مهاجرت برایم شده است مثل کابوسی که تمام نمی شود. مثل یک خواب بد که هر چه در ان از این پرتگاه و ان دره پرت می شوی بیدار نمی شوی ...
خودت را سختر تر و بیشتر از بالای هر بلندی ای به پایین پرتاب می کنی بلکه بیدار شوی.
بیدار نمی شوم. می بینی.
شاید این در خواب بودن، در خواب ماندن از هراس بیدارشدن بود ... و دیدن اینکه تو دیگر در کنارم نیستی ... هراس از این رخت و خواب و خورد و بــُرد بدون تو ... که کابوس همین روزهاست .
شاید طلسم قضیه در همین جاست.
بیدار نمی شوم.
آرام نمی شوم.
2 comments:
شاید خوب باشه یه سری بیایی ایران..
I know I should
Post a Comment