Monday, March 21, 2011

{موقعیت} شنبه عصر به وقت تورنتو ... چند ساعتی مانده به سال تحویل ... مبتلا به آنفولانزای سخت
{نورپردازی} پرده ها کشیده ... اتاق نیمه تاریک
{جزییات} روی مبل دراز کشیده ام ... سه تا گربه دو رو بر پلاس هستند

باز عید رسید ... باز من هفت سین را چیدم ... پسرک پیش باباجانش است ... و داریوش دارد راجع به کوچه ی بن بستی می خواند که به هیچ جا پیوسته نیست و لابد همین است که من نمی توانم راه بازگشت به آن را پیدا کنم.
ایرانیان نیو ییر ساکز! آلویز!

1 comment:

دارا said...

یه بهار خوب و یه سال خوبتر

آرزوی همه اهالی قبیله لیلی
برای یوسف عزیزمون و مادرکش

اینروزا در پالتاک مرتب ترانه بوی عیدی فرهاد رو میشنوم

عجیب منو میبره به یه دورانی

پ.ن
حواستون که هست حتما!!! گربه و پسرک و آلرژی و اینا