پلهایی
که در پشت سر خودم خراب کرده ام .. همانها هستند که می دانستم مرا به
بازگشت وسوسه خواهند کرد ... از پیچاپیچ پلهای مجاز و امن روزمرگی در میان
همهمه ی بیهوده ی روزانه می گذرم ... هر روز .. و هر روز کنار ان پلی که من
را به تو باز می توانست گرداند ... تامل می کنم و بر سرنوشتی که خودم
برای خودم رقم زده ام لعنت می فرستم ...
و باز ... هر از چند گاه .. چند گامی جلوتر ... صدای فرو ریختن پلی در دره ها می پیچد. راهی را می روم که بازگشتی ندارد.
No comments:
Post a Comment