Monday, January 10, 2011

تمرین نوشتن ماجراهای عاشقانه
"جدایی" ۲


دیگرانی هستند که با دیدنشان به فکر می رسد که ازشان بپرسم: با هم ماندنتان از وفاداری به دیگری -از عشق به دیگری- است ... یا از وفاداری به انتخاب خود؟ به خود؟

هرگز نمی پرسم. دانستنش نه برای من فرقی می کند ...نه برای دیگران.
چیزها همان هستند که می توانند باشند.

2 comments:

Leilaye Leili said...

کامنتها در گوگول ریدر:


Hamid - مگه می‏شه کسی به خودش، به انتخاب خودش وفادار نباشه و بتونه به ديگری وفادار بمونه؟!

Leila M - قبول كردن اين‌كه انتخاب ما اشتباه بوده سخت تر از وفادار موندنه

لیلای لیلی - مهم جرات داشتن و پذیرفن این است که گاهی اشتباه کرده ایم ... در انتتخابمان ...
نمی توانیم. این را نمی پذیریم ... و به خاطرش با انتخاب مان می مانیم ...

نه از سر وفاداری ... از سر نیاز به باور به خود

Hamid - ‏«نياز» به باور خود يا «اعتقاد» به باور خود؟

لیلای لیلی - فرقشون در چی هست؟ اولی ترحم بر انگیزه و دومی حماقت آمیز.

Hamid - اولی يک چيز است که از غريزه و احساس بر می‏آيد، دومی از باور و ادراک
‏«احساس» يک نفر ممکن است برای شما ترحم‏انگيز باشد ولی برای خودش می‏تواند رضايت‏بخش باشد
همين‏طور «باور» يک نفر که برای خودش ارزش‏مند است، برای ديگری حماقت‏آميز به نظر برسد.‏

لیلای لیلی - قبول دارم. همین است که گفتم: جیزها همانطور هستند که می توانند باشند .... هیچوقت نمی شود برآورد کرد ... چقدر بزدلی هست در تصمیمی که ما می گیریم ... هست؟

راستش وقتی یک نوشته را بر اساس یک فکر می کنویسی ... یکباره چزهایی را در ذهن دیگران تعبیر می کند که شاید خودت اصلا مقصودت وررفتن یه انها نبود ...

من در این نوشته ام داشتم به تقابل مفهوم وفاداری و عشق ... یعنی ماندن با دیگری از سر وفاداری ... در تقابل با ماندن یک چیزی از سر عشق فکر می کردم ...
اما خوب اینم می شه!

Hamid - من به جای بزدلی در اين‏جا مفهوم «حساب‏گری» رو می‏پسندم. چيزی شبيه به عقل محاسبه‏گر

لیلای لیلی -معشوق اول من، در سال ۱۳۶۹ تصمیم گرفت که ازدواج کند ... با کسی از طریق خواستگاری آشنا شد ... ظرف سه ماه نامزد کرد و سه ماه بعد ان هم ازدواج کرد ... طرف را دوست نداشت (بعدها خودش برایم گفت که تام مدتها طرف را دوست نداشته است ) اما می گفت که می دانسته است که این فرد می تواند آن همسری باشد که او می خواسته است ...
به من گفت که: لیلا من اگر بروم لباس سفید و کفن سفید می شود ماجرا . بازگشتی نیست.

بعد از نوع انتخابش برای زندگی برای من هم پذیرشی نبود.
زدم به چاک.

عشق دومی شروع شد ... و ماجراهایش ... که وبلاگم بیشتر در دوران بعد این یکی بود.
این آدم حالا بسیار خوشبخت است. همسرش را الان و سالهاست که عمیقا دوست دارد ...
این شاید همان باشد که تو می گویی: حسابگری.

اما منظور نوشته ی من این ادم نیست. آدمی است که با ترس .و لرز در انتخابی که کرده است می ماند ... دلش جای دیگری است ... کم دارد و ندارد ... اما می ماند ... آیا وفاداری نگاهش می دارد؟ یا بزدلی اش از بر هم زدن همه چیز و از نو شروع کردن؟

آیا وفاداری اش به معشوق است یا به ان تصویریکه از خود سااخته است؟

Leilaye Leili said...

کامنت در گوگل ریدر:‌

کولی آواره - و این یعنی اینکه چقدر جرات داری با خودت رودررو بشی