در ساختمانی که شرکت ما هست گمانم یک کلینیک زنان هست و گمانم سقط جنین هم انجام می دهد. یک عده مرد و زن، گاهی هم یک خواهر روحانی، معولا با تابلوهایی بر علیه سقط جنین جلوی در ورودی به محوطه ی ساختمان شرکت می ایستند و خاموش اعتراض می کنند (که قطعا حق دارند).
من گاهی فکر می کنم پیاده شوم و بروم و باهاشان بحث کنم .. اما هیچوقت اینکار را نکرده ام ... چون اینقدر این بحث به نظرم شخضی می اید که ..
با سرعت م
ی پیچم تو محوطه و دستم می خورد روی بوق ماشین .. و این بیچاره ها از جاشان می پزند و من غیر ارادی و بر اساس عادت دستم را بلند می کنم که یعنی «ببخشید» ...
فکر می کنند من به حمایت بوق زده ام و دست تکان می دهم .. کمی جلو می ایند و با شوق برایم دست تکان می دهند و انگار در دلشان می گویند: «یک خواهر خمایت کننده ی دیگر»
نمی توانم از مسخرگی ماجرا نخندم ... همینطور که قاقاه می خندم به خریت های ارادی و غیرارادی خودم می پیچم توی پارکینگ شرکت.
عجب!
No comments:
Post a Comment