Thursday, May 24, 2012

من حمام می کنم .. در اتاقش با قطارهایش بازی می کند ... بلند می گویم:‌مامی بیا جیش کن ... می آید ... تب دارد و چشمانش نشان می دهند .. می گوید: «آی ام فایند!» و وقتی می بیند من همچنان منتظرم می گوید: "می خواهم بیبی باشم. نمی خواهم بیگ بوی باشم". و دلیلش این است که همچنان از پاتی رفتن بیزار است.




می گویم که برای من همیشه بیبی است ... همیشه... با پاتی یا بی پاتی.

چشمهایش برق می زنند. روی پاتی می نشیند و جیشش را می کند ... فلاش می زند و بر می گردد پیش قطارهایش.

2 comments:

ماهگونMahgoon said...

انگار این حس (نیاز) تا همیشه با آدمه؛
حسی که آدمو وادار میکنه یه خدا خلق کنه، "تا" و "یا" بهش برسه و خودشو رها کنه تو آغوش امنش.
آغوشی مهربان و امن و دیگر هیچ!

Anonymous said...

emailat chya sara?