حرف
زدن با معشوق گذشته هرگز نمي تواند تو را به همان فضاي مشترك گذشته
بازگرداند ... اما مي تواند تو را به دهليزهاي تودرتوي اسراراميزي ببرد كه
اينجا و انجايش اشكالي از گذشته تكرار مي شوند ... و گاه به گاه در تيره و
تاريكي هاي پاگردهايش كه حالا اسوده خاطر و كنجكاو درشان مي چرخي پنجره اي
به ان فضاي درگذشته باز و بلافاصله بسته مي شوند ... و تو حالا از وحشت
مداوم اين بر خود نمي لرزي كه اين همه مي تواند زير پايت دهان باز كند و تو
را انچنان به تمامي در خود فرو ببرد كه در گذشته مي توانست.
تو
گام به گام از جاده اي محقق امروز باز مي گردي به گذشته ي ناممكن ... و
ممكن و نامحقق با هم يكي مي شوند .... و مي شوند همين كه هست.
يكجايي ... سر پيچي ... تلخكامي رفته است و انچه هست به گفتن نمي ايد.
No comments:
Post a Comment