وقتی چیزی را که می دهم ... با خشکی رد میکنی ... فکر می کنم: «دوستم ندارد!»
وقتی چیزی را که می دهم ... با روی باز می پذیری ... فکر می کنم: «برایم دام چیده بود!»
وقتی چیزی را که می دهم ... با تردید آن را در گوشه ای می گذاری ... فکر می کنم: «حسابگر لعنتی!»
وقتی چیزی را که می دهم ... با دادن چیزی جبران می کنی ... فکر می کنم:
«من هرگز نخواستم با دادن به تو؛ تو را به اسارت خودم در بیاورم!»
وقتی دوستت دارم...
علی رغم خودم ... علی رغم خودت؛ همه ی چیزها یک طوری معنا می شوند که می
توانند رنجم دهند.. و هیچ چیز هیچ چیز هیچ چیز آرامم نمی کند ... وخنده
هامان می شوند تلخ و کنایه آمیز ... و تلخی هامان می شوند کشنده و کینه
توزانه ... و شادی هامان مثل حبابهای سبکی در مقابل این همه پلق پلق می
ترکند ... زودگذر و میرا.
با این همه دوست داشتنت تنها چیزی است که طلب می کنم. علی رغم خودم ... علی رغم خودت.
No comments:
Post a Comment