Wednesday, January 22, 2014

دارم براي رفتن به كريسمس پارتي شركت لباس مي پوشم. از مهماني رفتن كه بيزارم. مهماني بزرگ بيشتر. مهماني رسمي كه باز بيشتر. لباس نخريده ام و نيم ساعت مانده به رفتن دو سه تا لباسي كه دارم را- كه ساده هستند و اسپرت و هيچ كدامشان لباس مناسبي براي اين نوع مهماني نيستند- مي پوشم و خوب چون دوباره چاق شده ام به جز يكي بقيه برايم تنگ شده اند. يك پيراهن خيلي ساده ي مشكي با استين بلند -نمي دانم چه رسمي است كه معمولاً زنها نيمه لخت مي ايند كريسمي پارتي و مردها با فراك- لباس را مي پوشم با يك جوراب شلواري زنانه و تنها كفش پاشنه بلندي كه دارم و سعي مي كنم به نوعي هماهنگي برسم با اين استايل لباس پوشيدن كه معمولا سالي يكبار برايم تفاق مي افتد و از ان بيزارم. شروع مي كنم به جمع و جور كردن لباسها و ارايش كردن.

ياشار با قيافه ي عجيبي مي ايستد و امد و رفت شتابزده و بيحوصله ي من را نگاه مي كند و مي گويد:
- اين كفشها چقدر صدا مي كنند!
-من سرم را به بي حوصلكي تكان مي دهم و ناخودآگاه شكلكي در مياورم نشانه ي بيزاري و بدوبدويم را ادامه مي دهم
مي پرسد: مامي اين جوراب را چرا پوشيده اي؟
- با عصبانيت مي گويم كه: اين جوراب نشانهدهنده ي حماقت زنهاست كه لباسهايي مي پوشند كه نه راحت است و نه گرمشان مي كند و نه دوام دارد (جوراب نايلون به پاي من معمولا يكساغت بيشتر دوام نمي اورد و در مي رود و اينكه ادم بايد چيزي حدود ١٠ دلار بدهد و چيزي بپوشد كه اينقدر بي دوام است هميشه به نظر من احمقانه امده است)
مي پرسد: خوب چرا مي پوشي
همانطور عصباني و بيحوصله جواب مي دهم: چون من هم يك احمقي ام مثل بقيه
و به باباي ياشار كه دارد به اين مناظره با چشمهاي گشاد كوش مي ككند مي گويم: " اين بچه را من نابودش كردم بيا ببرش!"

***
كفشهاي پاشنه بلند احمقانه را در مي اورم و يك پوتين تخت خوشدوخت را كه به راحتي كفش كتاني ست مي پوشم با يك پالتوي ساده ي مشكي .. و زندگي يكمرتبه شيرين مي شود.

***

از اول تا اخر مهماني تونيكِ ودكا مي خورم و با ابنكه در مهماني هاي رسمي با ان ادمهاي اتوكشيده مجاز نيست، تا خرخره مست مي كنم و ميز را مي گذارم روي سرم و نمي فهمم كي وقت رفتن مي رسد ... مستي is under-rated!




No comments: