من در میان مراسم سالانه شب یلدار را دوست دارم که بلندترین شب سال است ... و جشن مهرگان را ... که برای شادمانی بر محصول خوب تابستان گذشته است ...یکی را می شود با قدم زدن در یک تریل خوشگل یا رفتن به یک مزرعه و وقت گذراندن با حیوانان جشن گرفت ... و دیگری را پای یک آتش حسابی و با یک کتاب می شود گذراند.
یاشار یوسف انتخاب خودش را خواهد داشت ... من تنها می توانم یادآوری اش کنم که روزها با هم فرقی ندارند ... که هر روز می تواند دوست بدارد ... که هر روز می تواند نو شود ... و لازم نیست سالگردهای شرقی و غربی را یاد بگیرد و مرتب بین اینجایی بودن یا آنجایی بودن سرگردان شود و آنچه را که خود اوست بر پیمانه های محدود فرهنگ های اینطرف و انطرف تعریف کند.
شاید لازم نباشد به او یادآوری کنم که آدمها می توانند نحیف و هراسان باشند و می توانند به هرچیزی آویزان شوند تا چیزی را که نمی توانند معنی کنند، دوست بگیرند. نه ... یکسری چیزها هستند که خودش باید یادشان بگیرد و یا از کنارشان بگذرد.
نه عید و نه کریسمس که عشقمان را و این سعادتی را که به ما داده شده است، هر روز، جشن خواهیم گرفت.
2 comments:
Post a Comment