چهارسال پیش چنین روزی ... در غروب چهارشنبه سوری تهران ... همین ساعتها ... با هم بودیم.
چهارسال پیش چنین روزی تصمیم گرفتم که برای همیشه برگردم.
چهار سال پیش چنین روزی با خودم فکر کردم: «تهران می مانم ... شش ماهی یکبار هم که ببینمت ... که با هم باشیم ... به همه ی این زندگی بی معنی می ارزد»
چهار سال پیش چنین روزی نمی دانستم که بچّک.
3 comments:
این غافلهی عمر عجب میگذرد...برخی جا میمانند، برخی پیشی میگیرند...و برخی در حاشیه همچنان به ماجرا خیره میمانند بی آنکه به چیزی نگاه کنند.
از نظر من که 6 سال است میخونمتون، در این 4 سال 1000 سال عوض شدین.
Dara jan
Hopefully for the better :)
Post a Comment