دارم براي رفتن به كريسمس پارتي
شركت لباس مي پوشم. از مهماني رفتن كه بيزارم. مهماني بزرگ بيشتر. مهماني
رسمي كه باز بيشتر. لباس نخريده ام و نيم ساعت مانده به رفتن دو سه تا
لباسي كه دارم را- كه ساده هستند و اسپرت و هيچ كدامشان لباس مناسبي براي
اين نوع مهماني نيستند- مي پوشم و خوب چون دوباره چاق شده ام به جز يكي
بقيه برايم تنگ شده اند. يك پيراهن خيلي ساده ي مشكي با استين بلند -نمي
دانم چه رسمي است كه معمولاً زنها نيمه لخت مي ايند كريسمي پارتي و مردها
با فراك- لباس را مي پوشم با يك جوراب شلواري زنانه و تنها كفش پاشنه بلندي
كه دارم و سعي مي كنم به نوعي هماهنگي برسم با اين استايل لباس پوشيدن كه
معمولا سالي يكبار برايم تفاق مي افتد و از ان بيزارم. شروع مي كنم به جمع و
جور كردن لباسها و ارايش كردن.
ياشار با قيافه ي عجيبي مي ايستد و امد و رفت شتابزده و بيحوصله ي من را نگاه مي كند و مي گويد:
- اين كفشها چقدر صدا مي كنند!
-من سرم را به بي حوصلكي تكان مي دهم و ناخودآگاه شكلكي در مياورم نشانه ي بيزاري و بدوبدويم را ادامه مي دهم
مي پرسد: مامي اين جوراب را چرا پوشيده اي؟
- با عصبانيت مي گويم كه: اين جوراب نشانهدهنده ي حماقت زنهاست كه
لباسهايي مي پوشند كه نه راحت است و نه گرمشان مي كند و نه دوام دارد
(جوراب نايلون به پاي من معمولا يكساغت بيشتر دوام نمي اورد و در مي رود و
اينكه ادم بايد چيزي حدود ١٠ دلار بدهد و چيزي بپوشد كه اينقدر بي دوام است
هميشه به نظر من احمقانه امده است)
مي پرسد: خوب چرا مي پوشي
همانطور عصباني و بيحوصله جواب مي دهم: چون من هم يك احمقي ام مثل بقيه
و به باباي ياشار كه دارد به اين مناظره با چشمهاي گشاد كوش مي ككند مي گويم: " اين بچه را من نابودش كردم بيا ببرش!"
***
كفشهاي پاشنه بلند احمقانه را در مي اورم و يك پوتين تخت خوشدوخت را كه به
راحتي كفش كتاني ست مي پوشم با يك پالتوي ساده ي مشكي .. و زندگي يكمرتبه
شيرين مي شود.
***
از اول تا اخر مهماني تونيكِ ودكا
مي خورم و با ابنكه در مهماني هاي رسمي با ان ادمهاي اتوكشيده مجاز نيست،
تا خرخره مست مي كنم و ميز را مي گذارم روي سرم و نمي فهمم كي وقت رفتن مي
رسد ... مستي is under-rated!
No comments:
Post a Comment