Saturday, March 16, 2013

,center> 


می شد بگی کم و بیش خوشگله، لی‌لی
از سومالی میامد لی‌لی
توی یه قایق پر از مهاجر
که به اراده‌ی خودشون می‌اومدن
تا تو پاریس سطل‌های زباله رو خالی کنن

لی لی فکر می‌کرد همه "برابر" هستند
تو سرزمین "ولتر" و "هوگو"
اما برای "دوبوسی"، درعوض،
برای یه سفید دو تا سیاه لازم بود

عاشق "آزادی" بود، لی‌لی
خواب "برادری" می‌دید، لی‌لی
مسافرخونه چی خیابون "سکره‌تان" اما
به محض رسیدن خوب حالیش کرد
که "اینجا فقط مسافر سفید قبول می‌کنیم"

جعبه‌های میوه رو تخلیه می‌کرد، لی‌لی
به هر کار پست و سختی تن در می‌داد لی‌لی
برای فروش گل‌کلم هوار می کشید تو خیابون
و برادرهای رنگیش با (صدای) مته برقی‌هاشون همراهیش می‌کردن

و وقتی بهش می گفتن "سفید برفی"، لی‌لی
به روی خودش نمی‌آورد
به نظرش بازی بامزه‌ای می‌رسید
چون اگه عصبانی می‌شد
"اون‌ها" خیلی کیف می‌کردن

عاشق یه مو طلائی شد، لی‌لی
که حتی نزدیک بود بگیرتش
اما پدر مادر طرف بهش گفتن
ما نژاد پرست نیستیم البته اما
همچین "آبروریزی" رو تو خونواده‌مون نمی‌خوایم!

رفت که آمریکا رو امتحان کنه، لی‌لی
این کشور بزرگ دموکراتیک رو
بدون دیدن آمریکا نمی‌تونست باور کنه
که ناامیدی اونجا هم
رنگش سیا ست

اما یهو تو یه میتینگی تو ممفیس، لی‌لی
آنجلا دیویس رو دید، لی‌لی
که بهش گفت: "بیا خواهرکم!
اگه با هم باشیم کمتر می‌ترسیم
از این گرگ‌هایی که اطرافمون کمین کردن"


(دوبوسی : آهنگساز و موسیقی‌دان و پیانیست مشهور فرانسوی اواخر قرن نوزده و اوائل قرن 20)

No comments: