گپ نزدیم

Leilaye Leili said...

Javid jan

It is always good to be in love
sad yet never sorry ;)