اصلا زير بار اينكه حتي يك شب پيش پدرش بماند نمي رود
روي مبل دراز كشيده ام و مي شنوم كه مقاومت مي كند و مخالفت مي كند و دور ماشين مي دود و سوار نمي شود.
با صدايي گريه آلود و خشمگين مي گويد: "نمي خواهم با تو بيايم. نمي خواهم خانه ي تو بخوابم. مي خواهم اينجا بخوابم."
يك ساعتي بعد زنك مي زنم. مي گويد:"مامان من پيشت نبودم." با نرمترين صداهاي عالم. "من ماچت نكردم."
No comments:
Post a Comment