بچه بوديم و چپ و راست بهمان واكسن مي زدند. يكي نبود به اربابان بزرگ دولتهاي فخيمه بگويد كه يك واكسن براي دلتنگي سفارش بدهند و به ما تزريق كنند.
شايد به جاي كيدني ميمون، اشك چشم تمساح لازم بود، و خون دل لاك پشت.
و خوب مي شود حيوانات را شكنجه كرد و عصاره ي جانشان را گرفت... اما دلشان؟
نه. واكسن مالاريا سفارش دادند و بمب هسته اي. و ما مانديم و اين شهر با در و ديوار كاغذي اش و صداي بمبها كه از پنجره هاي بسته ي شيشه اي پخش مي شوند.
No comments:
Post a Comment