Friday, May 17, 2002

سلام علي جان

چه خبر؟ دنيا در چه حال است؟ ميزان رشد ضريب آگاهي توده اينروزها چقدر است؟ اصلاحات در سر كدام پيچ در حال لغزش به چپ يا به راست است؟ فلسطين در كدام مرحله از عاقبت نامعلوم خود است؟ وضعيت اقتصادي كشور در سراشيب كدامين سقوط مكرر خود است؟ راست افراطي در حال به قدرت رسيدن در كدام كشور اروپاست؟ ... تو چطوري دوست پركارم؟

من اينروزها عين يك لاك پشت كه يك موج شديد پرتابش كرده است روي ساحل، بر پشت، روي لاكم افتاده ام و بي فايده هي دست و پا مي زنم و چاره اي ندارم جز اينكه منتظر موج بلند ديگري باشم كه بيايد ومرا در خود گيرد و شايد با خودش بازگرداندم به ميان درياي اين هستي . گاه گاهي هم موجي مي آيد و روي نوك پنجه اش به آرامي بلند مي شود و دستش را به سمت من دراز مي كند، اما من دورتر از انتظارش هستم و مي تواند قدري نزديكم بيايد و لاكم را كَمَكي خيس و تازه كند و برود و باز هم من مي مانم و فاصله. من مي مانم و انتظار. من مي مانم و اميد.

تو چه مي كني؟ كار و كار و مطالعه و كوشش و اميد و ايمان. در شب تيره ي بي پايان به سوسوي ستاره ها چشم دوختن هم بايد حال و هواي خودش را داشته باشد. چند ستاره در شبت مي درخشند امشب، رفيق؟ اينجا كه طنين ظلمت است و پژواك سكوت.

خوب مشاعره را خاتمه دهم كه تو هزاران كار داري و من هزاران دردِ بي دردي.... من امروز مي روم به يك مسافرت سه روزه. با دوستانم مي رويم جايي چادر بزنيم و اين آخر هفته نمي توانم خبري از تو بگيرم و وبلاگم را به روز كنم و از آنجايي كه تا دوشنبه شب برنمي گردم گفتم شايد نگران شوي دوباره. بدبختانه جايي كه مي رويم سوغاتي ندارد به جز سرما!! در اين اولين تعطيلات تابستاني در حوالي منطقه اي كه قرار است چادر بزنيم برفكي هم آمده و من نمي دانم چگونه و چقدر در چادرهايمان خواهيم لرزيد. برايت ثبت خواهم كرد هر لرزه ي كوچك جماعت همراهانم را و تو مي تواني بنويسي:

جمعي از مهاجران ايراني در منطقه اي واقع در اونتاريو در كشور كانادا به مدت سه روز، هزار و سيصد و پنجاه و هفت بار بر خود لرزيدند!

مي بيني چه كلَكي يادت دادم. مي بيني؟.... خوب. هذيان گويي كافي ست. برگرد سر كار و زندگيت دختر! ... علي جان، همه ي اين نامه را نوشتم كه يك كلام برايت آخر هفته ي پربار و پرحادثه اي آرزو كنم. مگر مي گذارد اين ليلا...

هميشه خوب باشي

No comments: